«نمي‌خواهم» کافي است، با قوانين طلاق و برده‌داري جنسي مبارزه کنيم!

يک سال پيش به اصرا پدر و با توجه به آموزه‌هاي منطبق با عرف، يک احساس مبهم که نه خواستن بود و نه نخواستن، در چشم برهم‌ زدني تبديل به اضافه شددن اسم يک مرد در شناسنامه او شده بود. مادر به او گفته بود اين دوست‌داشتن و عاشقي و احساس‌هاي بچه‌گانه را کنار بگذارد و به يک زندگي آرام و معقول فکر کند. به شوهري که به هرحال به او علاقه‌مند مي‌شود اما آنچه مهم است توانايي اداره کردن زندگي و با خانواده بودن اوا ست. پدر به او گفته بود با رخت سفيد مي‌روي و با کفن بر مي‌گردي! او دختري مهربان، آرام و زيبا بود که همچون همه دختران ديگر اين سرزمين دوشادوش قوانين، عرف و دين زن ستيز اسلام بزرگ شده بود. با اينکه تجربه زيادي نداشت، خوب مي‌دانست که چندان حق انتخابي ندارد و اگر انتخابي هم به اجبار کرد، ديگر راه بازگشتي ندارد.

او دفتري را امضا کرد تا در حضور مجري اسلام و با حضور افرادي ديگر بگويد سندش به نام کسي خورده است! شش دانگ! راه ديگري نيست تا بتواند زندگي کند. پدر به او گفته بود جوان به اين خوبي، چرا ازدواج نمي‌کني؟ او نمي‌توانست بگويد نمي‌خواهم! همين و بس! نمي‌خواهم. با اين حال آن روزها هرچه بود گذشت. امروز پس از يک سال مطمئن شده است که او را نمي‌خواهد. مطمئن شده است که آن اسم را در شناسنامه خود نمي‌خواهد اما باز هم نمي‌تواند بگويد نمي‌خواهم. نمي‌تواند مستقل زندگي کند. نمي‌تواند کسي ديگر را انتخاب کند، نمي‌تواند طلاق بگيرد. شوهرش معتاد نيست، نفقه هم مي‌دهد و بهانه‌هايي را که محکمه اسلام مي‌پسندد تا زن بتواند طلاق بگيرد به همسرش نداده است.

به شوهرش گفت ما براي هم نيستيم. يک سال گذشت و نشد، سالهاي ديگر هم مي‌گذرد و نخواهد شد. و پاسخ شنيد :»فکر کرده‌اي به همين راحتي است؟ آنقدر زجرت مي‌دهم تا موهايت رنگ دندانهايت شوند.»  اگر از خانه بيرون رود، اگر با ديگري برود، او را مجازات مي‌کنند. مجازاتي در حد سنگسار و اعدام. اگر نخواهد با شوهرش همبستر شود، قانون و عرف او را محکوم مي‌کنند. او يک برده جنسي و روحي وجسمي است. هرشب به او تجاوز مي‌شود و جدا از جسمش، روحش نيز سوهان مي‌خورد. بگذريم از آن مرد که اصرار به همبستر شدنش با کسي که او را نمي‌خواهد عجيب است، بگذريم از مشکلات رواني يک متجاوز که حتي سخن گفتنش نيز تجاوز محسوب مي‌شود. او نيز قرباني نگاه مالکيتي به زن شده است. او نيز هرگز لذت داشتن يک همسر را تجربه نخواهد کرد و او نيز يک عمر زجر خواهد کشيد. حتي اگر همسرش با تن دادن به جبر، نقش بازي کند، بازهم براي آن مرد تصنعي بودن ارتباطش قابل درک است و روحش را رنج مي‌دهد. همين رنج تبديل به مشکلات رواني ديگر مي‌شود که در قالب  بدرفتاري و بدبيني نسبت به همسرش جلوه پيدا مي‌کنند و اين تسلسل خطرناک را تا روزي که به فرجامي شوم بينجامد پاياني نيست.

