بایگانی ماهانه: سپتامبر 2010

کافه‌نشينان ديروز در کافه‌ها، وبلاگ نويسان امروز در شبکه‌هاي اجتماعي!

Café de Flore

بر اساس نظريه فضاي باز هابرماس، کافه‌نشيني يکي از عوامل بسيار تاثيرگزار در تحول اجتماعي و فرهنگي يک جامعه به شمار مي‌رود. کافه نشيني در جوامع مختلف، در گردش اطلاعات سبک و سنگين در قالبي عاميانه و همچنين گفتمان هاي خاص، به گونه اي آميخته با هم که هارموني منحصر به فردي ايجاد ميکنند، بسيار تاثيرگزار بوده است. در واقع مي‌توان گفت آنچه بزرگان مي‌گفتند در کافه‌ها به زبان عاميانه ترجمه و نقد مي‌شد. گرچه اين نقد، نقدي آماتور محسوب مي‌شود، اما بازخوري دقيق از قدرت نفوذ کلام انديشمندان و نخبگان جامعه است. تنها در چنين شرايطي ممکن است مردم بتوانند نخبگان را ياري دهند تا بهتر حرف بزنند! بهتر حرف زدن را هميشه نمي‌توان از نگاهي فلسفي و تئوريک سنجيد. کمکي که عامه مردم به نخبگان مي‌کنند، کاربردي کردن تئوري‌هاي آنها است.

اگر به تاريخچه کافه‌نشيني نگاهي بيندازيم، بازهم همچون بسياري از مظاهر ديگر تحول پذيري و آزادي‌خواهي، به فرانسه مي‌رسيم. کافه‌نشيني در فرانسه در زماني که افرادي چون ژان پل سارتر و پيکاسو به همراه ديگران در کافه‌ها جمع مي‌شدند و ضمن تفريح و خوشگذراني بحث‌هاي طولاني و عميق به راه مي‌انداختند، رونق داشت. بحث‌هايي که اين امکان را فراهم مي‌کرد تا مردمي از قشر متوسط هم به امور مربوط به جامعه و زندگي اجتماعي علاقه‌مند شوند. اين علاقه‌مندي به سرعت تبديل مي‌شد به بازخورهاي مهمي که منجر به رشد عمومي جامعه مي‌شوند. «کافه فلور»  همان جايي که سارتر در آنجا نوشت»انسان محکوم به آزادي است» و «کافه دوماگو» از اين دست کافه‌ها هستند که در سال‌هاي روشنگري در پاريس فعال بودند و نقش بسزايي در رشد جامعه فرانسه و پس از آن اروپا و جهان داشتند. در آن زمان بيشتر هنرمندان و فيلسوفان در جايگاه نخبگان در کافه‌ها ظاهر مي‌شدند که با توجه به گستره محدود علم در آن زمان طبيعي است که کمتر افرادي از شاخه‌هاي متنوع در علوم مختلف را بتوان يک‌جا مشاهده کرد.

در ايران نيز، کافه نشيني با اندکي اختلاف نسبت به فرانسه در ظاهر امر و با اختلاف عميق بنيادي رواج داشته است. کافه نادري و کافه فردوسي و کافه‌هاي اينچنيني را در تهران داشته ايم که پاتوق کساني چون صادق هدايت و احمد شاملو و فروغ فرخزاد و جلال آل احمد بوده‌اند. البته اين کافه‌نشيني‌ها ايزوله‌تر از آن چيزي بوده‌اند که تاثيرکارکردي بر جامعه بگذارند. بررسي تاريخچه کافه‌نشيني خود بحثي مفصل است که پرداختن به آن از حوصله اين صفحه ما خارج است و البته در اينجا محور بحث هم چيزي ديگر است.

در شرايط کنوني در جامعه ايران، کافه نشيني به آن شکل سنتي و دورهم جمع شدن در يک پاتوق به همراه دوستان و غريبه‌ها و بحث کردن بر سر مسائل اجتماعي و سياسي، رويايي بيش نيست. همه مي دانيم که کنترل حکومت آنچنان زياد است که حتي در محافل خصوصي و صميمي هم افراد از بيان کردن عقايد خود واهمه دارند و خودسانسوري مي‌کنند. گذشته از اين، اصلا مجوز تاسيس چنين مکان‌هايي از سوي حکومت داده نمي‌شود و اگر هم چنين مکاني به صورت پنهاني داير شود، دير يا زود شناسايي و تعطيل مي‌شود. اما خوشبختانه به لطف توسعه فن‌آوري، جايگزين مناسبي براي کافه‌ها در دنياي مدرن وجود دارد. اين روزها شبکه هاي اجتماعي مجازي در اينترنت به خوبي مي‌توانند نقش کافه ها را با ظرفيت نامحدود ايفا کنند. کاربران در کافه‌هاي مجازي دورهم جمع مي‌شوند و پيرامون موضوعات مختلف بحث مي‌کنند. اين بحث‌ها و تبادل نظرها با خوشگذراني مجازي و بهره‌گيري از امکانات تفريحي که معمولا در شبکه هاي اجتماعي گنجانده مي‌شوند، همراه است.

ممکن است چنين به نظر آيد که همه‌چيز روبه‌راه است و کافه‌نشيني به اين شکل به جامعه مجازي منتقل مي‌شود. اما به نظر من چند مشکل وجود دارد. اول اينکه کاربران شبکه هاي اجتماعي مجازي زبان گفتن  ندارند! به اين معني که آنچه کاربران براي يکديگر به اشتراک مي‌گذارند، در بسياري از موارد محتوايي مستقل يا تازه نيست. جدا از روزمرگي کسالت اوري که بر فضاي شبکه هاي اجتماعي حاکم مي‌شود، عادت به اين روزمرگي خود مسيري در راستاي مخالف آنچه کافه نشيني مي‌رفت را مي‌پيمايد. يعني به جاي رشد، جامعه را به سوي رکود و تسليم محض در برابر صاحبان سرمايه که گردانندگان پنهان جامعه هستند، مي‌برد. براي رفع اين مشکل بايد بتوان برخي از اين کاربران را به سخن آورد. بايد مجالي باشد که افراد بتوانند در قالب هويتي مجازي، در جايي به شکل مستقل محتوي توليد کنند تا آن محتوي خود مبناي مباحثه قرار گيرد. شايد بهترين شيوه براي محتوي سازي، «وبلاگ‌نويسي» باشد. برخي از کاربراني که غرق در فضاي يک شبکه اجتماعي بزرگ مي‌شوند، مي‌توانند در وبلاگشان براي مدتي کوتاه، نگاهي از خارج به جامعه بيندازند و تحليلي مستقل ارائه دهند. اين تحليل مستقل يک نگاه تازه و يک حرف تازه است که همچون بازگشت نور از يک آينه، ناگهان نظرها را به خود جلب مي کند. اين همان بازخوري است که نخبگان به آن نياز دارند تا بهتر شوند.

