بایگانی ماهانه: آوریل 2010

سکولاریسم پیش نیاز برقراری دمکراسی است

در این نوشتار ابتدا تعاریف دمکراسی و سکولاریسم ارائه میگردد. و سپس لزوم پیاده سازی هر کدام از این سیستمها در جامعه بیان میگردد و در آخر رابطه پیش نیازی سکولاریسم نسبت به دمکراسی در جهت نیل به آن بررسی میشود.

دمکراسی به معنی حکومت مردم است. به این معنی که شاه یا فرقه ای خاص و یا حزبی خاص، حاکم بر جامعه نبوده و ساختار قدرت بر اساس منافع مردم و فقط مردم در یک چامعه تعریف شود. در چنین سیستمی  قوانین، مبتنی بر نظر مردم تدوین می شوند و بر همین اساس نیز تغییر می یابند، اصلاح می شوند و یا منحل می شوند.

چنین سیستمی اولین و بارزترین خصوصیتش تقابل با دیکتاتوری است و امکان اصلاح عارضه های حکومتی با اعتراض مردم و برگزاری تجمعات را فراهم میکند.نکته بسیار مهم در این فرآیند، محدود نشدن خواسته های مردم به حد و مرزهای ایدئولوژیک است. در اینجا این حقوق بشر است که مبنای قضاوت و مورد استفاده به عنوان معیار سنجش کار آمدی دستگاه اجرایی قرار میگیرد.

خوب این مسئله چرا خوب است؟ چرا باید قوانین منطبق بر انسانیت و نظر مردم باشند؟ چرا باید قوانین قابلیت تغییر بر اساس نظر مردم را داشته باشند؟

پاسخ این سوال بر میگردد به اهداف تشکیل جامعه و نیازهای انسان. اولین هدف از زندگی اجتماعی و تشکیل جامعه رسیدن به آرامش است. این هدف در دو راستا حاصل می شود. یکی رفع نیازهایی که یک انسان به تنهایی قادر به برآورده کردنشان نیست (از جمله تامین امنیت و نیازهای خدماتی گسترده) و دیگری برآورده شدن میل انسان به بودن در کنار همفکارنش که یک هدف روانی است. پس انسان از برای رسیدگی به خودش اجتماعی میشود. این یعنی مبنای اجتماعی شدن انسان است. بنابر این لازم است که در تقابل خواسته ها و نیازها و لذت ها در یک جامعه، قوانینی وضع شوند که تا حد اکثر ممکن این اهداف را برای همه افراد جامعه برآورده سازد و از طرفی از بروز تنش ها در اثر اختلاف نظر ها بر سر دستیابی های شخصی و فرقه ای به اهداف ممانعت ورزد. به نظر می رسد، تنها راهی که چنین خواسته ای را پوشش میدهد، حمایت از مشترکات انسانیت و فاکتورهای لذت آفرین و عوامل بنیادین مورد علاقه انسان سالم باشد.

سکولاریسم به معنی جدایی دین (در معنی عام ایدئولوژی) از حکومت( قدرت و قوانین است). به این معنی که معیار قضاوت در دستگاه اجرایی، از آموزه های ایدئولوژیک خط نگیرد و مستقل از آنها باشد.

آیا سکولاریسم خوب است؟ آیا بهره گیری از آن به سود جامعه است؟ بازهم باید به تاثیر گذاری این گزاره در دسترسی به اهداف بنیادین تشکیل جامعه به دنبال جواب گشت. جایگاه ایدئولوژی هم بسیار مهم است. ایدئولوژی و دین، قطعا یک بنیان های مشترک انسانی برای انسانها نیستند. به این سبب که در انسانهای مختلف در اثر آموزش و اندیشه متفاوت هستند و بالطبع، نرخ تغییر آنها ممکن است خود متغییر باشد. یعنی کسی ممکن است یک ایدئولوژی را تا بازه زمانی معینی بپذیرد ولی پس از آن نپذیرد، علاوه بر این ممکن است این بازه زمانی برای کس دیگری کوتاه تر و یا بلند تر باشد. بنابر این، سه عامل چند گانه بودن ایدئولوژی در یک جامعه، تغییر آن برای افراد در بازه های زمانی، و متغییر بودن نرخ تغییر برای افراد، سبب می شود این عامل کاملا از حوزه مشترکات بنیادی که نیل به اهداف تشکیل جامعه را میسر میکنند خارج شود.

دیدگاه فوق دیدگاهی ریشه ای است. اما در نگاهی کلی می توان با شبیه سازی و برهان خلف به نفی دخالت دین در حکومت رسید. یعنی فرض کنیم کهحکومت ایدئولوژیک در مسیر نیل به اهداف اجتماعی است.

