بر اساس نظريه فضاي باز هابرماس، کافهنشيني يکي از عوامل بسيار تاثيرگزار در تحول اجتماعي و فرهنگي يک جامعه به شمار ميرود. کافه نشيني در جوامع مختلف، در گردش اطلاعات سبک و سنگين در قالبي عاميانه و همچنين گفتمان هاي خاص، به گونه اي آميخته با هم که هارموني منحصر به فردي ايجاد ميکنند، بسيار تاثيرگزار بوده است. در واقع ميتوان گفت آنچه بزرگان ميگفتند در کافهها به زبان عاميانه ترجمه و نقد ميشد. گرچه اين نقد، نقدي آماتور محسوب ميشود، اما بازخوري دقيق از قدرت نفوذ کلام انديشمندان و نخبگان جامعه است. تنها در چنين شرايطي ممکن است مردم بتوانند نخبگان را ياري دهند تا بهتر حرف بزنند! بهتر حرف زدن را هميشه نميتوان از نگاهي فلسفي و تئوريک سنجيد. کمکي که عامه مردم به نخبگان ميکنند، کاربردي کردن تئوريهاي آنها است.
اگر به تاريخچه کافهنشيني نگاهي بيندازيم، بازهم همچون بسياري از مظاهر ديگر تحول پذيري و آزاديخواهي، به فرانسه ميرسيم. کافهنشيني در فرانسه در زماني که افرادي چون ژان پل سارتر و پيکاسو به همراه ديگران در کافهها جمع ميشدند و ضمن تفريح و خوشگذراني بحثهاي طولاني و عميق به راه ميانداختند، رونق داشت. بحثهايي که اين امکان را فراهم ميکرد تا مردمي از قشر متوسط هم به امور مربوط به جامعه و زندگي اجتماعي علاقهمند شوند. اين علاقهمندي به سرعت تبديل ميشد به بازخورهاي مهمي که منجر به رشد عمومي جامعه ميشوند. «کافه فلور» همان جايي که سارتر در آنجا نوشت»انسان محکوم به آزادي است» و «کافه دوماگو» از اين دست کافهها هستند که در سالهاي روشنگري در پاريس فعال بودند و نقش بسزايي در رشد جامعه فرانسه و پس از آن اروپا و جهان داشتند. در آن زمان بيشتر هنرمندان و فيلسوفان در جايگاه نخبگان در کافهها ظاهر ميشدند که با توجه به گستره محدود علم در آن زمان طبيعي است که کمتر افرادي از شاخههاي متنوع در علوم مختلف را بتوان يکجا مشاهده کرد.
در شرايط کنوني در جامعه ايران، کافه نشيني به آن شکل سنتي و دورهم جمع شدن در يک پاتوق به همراه دوستان و غريبهها و بحث کردن بر سر مسائل اجتماعي و سياسي، رويايي بيش نيست. همه مي دانيم که کنترل حکومت آنچنان زياد است که حتي در محافل خصوصي و صميمي هم افراد از بيان کردن عقايد خود واهمه دارند و خودسانسوري ميکنند. گذشته از اين، اصلا مجوز تاسيس چنين مکانهايي از سوي حکومت داده نميشود و اگر هم چنين مکاني به صورت پنهاني داير شود، دير يا زود شناسايي و تعطيل ميشود. اما خوشبختانه به لطف توسعه فنآوري، جايگزين مناسبي براي کافهها در دنياي مدرن وجود دارد. اين روزها شبکه هاي اجتماعي مجازي در اينترنت به خوبي ميتوانند نقش کافه ها را با ظرفيت نامحدود ايفا کنند. کاربران در کافههاي مجازي دورهم جمع ميشوند و پيرامون موضوعات مختلف بحث ميکنند. اين بحثها و تبادل نظرها با خوشگذراني مجازي و بهرهگيري از امکانات تفريحي که معمولا در شبکه هاي اجتماعي گنجانده ميشوند، همراه است.