 مي‌توان با ترکيب صحيح وبلاگ نويسي و شبکه‌هاي اجتماعي، گونه به‌روز شده‌اي از کافه نشيني را به شکل مجازي ايجاد کرد که از لحاظ کارکردي تا حد زيادي بر الگوي سنتي آن منطبق باشد و در عين حال با دنياي امروز و امکانات موجود نيز هم‌خواني داشته باشد. متاسفانه در حال حاضر چنين ترکيبي در حد رضايت بخش در جامعه ما مشاهده نمي‌شود. در حال حاضر به نظر مي‌رسد کاربران يک شبکه‌هاي اجتماعي همچون مسخ شدگاني هستند که تنها فضاي آنجا را مي‌شناسند و واکنشي به محرک‌هاي خارجي نشان نمي‌دهند. حتي از آنها گريزان هم هستند. از طرفي ديگر وبلاگ‌نويسي به شدت رو به افول رفته است و بيشتر تبديل به منبع درآمد و يا پخش اخبار شده است. موارد نسبتا معدودي را هم شاهد هستيم که وبلاگ نويسان در نقش انعکاس دهنده مطالب به اشتراک گذاشته شده در شبکه هاي اجتماعي ظاهر مي‌شوند که اين بسيار عجيب است! به نظر من هدايت جامعه به سمتي که اهداف صاحبان سرمايه را تامين کند، اولين و مهمترين دليل بروز چنين اتفاقاتي است. از طرفي ديگر هم بازنشستگي زود هنگام نسل اول وبلاگ نويسان در ايران و نبود فرصت کافي براي انتقال تجربه و مهارتهاي مرتبط به نسل‌هاي دوم و سوم، مزيد بر علت شده است. با اين حال، هنوز براي بهره گيري از ترکيب صحيح وبلاگ نويسي و شبکه‌هاي اجتماعي براي بهره گيري از کارکرد‌هاي کافه‌نشيني مجازي فرصت هست. اگر اتحادي بين صاحبان سرمايه و نخبگان در جهت پيش‌برد فضايي مجازي در راستاي برآورده شدن اين هدف ايجاد شود، تحقق آن در مدت‌زماني معقول ميسر است.


آيا سردادن شعار الله‌اکبر نشان دهنده «هويت ديني» جنبش سبز است؟

سايت کلمه در روز چهارشنبه 31 شهريور 1389  مطلبي منتشر کرد با عنوان «الله اکبر پيام مکرر خاتم پيامبران تا ديگر کسي ادعاي خدايي نکند». در مطلب فوق اشاره شده است که «شعار «الله اکبر» ، «هویت دینی» جنبش را معرفی می کند».

بارها هشدار داده شد که با توجه به رفتاري که قشر اصلاح‌طلب از خود نشان مي‌دهند، به نظر مي‌رسد که به دنبال مصادره تلاش مردم به سود خود و محدود کردن دايره اهداف جنبش به اهداف خود هستند. پيشترنوشته‌اي کوتاه منتشر کردم با اين عنوان » من ديگر در هيچ حرکت اعتراضي الله‌اکبر نمي‌گويم«. در آنجا دليل بر نگفتن»الله اکبر»، مصادره به مطلوب قشر اصلاح‌طلب و هويت سازي براي جنبش بر اساس سرداده شدن شعار «الله اکبر» عنوان شد. بسياري در آن زمان مخالفت کردند که اين شعار فقط يک محور اتحاد است و کسي سعي در مصادره کردن نداشته است. اما انتشار اين مطلب از سايت کلمه نشان داد که هستند کساني که به دنبال گرفتن ماهي خودشان از اين آب گل‌آلود هستند.

  براي انديشمندان ميهنم مي‌نويسم:

اگر در برابر اين مصادره حرکت‌هاي اعتراضي سکوت کنيد، هيچ کم از دست بوسي روشن‌فکران زمان خميني و مداحي شاعران آن زمان براي او نداريد. شعار الله اکبر يک شعار اسلامي است. به قول برخي دوستان، چه دليلي دارد که ما هر بار در اعتراضات مدني خدا را به زبان عربي اندازه‌گيري کنيم؟ از صدر اسلام تا کنون، شعار الله‌اکبر محور اتحاد و روحيه‌بخشي به مسلمانان (خصوصا اعراب) براي شرکت در حرکت‌هاي سياسي بوده است. اين شعار با فلسفه حمايت نيروي برتر هستي از شعار دهندگان رواج يافته است که اميد و روحيه را در مسلمانان تقويت مي‌کند. و نکته‌اي که در بر دارد، مجوز الهي است که شعار دهندگان با سر دادن آن و پيش فرض بر حق بودن خود، به خود مي‌دهند. يعني اين خداي اسلام است که حامي و پشتيبان و «تاييد کننده» شعاردهندگان معرفي مي‌شود. بنابر‌اين صحيح است اگر بگوييم اسلام بر گردن اين شعارگويان حق دارد و حرکتي که شعارش «الله اکبر» است، يک حرکت اسلامي است و هويت ديني دارد.