و حال سوال اينجا است که چرا به «نمي‌خواهم گفتن» يک انسان نبايد احترام گذاشت؟ چرا او نمي‌تواند نخواهد؟ چه سنگ‌هايي را مي‌خواهيد روي هم بند کنيد با اين اجبار؟ سنگ سوختن را بر روي سنگ ساختن؟ تداوم يک زندگي اجباري بيمار که زن و مرد و اگر فرزندي باشد فرزندان را هم دچار مشکلات بسيار روحي و در پي آن رفتاري مي‌کند چه سودي دارد؟ چرا دست از اين قوانين پوسيده انسان‌ستيز بر نمي‌داريد؟

و اما تو اي پدر! چرا دخترت را با رخت سفيد مي‌فرستي و ديگر او را نمي‌خواهي مگر با کفن؟! پدر اين دختر يک آدم است. دختر تو است چون تو او را به دنيا آورده‌اي اما پيش از آن يک آدم است. لحظه‌اي خود را جاي او بگذار و رنجي را که بايد تحمل کند تصور کن. چرا حمايتش نمي‌کني که خواستن و نخواستنش را بيابد و آن را ارج نهد؟ مي‌دانم خرجش زياد است! پس بگذار برود براي خود درآمد کسب کند. مي‌دانم تو غيرتي هستي، تو ناموس پرستي! پدر ناموسي که مي‌گويي هر شب به آن تجاوز مي‌شود و تو خبر نداري. خبر نداري که شوهري که خواستني نيست، با رهگذري غريبه فرقي ندارد. چرا تصور مي‌کني همه‌چيز در امضاي يک دفتر خلاصه مي‌شود؟ تا کي مي‌خواهي دخترت را به تابوي طلاق بفروشي؟

چاره چيست؟ آيا اين برده‌داري نيست؟ اين گونه‌اي تجاوز قانوني محسوب نمي‌شود؟ در گذشته به دليل محدود بودن ارتباطات و مانيتورينگ قوي مردان نسبت به همسرانشان، چنين مواردي تبديل ب همان سوختن و ساختن شده‌اند. بسيار از زبان زنان سالخورده شنيده‌ايم که «عمري سوختم و ساختم». همه تصورشان اين است که اين عبارت گونه‌اي خود شيريني يا ناز کردن است. اما در حقيقت صدايي است که معمولا از دل بر مي‌آيد و شکايتي است واقعي! اين‌روزها  به دليل گستردگي روابط و همينطور بزرگ شدن جوامع، کنترل کردن افراد نسبت به گذشته بسيار دشوارتر شده است. به همين دليل در مواردي که اين زندگي اجباري از سوي مرد به زن تحميل مي‌شود، زن‌ها مجبور مي‌شوند به گونه‌اي خود را تخليه کنند و معمولا اين راه ايجاد رابطه محدود با يک مرد ديگر است. رابطه‌اي با ترس و لرز که در آن نگراني از فرارفتن از حدومرز يک همصحبتي ساده همواره وجود دارد. با اين حال در بسياري از موارد بلاخره اين حدود شکسته مي‌شود و آن زن پس از سالها لذت همبستر شدن با کسي را که مي‌خواهد تجربه مي‌کند که متاسفانه در بسياري از اوقات منجر به قتل‌هاي ناموسي مي‌شود که باز ناشي از نگاه مالکيتي نسبت به همسر است.

به نظر مي‌رسد تنها راه‌حل موجود براي فائق آمدن بر اين مشکل، تغيير قوانين ازدواج و حمايت قانون از «نخواستن» يک انسان است. اين تحولي نيک است که لازم است براي رخ‌دادنش همه تلاش کنيم تا بيش از اين شاهد پي‌آمدهاي شوم قوانين موجود که عملا برده‌داري جنسي محسوب مي‌شود نباشيم.


1 پاسخ برای ««نمي‌خواهم» کافي است، با قوانين طلاق و برده‌داري جنسي مبارزه کنيم!»

بیان دیدگاه