تصور کنید که در جامعه ای بزرگ افرادی گرد هم آمده اند.30 میلیون نفر مسیحی، 10 میلیون نفر یهودی، 5 میلیون نفر مسلمان و 2 میلیون نفر از پیروان بودیسم. حال فرض کنید که قوانین باید متاثر از دین باشند. اولین سوال این است که کدام دین؟ اولین پاسخ این است که دین اکثریت مردم. البته ممکن است کسی پاسخ بگوید مشترکات ادیان. این موضوع به دلیل وجود تناقضات در دستورات ادیان رد می شود و با توجه به این که ما در نظر گرفته ایم که به عنوان فرض خلف باید یک ایدئولوژی بر حکومت حاکم باشد، نمیتوان ایدئولوژی را محدود به مشترکاتش با دگر اندیشان دانست. چرا که بسیاری از ادیان، اصول مستقل و متضاد با یکدیگر دارند. به علاوه، وجود افرادی را که به هیچ دینی معتقد نیستند هم باد در نظر گرفت. که اشتراکات را در اصول عملی وسلوک دین به صفر می رساند.

حال اگر فرض کنیم که  دین اکثریت بر حکومت موثر شود، بلافاصله قوانین در پاسداشت آموزه های آن ایدئولوژی حاکم وضع می شوند و از آنجایی که ادیان به سلوک عملی و نظری تکیه دارند، پذیرش عملی این آموزه ها برای دیگران نیز الزامی می شود.حال اینجاست که موضوع اصلی مطرح می شود و آن نسبی بودن دین است. یعنی هیچ تضمینی نیست که دین اکثریت منجر به تسریع در دستیابی به اهداف بلند انسانی تشکیل جامعه گردد. این یقینا اعتقادمعتقدین است، اما لزوما اعتقاد برحق نیست. بنا بر این لازم است که آموزه ها از صافی اندیشه بگذرند و از آزمون تجربه سربلند بیرون بیایند تا مورد استفاده قرار گیرند. اما درحکومت دینی، این تقدس است که آموزه ها را فرا تر از سطح دسترسی انتقاد، در مسند قانون مینشاند و نتایج برآمده از آن بی چون و چرا باید پذیرفته شوند. در این سیستم، هر کدام از دستورات دین که منطبق با اهداف انسانی نباشند منجر به فساد شده و نا رضایتی را در جامعه تولید میکنند و سلب آرامش میکنند. علاوه برآن ظلم نظری که بر دگر اندیشان روا داشته شده است نیز به قوت خود باقی است که حق آنها در رعایت نکردن دستورات ایدئولوژی که نمی پسندند و پرداختن به نگرش خودشان ضایع شده است.

بنا بر این از دخالت دین در حکومت به موارد متعددی از تاثیر گذاری منفی و معکوس در نیل به اهداف تشکیل جامعه می رسیم.

بنابر این، سکولاریسم که به معنی استقلال حکومت از دین است امری است پسندیده که از معضلات و ضایعات دخالت دین در حکومت ممانعت به عمل می آورد.

تا اینجا به تعاریف و جایگاه دمکراسی و سکولاریسم پرداخته شد، اما رابطه ای هم بین این دو از دید نظری موجود است مهمترین نکته این است که اگر سکولاریسم در جامعه نباشد، در نگاه اول بر اساس رای اکثریت ایدئولوژی برتر انتخاب شده و در قانون، بر اثر رای مردم اعمال می شود و منطبق بر دمکراسی است! اما نکته بسیار مهم این است که در چنین سیستمی، قوانین فرا انسانی بوده و فرا منطقی هستند. دین بلافاصله به قوانین جنبه قداست می بخشد و آنها را شاخ و برگ و ریشه می دهد. حال یکی از خصوصیت های یک سیستم مبتنی بر دمکراسی این است  که مردم بتوانند در تغییرات و بهبود جامعه هم نقش داشته باشند و هرگاه که خواستند و خرد جمعی تایید کرد بتوانند قوانین و سیستم اجرایی را تغییر داده و یا منحل و بازسازی کنند. اگر نظام سکولار حاکم نباشد، بلافاصله قداست و جنبه ایدئولوژیک قوانین، حد اقل از انتقاد به برخی از آنها ممانعت میکند. همینجا دمکراسی از هم فرو می پاشد و نطفه دیکتاتوری بسته می شود. یعنی به دنبال دعوت و یا دستور به سکوت در برابر قداست قوانین ایدئولوژیک، سرنوشت سازی مردم از بین رفته و حکومت قوانینی تک محور آغاز می شود.

بنابر این، اگر دمکراسی را جدا ازسکولاریسم در نظر بگیریم، گونه ای دیکتاتوری است که مردم بر خود گمارده اند و دیگر نمیتوانند آن را تغییر دهند.