اما همانطور که مي‌دانيم، بسياري از شرکت کنندگان در اعتراضات خياباني و همينطور بسياري از افرادي که در پشت بام‌ها شعار الله‌اکبر سر دادند، هيچ اعتقادي به اسلام و الله نداشتند اما به دليل همسويي با ديگران و قرار گرفتن روبروي دشمني مشترک، اين شعار را سر دادند. به نظر من هرکسي که معتقد است اين جنبش هويت ديني ندارد، نبايد شعار الله اکبر سر دهد. در حقيقت نيازي به اين شعار نيست. مي‌توان شعارهاي همه گير تري را جايگزين آن کرد که عامل هويت سازي براي جنبش نباشد. اين جنبش در اصل هيچ کاري به اسلام نداشت و اصولا يک حرکت ملي در جهت احقاق خواسته هاي ملي بود. در کجاي اين جنبش مردم به دنبال يک آرمان اسلامي بودند؟ اصولا اين جنبش را به اسلام چه‌کار؟

به نظر مي‌رسد تقلا براي اسلامي نشان دادن هويت جنبش، به منظور تقويت پايه‌هاي ويران شده حکومت ديني باشد. اين البته يک تلاش جناحي و گونه‌اي قدرت طلبي است. حتي در نگاهي که اين کار را سوار شدن بر موج رنج‌هاي ملت مي داند، گرچه اين يک حرکت غير اخلاقي است اما از منظر سياسي کاملا طبيعي است. اين وظيفه روشن‌فکران و انديشمندان اين سرزمين است که در برابر تکرار تلخ تاريخ بايستند و نگذارند يک بار ديگر در لابلاي اين جوانه هاي آزادي، بذرهاي مسموم حکومت ديني کاشته شوند. بايد بدانيم که ما را آيندگان در کتاب‌هاي تاريخ مي‌خوانند. به گمان من سکوت در برابر هويت سازي براي حرکت اعتراضي اين مردم که باز شدن بغضي گران ناشي از سالها رنج و محنت بود، خيانت به ديروز و امروز و فردا است.


آيا جنگ ايران و عراق «تحميلي» بود؟

«جنگ تحميلي» ترکيب رايجي است که در ايران به جنگ هشت ساله ايران و عراق گفته مي‌شود. اطلاق اين عنوان به جنگ، نشان‌دهنده باور به اين مسئله است که ايران در به‌راه افتادن جنگ هيچ نقشي نداشته است و تنها پس از آغاز جنگ، در نقش مدافع از حقوق خود در برابر تجاوز کشور بيگانه ظاهر شده است. باور به اين ادعا در بين اکثر مردم ايران تبديل به امري طبيعي شده است و گويي «جنگ تحميلي» حقيقتي انکار نشدني است. مخصوصا در ميان قشر جوان که روزهاي قبل از جنگ را به خاطر نمي‌آورند اين باور قوت دارد. دليل قوت گرفتن اين باور، علاوه بر تبليغات وسيع حکومت ايران و تکرار عنوان «جنگ تحميلي»، آغاز رسمي جنگ از سوي صدام حسين بود. از طرفي ديگر، انتشار بیانیه ای از طرف سفیر عراق در بیروت در پائیز ۱۳۵۸  در خصوص احیاء حقوق عراق در شط العرب، دستمايه‌اي براي مظلوم نمايي افرادي قرار گرفت که جنگ را نعمت مي‌دانستند.

 آنچه در اين ميان از چشم بسياري از مردم ايران و مخصوصا نسل جوان پنهان ماند، اقدامات تهديد آميز و اظهارات تحريک کننده آيت‌الله خميني رهبر انقلاب نوپاي ايران پس از به قدرت رسيدن در ايران و پيش از آغاز جنگ بود. او در جايگاه مرجعيت شيعي، مردم عراق و سربازان عراق را تحريک به شورش بر عليه صدام حسين و رژيم بعث مي‌کرد که يک اقليت سني محسوب مي‌شدند. اين سخنان و فتاوي از سوي ايشان، براي صدام حسين زنگ خطري جدي محسوب مي‌شد. زنگ خطري که نشان دهنده تصميم احتمالي آيت‌الله خميني به صدور انديشه‌هاي انقلابي مبتني بر تشيع و ولايت فقيه به عراق بود. صدام حسين از تکرارانقلاب ايران در عراق مي‌هراسيد. اين نگراني تا جايي پيش رفت که عراق رسما اخطار داد که ايران دست از دخالت در امور داخلي عراق بردارد وگرنه او به ايران حمله خواهد کرد.

اما عامل مهمتري که سبب شد شعله‌هاي جنگ برافروخته شوند، نگراني جامعه جهاني و مخصوصا غرب از انديشه‌هاي فاشيستي حاکم بر سيستم سياسي ايران بود. آيت‌الله خميني عربستان سعودي را حجاز مي‌خواند و سياست ايران در قبال اسرائيل کاملا از موضع دوست به دشمن تغيير يافته بود. از طرفي ديگر، تصفيه ارتش ايران و حذف بسياري از نيروهاي توانا و مدير و جايگزين کردن افراد کم تجربه ولي متعهد، سبب شده بود صدام حسين نسبت به به‌دست آمدن نتيجه مطلوب از حمله به ايران خوشبين شود.

همه عوامل فوق به يک‌باره دست به دست هم داد تا غرب از رويارويي دو قدرت بزرگ و جاه‌طلب در منطقه حمايت کند. اين درست است که صدام حسين در خصوص رد قطعنامه الجزاير وعدم پايبندي به حقوق خود از شط العرب، جاه‌طلبي کرد، اما اگر انديشه‌هاي فاشيستي حکومت ايران و احساس خطر غرب و صدام حسين از آن انديشه‌ها نبود، احتمال شعله‌ور شدن جنگ بسيار پايين مي‌آمد. شايد به جرات بتوان گفت که اگر سربازان و مردم عراق، از سوي آيت‌الله خميني به شورش عليه صدام حسين تحريک نمي‌شدند و تصفيه ارتش صورت نمي‌گرفت و همچنين مواضع خصمانه عليه جهان عرب و اسرائيل و غرب از سوي جمهوري اسلامي اتخاذ نمي‌شد، هرگز جنگي بين ايران و عراق اتفاق نمي‌آفتاد و شاهد نابود شدن سرمايه‌هاي جاني و مالي مملکت نمي‌بوديم.