ممکن است چنين به نظر آيد که همهچيز روبهراه است و کافهنشيني به اين شکل به جامعه مجازي منتقل ميشود. اما به نظر من چند مشکل وجود دارد. اول اينکه کاربران شبکه هاي اجتماعي مجازي زبان گفتن ندارند! به اين معني که آنچه کاربران براي يکديگر به اشتراک ميگذارند، در بسياري از موارد محتوايي مستقل يا تازه نيست. جدا از روزمرگي کسالت اوري که بر فضاي شبکه هاي اجتماعي حاکم ميشود، عادت به اين روزمرگي خود مسيري در راستاي مخالف آنچه کافه نشيني ميرفت را ميپيمايد. يعني به جاي رشد، جامعه را به سوي رکود و تسليم محض در برابر صاحبان سرمايه که گردانندگان پنهان جامعه هستند، ميبرد. براي رفع اين مشکل بايد بتوان برخي از اين کاربران را به سخن آورد. بايد مجالي باشد که افراد بتوانند در قالب هويتي مجازي، در جايي به شکل مستقل محتوي توليد کنند تا آن محتوي خود مبناي مباحثه قرار گيرد. شايد بهترين شيوه براي محتوي سازي، «وبلاگنويسي» باشد. برخي از کاربراني که غرق در فضاي يک شبکه اجتماعي بزرگ ميشوند، ميتوانند در وبلاگشان براي مدتي کوتاه، نگاهي از خارج به جامعه بيندازند و تحليلي مستقل ارائه دهند. اين تحليل مستقل يک نگاه تازه و يک حرف تازه است که همچون بازگشت نور از يک آينه، ناگهان نظرها را به خود جلب مي کند. اين همان بازخوري است که نخبگان به آن نياز دارند تا بهتر شوند.
ميتوان با ترکيب صحيح وبلاگ نويسي و شبکههاي اجتماعي، گونه بهروز شدهاي از کافه نشيني را به شکل مجازي ايجاد کرد که از لحاظ کارکردي تا حد زيادي بر الگوي سنتي آن منطبق باشد و در عين حال با دنياي امروز و امکانات موجود نيز همخواني داشته باشد. متاسفانه در حال حاضر چنين ترکيبي در حد رضايت بخش در جامعه ما مشاهده نميشود. در حال حاضر به نظر ميرسد کاربران يک شبکههاي اجتماعي همچون مسخ شدگاني هستند که تنها فضاي آنجا را ميشناسند و واکنشي به محرکهاي خارجي نشان نميدهند. حتي از آنها گريزان هم هستند. از طرفي ديگر وبلاگنويسي به شدت رو به افول رفته است و بيشتر تبديل به منبع درآمد و يا پخش اخبار شده است. موارد نسبتا معدودي را هم شاهد هستيم که وبلاگ نويسان در نقش انعکاس دهنده مطالب به اشتراک گذاشته شده در شبکه هاي اجتماعي ظاهر ميشوند که اين بسيار عجيب است! به نظر من هدايت جامعه به سمتي که اهداف صاحبان سرمايه را تامين کند، اولين و مهمترين دليل بروز چنين اتفاقاتي است. از طرفي ديگر هم بازنشستگي زود هنگام نسل اول وبلاگ نويسان در ايران و نبود فرصت کافي براي انتقال تجربه و مهارتهاي مرتبط به نسلهاي دوم و سوم، مزيد بر علت شده است. با اين حال، هنوز براي بهره گيري از ترکيب صحيح وبلاگ نويسي و شبکههاي اجتماعي براي بهره گيري از کارکردهاي کافهنشيني مجازي فرصت هست. اگر اتحادي بين صاحبان سرمايه و نخبگان در جهت پيشبرد فضايي مجازي در راستاي برآورده شدن اين هدف ايجاد شود، تحقق آن در مدتزماني معقول ميسر است.