مطالعه لینک های زیر نیز مفید است :

http://www.merriam-webster.com/dictionary/democracy

http://www.merriam-webster.com/dictionary/secularism

http://en.wikipedia.org/wiki/Democracy

http://en.wikipedia.org/wiki/Secularism

http://www.politicsforum.org/forum/viewtopic.php?f=32&t=99891&start=50

http://www.cambridgeuniversitypress.com/us/catalogue/catalogue.asp?isbn=9780521717328&ss=exc

http://www.bbk.ac.uk/polsoc/staff/academic/eric-kaufmann


آقای موسوی، تغییرات کلام شما مرا بر سر شوق آورده است اما من لائیک هستم، با اشتیاقم چه کنم؟

آقای موسوی عزیز، قبل از هرچیز خسته نباشید و برایتان آرزوی سلامتی میکنم. خواسته یا ناخواسته، خوب یا بد(به گمان من خوب) شما در حال حاضر از نظر بسیاری از مردم  رهبر جنبش هستید و سخنان شما تعیین کننده خط مشی و اهداف جنبش سبز است. هوشمندی و درایت شما را در انتخاب جملات ستایش میکنم و همینطور پایداری بر سر خواسته برحقتان را.

در جریان اعتراضات پس از انتخابات (مخصوصا در روز عاشورا) بسیاری از مردم با اهدافی پراکنده در خیابان حضور یافتند که در اثر القا این موضوع که جنبش سبز همچون نی معروف مولانا است که هر کسی از ظن خود شد یار او، هزینه هایی با اهداف پراکنده داده شد. یعنی هزینه هایی که گاها در قبال دستیابی به اهدافی فراتر از اهداف برشمرده شده توسط جنابعالی پرداخت شدند. با صرف نظر از اینکه این اشتباه شما نبوده است،  ممانعت از تکرار چنین وقایعی  ضروری است و نباید از آن غافل شد. هزینه دادن در قبال خواسته ها همانطور که خود بیان کرده اید اجتناب ناپذیر است. شک ندارم که شما نیز چون من نمیپسندید که هیچ هموطنی دچار سو تعبیر در آرمان و دورنمای جنبش شود. از این روی رویکرد جنابعالی در این زمینه با توجه به نزدیک شدن به سالروز آغاز حرکت مردم به نمایندگی و هواداری شما بسیار مورد توجه است.

تغییراتی که در کلام شما در این گفتار آخر به چشم می آید مرا بر سر شوق آورده است، اما آیا گمان من درست است؟ آیا شوق من از سر نگاه خام و ناپخته ام نیست؟ حقیقتا من شما را گرامی میدارم و جنبش سبز را دوست دارم، اما آیا از نظر شما جایی برای تحقق خواسته ها و بهبود وضعیت معیشت من در صورت پیروزی چنبش، در جامعه ایران هست؟ خواسته های من بسیار ابتدایی هستند. از جمله اینکه بتوانم بگویم که لائیک هستم و در عین حال جایی مشغول به کار باشم و کسی برعلیه من فتوی صادر نکند. اینها را از شما نمیخواهم که به انجام برسانید، فقط میخواهم که بدانم در صورت داشتن امکان انجامش، چنان خواهید کرد. تصور کنید که اگر شما چنین نمی اندیشید، شوق من برای حمایت از جنابعالی و امیدواریم چه بچگانه و بی اساس است. از این روی در حالتی نیم خیز هستم! نمی دانم که باید چه کنم؟! از آنجایی که احتمالا در جامعه ما و در داخل ایران، افرادی چون من کم نیستند، شاید به هر طریق که صحیح می دانید اتمام حجت با این قشر ضروری باشد.

جناب مهندس موسوی عزیز، هیچ توقعی بالاتر از یک رهبر سیاسی از شما نمیرود. من هرگز برای شما نمی پسندم که خدایی نکرده مویی از سرتان کم شود و یا هزینه ای بدهید ( هرچند که به قول خودتان برای یک رهبر سیاسی و اصولا در جهت نیل به آزادی هزینه دادن اجتناب ناپذیر است). همانطور که عرض کردم، فارغ از مباحث بیان شده در این نوشتار، شما را به جد گرامی می دارم. با توجه به ذکاوت گفتار شما، رساندن این مطلب به گونه ای که گوشهای جستجوگر بشنوند و هزینه ها بالاتر نروند از سوی شما شدنی است. بنابر این امیدوارم که در نطق بعدی شوق من را به همراهی عملی و نیم خیزم را به گام برداشتن برای فردای بهتر ایران در کنار خودتان بدل کنید. من فکر نمیکنم  پذیرش کسی که چون شما فکر نمیکند برایتان دشوار باشد. بسیاری از مردم ایران، مخصوصا در نسل جوان، دیگر دین را در آن درجه تقدس که بتوان به خاطرش پا بر جان انسانیت گذاشت، نمی دانند و برایشا امری اعتقادی و شخصی شده است. یقینا شما بر این مسائل واقفید، دغدغه شما هم برای ایدئولوژی محبوبتان محترم است اما در جایگاه رهبری یک جنبش ملی که هرگز ایدئولوژیک نیست، انتظار نمیرود که دغدغه ایدئولوژیک را واقعا دغدغه جنبش بدانید. این گفتار را از شما در جایگاه مصلحت اندیشی می توان پذیرفت، اما اگر چنین است، لازم است تا مصلحتی بودنش هم به گونه ای گوشهای ما را بنوازد.