 بنابراين «تحميلي» خواندن جنگ از سوي عراق و بي تقصير دانستن طرف ايراني در آغاز جنگ، بسيار دور از واقعيت است. تنها مقصر خون‌هاي ريخته شده جوانان ايراني صدام حسين نيست و آيت‌الله خميني هم حداقل به اندازه صدام حسين در بروز اين تراژدي جانسوز سهيم است.


هاله نور اين بار حضار را در بر گرفت و آنها را ناپديد کرد!

محمود احمدي نژاد رئيس دولت جمهوري اسلامي براي صندلي‌هاي خالي سخنراني کرد! او که پيش‌تر مدعي شده بود در سخنراني‌اش در مجمع سازمان ملل هاله نوري وي را در بر گرفته است و حضار را محو تماشاي ايشان کرده است، اين بار در هنگام سخنراني‌اش با صندلي‌هاي خالي مواجه شد. از آنجايي که ايشان دروغ نمي‌گويند و عوام فريبي نمي‌کنند، تنها مي‌توان چنين برداشت کرد که هاله مذکور، رشد کرده و اين بار حضار را در بر گرفته است و آنها را ناپديد کرده است.

آنچه بسيار قابل توجه است، زيان حاصل از سرخ نگه داشتن صورت با سيلي پپوليسم است که در لحظه‌هاي حساس چنين رونمايي مي‌شود. بزرگنمايي يک تظاهرات حکومتي و دل خوش کردن به تشويق مزدوران در مناسبات داخلي، نتيجه‌اش چنين رسوايي‌هاي مثال زدني است. البته ايشان تکليفشان مشخص است. اي کاش ما نيز بتوانيم از اين ماجراها درس بگيريم و عادت به پپوليسم و همچنين بزرگنمايي سياسي را از خود دور کنيم. چرا که نتيجه دل‌خوش کردن به چنين رفتاري مواجه شدن با صحنه‌هاي دلسرد کننده‌اي همچون اين صندلي‌هاي خالي است.


بالاخره با کلي کلنجار رفتن با خودم از بالاترين دل کندم!

 

رای منفی در بالاترین، در بسیاری از موارد تبدیل به  ابزاری برای سرکوب در دست کاربران قانونگریز و انحصار طلب در بالاترین شده است. پديده‌اي که خود بالاترينيها به آن «چماق» مي‌گويند. بد تر از آن هم دنباله روی دیگران از منفی های پیشین است که این یک معضل فرهنگی است! آنچه در اينجا مورد توجه است، تاثير راي منفي در ديده نشدن لينک است. مثلا اگر 10 کاربر تصميم بگيرند به صورت غير قانوني و با جوسازي به لينکي منفي دهند و علامت هشدار براي لينک ظاهر شود، جدا از اينکه اين اقدام موجب مي‌شود که کاربران ديگر هم نسبت به لينک بدبين شوند و راي ندهند، خود از رسيدن لينک مذکور به صفحه اول و ديده شدن آن جلوگيري مي‌کند. رخ دادن چنين اتفاقاتي در بالاترين و عدم رسيدگي مديران، موجب اختلال در گردش آزاد اطلاعات و اعمال فيلتر از سوي افرادي که به صورت گروهي کار مي‌کنند شده است. 

موارد بسياري از اين دست اتفاق افتاده اند. مثلا در مورد این لینک تحليلي، دليل منفي دهندگان به اين لينک اين است که منبع اين تحليل، خبري از يک رسانه حکومتي(جام جم آنلاين) است. اين در حالي است که در همين بالاترين بارها لينکهاي رسانه هاي حکومتي در بخش سياست داغ شده و راي هاي بالا آورده است. اگر رسانه هاي حکومتي همه دروغگو هستند و لينک گذاشتن از انها و حتي تحليل نوشتن بر اساس اخبار آنها مستحق منفي «خبر غير واقعي» است، چرا بالاترين اين  موضوع را به شکل يک قانون در نمي آورد؟ بالاترين عزيز، شما به کاربرانتان تفهيم کنيد! اگر رسانه هاي حکومتي غير قابل اعتماد هستند، چرا قوانيني مبتني بر تحريم آنها وضع نشده است تا تکليف مشخص شود؟ و اگر چنین نیست چرا با برخوردهای دوگانه اصلاح طلبان با این موضوع برخورد نمیکنید؟

 

از طرفي ديگر،بارها ديده شده است که تحليل ها و اخبار رسانه هاي سبز نيز بر اساس اخبار منتشر شده در رسانه هاي حکومتي و بافرض صحيح بودن انها، در رسانه هاي اصلاح طلبان منتشر شده است.

مثلا در اینجا کلمه از «جهان نیوز نقل قول می آورد

يا مثلا در اینجا سایت کلمه از فارس نیوز نقل میکند

یا مثلا در اینجا جرس نیوز از فارس نیوز نقل می کند

در اینجا کلمه از ایلنا و جهان نیوز نقل خبر می کند

و موارد متعدد دیگری می توان یافت!

این طبیعی است که به درج گسترده یک خبر مهم واکنشی نشان داده شود! حال این خبر ممکن است از سوی رسانه حکومتی باشد و یا از سوی یک رسانه اصلاح طلب! خبری که مبنای تحلیل حاضر قرار گرفته است قریب به یک هفته پیش منتشر شده است. سید محمد خاتمی وقت کافی برا تکذیب آن را داشت. تکذیب نکردن ایشان و سکوت رسانه های حامی ایشان نیز معنی دار بود! در این زمینه روزبه امیر ابراهیمی در تحلیل خود چنین می نویسد:

چند روزی است که بياناتی به نقل از شما در فضای مجازی منتشر شده که حاوی مواضعی عليه «جنبش سبز» است. چون برخلاف دفعات پيشين تا اين لحظه از سوی شما «تکذيب» نشده و با پی‌گيری‌هايی هم که شخصأ داشتم مواضع واقعی شما نيز حتی در صورت تکذيب ظاهری همين باورها است برخود لازم ديدم تا اين يادداشت را به بهانه همين خبرها به رشته تحرير درآورم.

