عبدالکریم سروش یک مسلمان است. ایشان به احتمال بسیار زیاد به علی بن ابی طالب اعتقاد داشته (به عنوان یک امام) و برایشان احترام قائل هستند. این موضوع را می توان در بازنمود ذهنیتشان که در کلام متجلی میشود، یافت. به هر روی، ایشان چندی پیش به مرجعیت انتقاد کرد و سکوت آنها را در قبال جنایات مورد هجوم قرار داد. این کار باعث شد که ایشان از سوی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، مرتد خوانده شوند. جدای از اینکه محکوم کردن جنایت ستودنی است، این «کنش» و «واکنش» بیان کننده دو تناقض وابسته به هم هستند.
اول اینکه در رفتاری عجیب، چنین متصور شده اند که فقیهان و مراجعی در قم نشسته اند، که برای فهمیدن قبح جنایت، منتظر تلنگر ایشان بوده و یا اینکه از توجه عامه مردم بر سکوت خود میترسند و برای حفظ منزلت خود، اعتراض میکنند! غافل از اینکه در این مملکت عاشورایی، مفهوم «مشروعیت» شدیدا وابسته به دین است. چگونه میتوان مجازات محاربه با خداوندی را که خود اعدام را برای آن در نظر گرفته جنایت نامید؟
اصلا قدری در عنوان همین تشکلی که آقای سروش را مرتد اعلام کرد اندیشه کنیم! «جامعه مدرسین حوزه علمیه قم »
اگر بپذیریم که اکثریت تاثیرگزار جامعه تقلید را پذیرفته اند، این انتظار نادرستی است که فکر کنیم میتوان در مملکت امام زمان مراجع را از مقلدانشان ترساند. این نگرش همچون سیقل دادن تنها یک گوشه از ذهن است که سورتمه تیزروی اندیشه را گول میزند و کمی جلوتر آن را در ناهمواریها گرفتار میکند. چگونه میتوان از آخوندی که درس میخواند تا «حتی اگر شده با دروغ و فریب» مبانی دینش را ترویج و توجیه کند، انتظار داشت که محاربه با خدا و جیبش را جنایت بنامد؟! طبیعی است که برای این قشر به دروغ مرتد خواندن یک انسان، در قبال دفع خطر احتمالی از دین و از جیب، از «شدنی بودن» گذشته و واجب میشود.
چگونه می توان انتظار داشت که آن آدمیانی که برای علم و نبوغ و کرامات از دست رفته حضرت علیاصغر سینه میدرند، سخن روضه خوانشان را که دروازه بهشت است بر زمین نهند و در مقابل مراجع بایستند و از آنها انتظار محکوم کردن جنایت داشته باشند تا مراجع از مقلدانشان بترسند؟ آنهایی که الان جنایات را فراتر از حکم مرجعیت محکوم میکنند، انسانیت را در سیستمهایی آموخته اند که مستقل از دین است. آنها دیگر در عمل مقلد نیستند و در کلام هم فقط در حد یک مجادله لفظی با ناخودآگاهشان چنین خاطره ای را یدک میکشند.
و اما موضوع دیگر، جدا از استراتژی رفتاری که به آن پرداخته شد، اعتقاد به این باور هم مورد توجه است که مرتد بودن یک نقطه ضعف رفتاری و کلامی نیز هست! آیا اگر آقای سروش مرتد باشند، مغز کلامشان بیشک بیمار است؟ من شک دارم که خود ایشان هم چنین اعتقادی نداشته باشند. این باور به دلیل متاثر بودن شدید تحولات سیاسی و اجتماعی از مذهب است. تجربه های عملی زیادی از دگردیسیهای اعتقادی بر پایه ارائه «نمایی منطقیتر» از دین اسلام در ایران موجود است. متاسفانه این اعتقاد همواره به ظهور یک آئین نوظهور و ترویج اعتقاداتی مقدس گونه در قالبهای نوین منجر شده است که در خدمت حکومت قرار گرفته اند. این روند به متاثر بودن جریانات سیاسی از مذهب، در این سطح که الان در ایران هست، انجامیده است که خود یک عارضه جدی است و تا مرتفع نشود تلاشهای انسانی دیگر را ضایع میکند.
نکته اینجا است که هنوز به آنجا نرسیده ایم که بگوییم، مرتد است یا نیستٰ چه ربطی به مغز کلامش دارد؟! ما هنوز قبل از هرچیز، سعی در پاک کردن اتهام ارتداد داریم. دلیل این کار فراتر از ترس مجازات اعدام است که برای حکم ارتداد صادر میشود. مشکل این است که کلامی که خارج از حوزه دین باشد، مشروعیت نداشته و همه آن را تکفیر و تقبیح میکنند. سلطه دین بر جامعه ما اینچنین فاجعه آمیز است که حتی اگر بهترین سخنان را یک مرتد بر زبان آورد، به راحتی با حکم متولیان دین (در صورتی که آن را نپسندند)، محکوم میشود.
خوشا آن روزی که وابستگی تحولات سیاسی اجتماعی به مشروعیت مذهبی از بین برود و قبل از پرداختن به مرتد بودن یا نبودن گوینده سخن، به مغز کلامش بپردازیم.
6 ژوئن 2010 at 11:42 ق.ظ.
سخنان حاج سید حسین حاج فرج دبّاغ را باید از زاویه دکان دونبشی بررسی کرد که او همیشه در آن به دباغی مشغول بوده و در آینده نیز از همین زاویه باید سخنان او را بررسی کرد.
کسی که خودفروش باشد فرقی نمیکند چه بگوید، همیشه گفتههای او بر اساس منافع دکان دوبنشش تظمیم شدهاند و اگر فردا دکان مذهب مجددا رونق پیدا کند، یقینا حاج حسین آقای فرج دبّاغ هم بر همان اساس موضع خواهد گرفت. زیاد او را جدی نگیرید. البته از اینکه در این دوران از او برای کوبید ملایان سود برده شود اشکالی ندارد ولی باید مراقبت بود که زیاد از حد به او میدان داده نشود وگرنه او خود یک ملای تمام عیار خواهد شد. طرف خودش یک پا آخوند است، عجیب است که این مخلوق هنوز تا به امروز به لباس آخوندی در نیامده!