 

با تمام احترامي که براي بالاترين و کاربرانش قائل هستم، متاسفانه اين يک واقعيت است که در حال حاضر بالاترین در اين موارد شبيه به چاله ميدان شده است که بسياري با عربده کشي و افسار گسيختيگي در اثر عدم برخورد مناسب قانوني، اتهام مي زنند، سرکوب مي کنند و مانع از گردش آزاد اطلاعات مي شوند. اين طبيعي است که در هر جامعه اي افراد سعي کنند آنچه خود مي پسندند رايج شود و براي آن حتي حقوق ديگران را ضايع کنند. اين قوانين هستند که بايد مانع از بروز چنين اتفاقاتي شوند. از آنجايي که در بالاترين بارها قرار بر اين شد که فکري براي اين رفتار بشود و نشد، دو حالت قابل تصور است. يا اينکه هميني که هست خوب است و کسي چون من توان ادراک اين خوبي را ندارد و يا اينکه هميني که هست خوب نيست اما تعمدي در ماندن اوضاع بر همين منوال در کار است.

در پایان من بالاترین را با شرایط کنونی برای فعالیت مناسب نمی دانم. هيچ قهري در کار نيست و هيچ کينه اي هم نيست. من معتقدم بالاترین تاثیر بسزایی در گردش اطلاعات داشته است و امیدوارم از این به بعد نیز داشته باشد. اما در این مقطع کنونی چنین نیست و مقصر مدیران بالاترین هستند. بنابر این تا مطلوب شدن اوضاع آن بهتر است در جايي انرژي گذاشته شود که بسترها و قوانين مناسبي براي انتشار آزاد اطلاعات وجود داشته باشد. اين نوشته هم تنها در جهت جلوگيري از تکرار مکرر توضيح و همچنین از سر خیرخواهی برای بالاترین و بالاترینی ها نوشته شده است.

بدرود.


تفاوت آنها با ما در دغدغه هاي اجتماعي

امروز در حين وب‌گردي به سايت «ديگ» که از بزرگترين شبکه هاي اجتماعي غرب است رسيدم. با نگاهي به اخبار پر طرفدار در آنجا که توسط کاربرانش به اشتراک گذاشته شده است متوجه تفاوت بزرگي در سلايق افراد جوامع فربي با خودمان شدم. مثلا لينک‌هاي مربوط به تغييرات کوچک و عوامل مرتبط با زندگي روزمره در انجا بسيار پرطرفدار است. بخش سرگرمي هم همينطور! اما در جامعه ما اکثر توجهات به جريانات سياسي و معضلات اجتماعي است. به نظر مي‌رسد که دليل اين اختلاف سليقه تفاوت در دغدغه‌هاي اجتماعي باشد. در واقع در آنجا بسياري از معضلات و ناهنجاري هاي اجتماعي که ما به آن دچار هستيم وجود ندارد. براي همين است که زندگي آرام‌تر و توام با لذتي را تجربه مي‌کنند.

آنها مشکل حجاب ندارند، با حکومت ديني درگير نيستند، از نعمت دمکراسي بهره‌مند هستند. نيازي نيست که همه آنها سياستمدار باشند؛ نيازي نيست که همه آنها فيلسوف شوند و نيازي نيست که همه انها نويسنده شوند. در اينجا بي‌اعتمادي باعث شده است که همه سياستمدار شوند، همه فيلسوف شوند و همه جامعه شناس! البته در اينجا هم هستند کساني که چندان به اين موارد اهميتي نمي‌دهند و روزمرگي همه چيز آنها شده است، اما اين روزمرگي يک جريان مثبت نيست. در واقع در اينجا روزمرگي از سر ناچاري است! يعني افرادي که به آن دچارند يا از نظر فکري توانايي پرداختن به مسائل را ندارند و يا فقر و هزينه ‌هاي زندگي اين مجال را به آن‌ها نمي‌دهد. اگر اين موارد نبود، آنها هم به سايرين مي‌پيوستند و سياستمدار و فيلسوف و جامعه شناس مي‌شدند. اما در آنجا مورد توجه قرار گرفتن مسائل عادي زندگي و به دنبال بهتر کردن يک روز از زندگي نسبت به روزهاي قبل، حاصل فراغت ذهن از دغدغه‌هاي عظيم اجتماعي است که ما در اينجا به آنها دچاريم. در آنجا جامعه شناس‌ها مراقب جامعه هستند و سياست‌مدارها نيز به امور سياسست مي‌پردازند. مردم نيز در لواي قانون دمکرات مي‌توانند به اين سيستمم هماهنگ اعتماد کرده و به زندگي و خواسته هاي‌شان رسيدگي کنند.

البته اين موضوع سبب مي‌شود که توانايي تحليل و بررسي موارد سياسي-اجتماعي در سطح ميانگين، در جامعه ما نسبت به غرب بالاتر برود. اين بالا رفتن به خودي خود و در قالب يک آگاهي حسن به شمار مي‌آيد. اما مانند اين است که بگوييم همه آدم‌هاي يک شهر آرايشگراني ماهر هستند! طبيعي است که نيازي نيست همه آرايشگر شوند. از طرفي ديگر، دخالت همه افراد در امور سياست و رواج بي‌اعتمادي به همراه در هم آميختگي حوزه کارکردي دين و سياست، سبب شده است که سياستمداران ما در سطح بالا بسيار ضعيف‌تر از سياستمداران جوامع غربي باشند. سياستمداران ما در نهايت اندکي از سطح ميانگين بالاتر هستند. به همين دليل است که اصلي ترين ابزار موفقيت آنها به جاي دانش سياسي، عوام‌فريبي است. در حوزه جامعه شناسي هم تقريبا همين مشکل وجود دارد.

شايد به همين دليل است که ما در نگاه اول به سايت «ديگ» به آنها مي‌خنديم که چه چيزهاي سطح پاييني اين همه طرفدار دارد! اما اگر کمي در اين خنده حق به جانب خود بيشتر دقت کنيم، ممکن است به اين نتيجه برسيم که زندگي يعني آرامش، يعني بهتر شدن اروزهاي عمر ما نسبت به ديروزها و يعني لذت بردن تا خد نهايت از ورود يک تکنولوژي جديد در صنعت موبايل!

البته در اين ميان افرادي هم هستند که دغدغه رسيدن به آن شرايط را دارند. يعني امروز را بر خود تلخ مي کنند تا جامعه متوجه خنده تلخ خود شود! به هرحال امروز مسبب بخش بزرگي از نابساماني و بي‌نظمي جامعه ما حکومت است. هرچند که تنها مشکل حکومت نيست، اما مانع بزرگي است در راه بهتر شدن اوضاع. افرادي که با اين دغدغه تلاش ميکنند، تلاششان واقعا قابل ستايش است. شايد تنها اميد براي تغيير و بهبودي، زودتر از طي شدن روند طولاني و طبيعي آن، همين افراد باشند.


آيا دليل ابراز علاقه خاتمي به جدا شدن از جنبش سبز، ترس از دستگير شدن است؟

در روزهاي اخير شاهد قوت گرفتن گفتمان دستگيري سران جنبش سبز بوده‌ايم. محاصره خانه مهدي کروبي، تفتيش دفتر موسوي و دستگيري مسئول دفتر ايشان و محدوديت‌هاي ملاقات با کروبي و موسوي، خبر از جدي شدن عزم حکومت در دستگيري و يا حصر سران جنبش يا حداقل محک زدن واکنش جامعه مي‌دهد. در اين ميان سيد محمد خاتمي بلاخره خود را از پيله معذوريت و قرار گرفتن اجباري در جبهه دمکراسي خواهي جنبش سبز مردم رهانيد و در طي سخناني که ممکن است به دليل ترس از دچار شدن به سرنوشت موسوي و کروبي باشد، چنين گفت:

» نمی شود با جنبش سبز به اهداف خود رسید.تنها راه زنده نگاه داشتن اصلاحات جدایی از این جریان است. وی با تاکید بر این که «جنبش سبز اصلاحات را به ورطه نابودی کشانده»،تصریح کرده است: مسیر اهداف ما فعلا از خیابان محقق نمی شود و ما در این زمینه باید و حتما فقط راه خودمان را پیش بگیریم. خاتمی در عین حال مسیر جداسازی از جنبش سبز را نیازمند دقت بالایی عنوان کرده و اظهارداشته است:ما دراین شیوه باید کاملا با احتیاط عمل کنیم.اگرمهندسی شده گام بر نداریم ممکن است بدنه اجتماعی موجود که مشترک با جریان سبز است دچار تفرقه و دو دستگی شود. منبع: جام جم آنلاين«

جداي از انگيزه خاتمي براي بر زبان آوردن اين سخنان در شرايط فعلي، که مي تواند از سر ترس باشد، صحبت‌هاي او گمانها را به اين سمت متمايل مي‌کند که جنبش سبز، جنبش اصلاحات نبود و مردم در حمايت از اصلاح‌طلبان به خيابان نيامدند. بلکه بغض چند ساله‌اي بود که ترکيد و عدم موفقيت اصلاح‌طلبان در هدايت جنبش سبز در مسيري که خود مي‌خواستند، نشان دهنده ايجاد تحولي بزرگ در جامعه ايران است که مي‌توان آن را جلوه‌اي از رشد آگاهي حاصل از پيشرفت اطلاع رساني دانست.

جنبش سبز گرچه در ظاهر سبز را از «سيد» بودن ميرحسين موسوي يدک مي‌کشيد، اما در واقع تنها بهانه ابراز وجود بر عليه حکومت بود که حضور در خيابان را براي مردم ممکن مي‌کرد. جنبش سبز سيل عظيم مردم ايران بود که اعتقادي به برتر بودن «سيد» نداشتند ولي سبز پوش شدند. به نظر من اين جنبش نقطه آغازي بود براي اتمام وابستگي حرکت‌هاي سياسي اجتماعي در ايران به مذهب. مردمي که به خيابان آمدند منتظر فتواي هيچ شارع و مرجعي نشدند و حتي در مقابل فتواي‌ شارعين هم ايستادند.

سيد محمد خاتمي به هرحال با بر زبان آوردن اين سخنان، سعي در تبرئه خود از همراهي با جريان جنبش مردمي دارد. اي کاش ايشان زودتر از اينها چنين مي‌گفتند. چرا که همانطور که جنبش سبز اصلاحات را به انحراف کشيد، اصلاحات نيز جنبش سبز را به انحراف کشيد. البته اگر کمي دقيق شويم، متوجه گونه‌اي همزيستي در اين جريان مي‌شويم. اصلاحات ضعيف شده بود و جنبش سبز تنها راه احياي آن بود. از طرفي هم بهره‌گيري از اصلاحات تنها راه بيان شدن خواسته هاي مردم بود. بنابراين دوجريان متفاوت، يک اتحاد ضعيف ايجاد کردند تا بر عليه دشمني مشترک وارد عمل شوند. هردو جريان هم چنين مي‌پنداشتند که متحدشان تنها يک ابزار براي دستيابي به هدف است و پس از حذف دشمن مشترک خود بر امور مسلط مي‌شوند. اما نکته جالب اينجا است که سيد محمد خاتمي بسيار زودتر از جايي که بايد يک سياستمدار جا بزند، جا زد! شايد اين جا زدن به دليل معذور بودن ايشان و قرار گرفتن در يک عمل انجام شده(حمايت از جنبش سبز) باشد.

اما با اين حال، به نظر من جنبش سبز هرگز نمي‌ميرد. در واقع بايد جدا شدن افرادي چون سيد محمد خاتمي از جنبش سبز را يک اتفاق نيک دانست تا از اين پس هيچ کس نتواند که خونهاي ريخته شده در سال 88 را رنگ کند. همينطور اين جدا شدن را بايد به فال نيک گرفت چون بايد کساني در مجلس عاشقان برقصند که از سر بريده نترسند! محال است که آن خونهاي ريخته شده در خيابان بي اثر بمانند و جا زدن کسي چون سيد محمد خاتمي از جنبش سبز موجب لاپوشاني خواست مردم شود. اين عمل برعکس جنبش سبز را قوي‌تر و ريشه اي تر مي‌کند. شايد مسير دستيابي به خواسته ها و ذخيره شدن انرِي عملياتي طولاني تر شود، اما در آينده حرکت مطمئن تر و خالص‌تري ظهور خواهد کرد.

درنهايت به نظر من برآمدن اين سخنان از زبان سيد محمد خاتمي، ابراز برائت از ميرحسين موسوي و مهدي کروبي و خيانتي تاريخي است که آيندگان آن را نکوهش خواهند کرد. درست است که سيد محمد خاتمي فردي ولايتمدار است، اما شتر سواري دولا دولا نمي‌شود! ايشان مي‌بايست زودتر از اينها و پيش از رخ دادن اقدامات اخير حکومت بر عليه کروبي و موسوي چنين مي‌گفتند.


بچه‌های دهه شصت، یک ارتش یک‌دست، نیرومند و هماهنگ!

 

بچه هاي دهه شصت با ديدن تصوير فوق گريه مي کنند!

ما مثل هم بزرگ شدیم، همه ما توپ پلاستیکی و پفک کامَک و شامپو داروگر تخم مرغی و پسر شجاع داشتیم! همه ما ماشین‌های یکسانی می‌دیدیم، معمولا چند نفر در یک فامیل ماشین شخصی داشتند. کارتون‌ها مثل هم بود. معلم‌های مدرسه در همه مدرسه‌ها حرف‌های یکسان می‌زدند و همه ما نمازهای اجباری مدرسه را به یاد می‌آوریم. تفریحات و بازی‌های کودکی همه ما مثل هم بود. خلاصه یک نسل یک‌دست و هماهنگ بودیم که به دلیل محدودیت امکانات و فشار فرهنگی حکومت برای تبلیغات فرهنگی و مذهبی ایجاد شده بود. شاید به ندرت بتوان شاهد وقوع چنین اتفاقی برای کودکان یک کشور به بزرگی ایران بود.

 

اما جالب این است که همه ما به یک‌باره بیدار شدیم! همه ما با هم آن حس نوستالژیک را با گذاشتن عکس توپ پلاستیکی در وبلاگ و وب سایت‌ها و گوشی‌های موبایلمان ستودیم! واکنون هم همگی با هم مهیای تغییرشده‌ایم! ما یک ارتش نیرومند یک‌دست و هماهنگ هستیم که به شکلی باور نکردنی گفته‌ها و حتی ناگفته‌های همدیگر را درک می‌کنیم.

باید اعتراف کرد که این هماهنگی بیش از هرچیز مدیون شرایط یکسان ما در گذشته است. در واقع آن بذری که جمهوری اسلامی برای یک‌دست کردن نسل جدید پاشید اکنون به ثمر نشسته است. البته فقط همین یک‌دست بودن حاصل شده است. در واقع این موضوع پیش بینی نشده بود که ممکن است این نسل، همه با هم متوجه شوند که آن شعارهای صبح‌گاه در مدرسه و برگه‌ای که مدیر از روی آن می‌خواند خیانتی است در حق آنها!

قصد ندارم بیش از این به موضوع بپردازم. بچه‌های دهه شصت حرف یکدیگر را خوب متوجه می‌شوند. سایرین هم حتما متوجه این تفاوت خاص در نسلی که بچگی‌های قربانی شده‌اش را به گونه‌ای مقدس و همراه با حس ترحم می‌ستاید، شده‌اند. این ارتش نیرومند مهیای بازسازی میهن است. آرزوی من این است که قبل از اینکه نسل قبل، کار میهن را یکسره کند و میخ‌های آخر را بر تابوت اخلاق و انسانیت و آبادانی در ایران بزند، فرصت این بازسازی ایجاد شود.


اي مگس! کوروش بزرگ منادي صلح و بشر دوستي بوده است، چفيه شما نماد تروريسم و توهم است

 

در اقدامي نا بخردانه و توهين‌آميز در ايران، جمهوري اسلامي سعي کرد نماد تروريسم را با نماد غرور و صلح ايرانيان در هم آميزد! با ورود منشور حقوق بشر کوروش به ايران، محمود احمدي‌نژاد در مراسمي که به مناسبت رونمايي منشور، برگزار شد، يک چفيه را بر گردن کوروش انداخت! چفيه‌اي که بيش از هرچيز يادآور خون و جنگ و تروريسم در کشورهاي لبنان و فلسطين است! چفيه‌اي که نماد فلسطينيان است. دو نماد را که نه تنها با هم سنخيتي ندارند، بلکه مخالف هم نيز هستند چگونه مي توان در هم آميخت؟  بنگريد که کوروش و تمدن بزرگ ايران چه مي‌گفتند و احمدي نژاد و ولايت فقيه چه مي‌گويند.

کوروش بزرگ و تمدن ايراني(از منشور حقوق بشر کوروش):

  • خط ۲۳. همهٔ مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من کرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

پذیرش کورش توسط مردم، در «کورش نامه / سیروپدی»(Curou Paideia) نوشتهٔ گزنفون نیز تأیید شده‌است. گزنفون اظهار می‌دارد که مردمان همهٔ کشورها با رضایت خودشان پادشاهی و اقتدار کورش را پذیرفته بودند (سیروپدی، کتاب یکم).

  • خط ۲۴. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
  • خط ۲۵. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم. نـَبونید، مردم درماندهٔ بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
  • خط ۲۶. من برده داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همهٔ مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
  • خط ۲۷. او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همهٔ سپاهیان من،
  • خط ۲۸. برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم.

 

و محمود احمدي نژاد و فرهنگ بسيجي چنين مي‌گويند:

  • فهم افرادي که مفهوم انتظار را نمي‌پذيرند، از بزغاله هم کمتر است!
  • اسرائيل بايد از صحنه روزگار محو شود
  • مهمترين وظيفه دولت فراهم آوردن مقدمات ظهور است
  • مرگ بر ضد ولايت فقيه!
  • اگر 50 هزار نفر هم کشته شوند بايد حکومت روحاني در اينجا برقرار شود
  • استفاده از تقلب و خدعه براي بر کرسي نشاندن مطلوب خود جايز است
  • کشتن هم ميهنان و تجاوز به جان و مال و ناموسشان براي دفاع از عقيده مطلوب و قدرت جايز است

راستش اصلا نمي‌شود مقايسه کرد! اصلا خجالت آور است چنين مقايسه‌اي! تنها مي توان گفت که : ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست، عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری!

محمود احمدي نژاد و سيستم ولايت فقيه، آشکار و نهان، بارها سعي کردند ايران باستان و عظمت و شکوه تمدن ايراني را کم ارزش جلوه دهند. با ترويج دادن پرسش هايي همچون چند دانشمند قبل از اسلام را نام ببريد و امثال آن، تلاش کردند تا بر عظمت تمدن ايراني خدشه‌اي وارد اورند. با زحمت اهل دانش و دلسوزان اين مرز و بوم و بهره گيري از مستندات تاريخي که تعدادشان بسيار فراوان است، اين نقشه ها همگي نقش بر آب شده اند. حال اين سرخوردگان سعي دارند خود را در سايه آن تمدن بزرگ و نام نيک کوروش آبرومند جلوه دهند!

اين چگونه حماقتي است که فکر مي‌کنيد کوروش بزرگ را مي‌توانيد با نماد تروريسم پيوند دهيد؟ کوروش بزرگ منادي صلح و دوستي بوده است. منادي بشر دوستي بوده است. چفيه شما نماد تروريسم و توهم است که از آن، قطره قطره خون بي‌گناهان مي چکد!


شباهت چهره رحيم پور ازغدي با استنلي کوبريک و شعري زيبا از ايرج ميرزا به اين مناسبت!

Kubrick Vs Azghadi

 

 يکي از دوستان عکس فوق را در سايت فريندفيد به اشتراک گذاشته بود. عکس فوق شباهت چهره رحيم پور ازغدي تئوريسين ولايت مدار جمهوري اسلامي را با استنلي کوبريک کارگردان نامي نشان مي دهد. به اين مناسبت خواندن دوباره شعري از ايرج ميرزا خالي از لطف نيست. به نظر مي رسد  اصولا اين شعر براي چنين روزي که ممکن است تصوير استنلي کوبريک در کنار تصوير رحيم پور ازغدي به نمايش درآيد، سروده شده است. 

کارگر در زیر کار و دخترک در زیر یار هردو مینالند اما این کجا و آن کجا 

یک منار در اصفهان و یک منار زیر پتو، هر دو جنبانند اما این کجا و آن کجا 

دختر دروازه غار و دختر دریا کنار هردو عریانند اما این کجا و آن کجا 

نو عروس در حجله و جنگجو در کاروزار، هردو خونینند اما این کجا و آن کجا 

بند تنبان فاطی و کرست زی زی خانوم، هردو چسبانند اما این کجا و آن کجا 

نیزه داران در مصاف و بیضه داران در لحاف، هردو در رزمند اما این کجا و آن کجا 

خشت سازان در بیابان، عشقبازان در اتاق، هر دو میمالند اما این کجا و آن کجا 

چرخ و دنده زیر ماشین، مردوزن زیر لحاف، هر دو در گیرند اما این کجا و آن کجا 

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه، هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا 

چکمه خانم شهین و چکمه شمر لعین، هردو از چرمند اما این کجا و آن کجا 

بچه در قنداق و آخوند در وطن هردو می رینند اما این کجا و آن کجا 

پ ن: 

  اصل اين شعر از ايرج ميرزا است. اما من عقيده دارم که ممکن است(به احتمال بسيار زياد) در برخي از مصرع ها تغييري ايجاد شده باشد. مثلا اين بيت را من قبلا ديده بودم:
اشتران در زير بارند و دلبران در زير يار هردو مي نالند اما اين کجا و آن کجا!
که بيت فوق در اين شعر نيامده است. متاسفانه به خاطر فرهنگ نادرستي که در برابر چنين شعر هايي بوده است اصل اشعار در بسياري از موارد تغيير  يافته است. مثلا «زن قحبه» را با بيچاره عوض کرده اند!
زن قحبه چه مي کني ريش را تبديل به بيچاره چه مي کني ريش کرده اند. مرجع درستي هم براي دستيابي به اصل اشعار و قضاوت وجود ندارد. حتي من در کتابي (هارد کپي) از ايرج ميرزا دارم همين بلا را به سر اشعار او آورده اند.
با اين حال اين شعر در کل سروده ايرج ميرزا است.
 

مثلا اين ابيات را نيز به او نسبت داده اند: 

چکمه سردار معین و چکمه شمــــــــــــــــــــر لعیم                  هردو از چرمــــــــــــــــــــند ، ولیکن این کجا و آن کجا 

  

مردم دروازه غــــــــــــــــــــــــار و مردم دریا کنار                 هردو عریـــــــــــــــــــــــانند ، ولیکن این کجا و آن کجا 

  

آب بـــــــــــــــــــــولانه روان و آب رودخانه روان                  هردو میریـــــــــــــــــــــزنند ، ولیکن این کجا و آن کجا 

  

دانه فلفــــــــــــــــــــــل سیاه و خال مه رویان سیاه                   هردو جان سوزاننــــــــــــــد ، ولیکن این کجا و آن کجا 

  

کارگـــــــــــــــر در زیر کار و دلبران در زیر یار                   هردو مینالننــــــــــــــــــــــد ، ولیکن این کجا و آن کجا 

و يا همانطور که گفتم اين بيت : 

اشتران در زیر بار و دلبران در زیر یار
هر دو نالانند اما این کجا و آن کجا