در آخر، انتقاد من دقیقا دغدغه من برای آینده ای دمکراتیک به معنی واقعی برای ایران است. دوست دارم که از شما حمایت کنم و شما آن تکثر گرایی را محدود به اسلام نفرمایید. به نظر من این برای ایران بهترین است. و البته ممکن است دیگرانی چنین نظری نداشته باشند. امیدوارم به واقع به این تکثر آرا معتقد باشید و امیدوارم از حامیان شما باشم. آرزوی دیگر من این است که ای کاش تکلیف خودتان را با رسانه هایی که خود را زبان رسمی جنبش سبز میدانند مشخص میکردید. زبان آنها نسبت به شما بسیار تند تر و دور از احترام به  کثرت گرایی مورد ادعای شما است.


حقوق بشر، ایدئولوژی فراگیر عصر پسا مدرن


اگر بخواهیم دوره های تاریخی حیات بشر را به دوره زندگی یک انسان تشبیه کنیم، به نظر میرسد که ما در عصر بلوغ بشر زندگی میکنیم. روزگاری بشر همچون نوزاد، فقط با پیروی از غریزه خود به دنبال برآورده شدن نیازهای اولیه بوده است. سرعت یادگیری در این دوران بسیار بالا است. تصور کنید که نوزادی هیچ درکی از محیط ندارد، چگونه به سرعت واکنش ها را یاد میگیرد و محیط را شناسایی میکند. به سرعت زمینه های اولیه علایقش شکل میگیرند و حافظه و ناخود آگاهش ساختار بندی می شود. دوران نوزادی کودکی بشر نیز گرچه در ظاهر طولانی بوده است اما با توجه به خالی بودن ذهنیتش از محیط، رشد دانش و آگاهی برای بشر به نسبت زمان بسیار زیاد بوده است. فرا گیری فنون زندگی و به کار گیری ابزار و میل به تشکیل جامعه از جمله مواردی است که اکنون چون معما حل گشته است و ما از انباشته شعور اعصار پیشین بهره می بریم ساده به نظر می رسند.

.

.

میترا الهه مهر بشر در کودکی نشست وبرخاست و سخن گفتن صحیح و مراوده  و آشنایی اولیه با قوانین بدوی را یاد میگیرد. دوران یکجا نشینی و آغاز تمدن، عصر تکوین ایدئولوژی های اولیه و بدوی بود. خدایان و الهه های دوران باستان کودکانه های بشر را رام می کردند و بشر رویاهایش را در اسطوره ها می پروراند. این اسطوره ها برای بشر نیروی راهبردی برای به کار گیری تعقل و اندیشه بودند. همچون کتاب های نقاشی و ابزارهای آموزشی که مقدمه ای برای فراگیری صحیح مفاهیم و خواندن هستند. تعاریف اولیه قوانین اجتماعی در قالب ترس و امید یا چماق و هویج یا رضایتمندی و غضب تشکیل شد. این ترس از قدرتهای برتری بود که به صورت محلی و گاه انفرادی و گاه قبیله ای در یک قلمروی محدود تاثیر گذار بودند.ا اسطوره های دوران کودکی همواره با بشر خواهند ماند.

.

.

نوجوانی پر مخاطره بشر، عصر ظهور ادیان و توحید گرایی است. دورانی که در آن رشد نیازهای اجتماعی به چشم می آید. جوامع برای پیاده سازی اصولی که پایبندی به آنها ضمانت شود از ابزار های ماورایی یک دست و همه پسند بهره گرفتند. ابزارهایی که پیابندی به قوانینی را که خداوند بیان میکند در خلوت نیز تضمین کند. در اینجا مفهوم سرپیچی از قوانین، از جرم به گناه گرایید که هم مجازات کردن مجرمان را تسهیل مینمود و هم  ترس مشترک از جرائم مشترک را تضمین می کرد. مثلا قبل از آن افراد ترس هایشان از جرائم وابسته به انطباق تصوراتشان با مواردی چون ایدئولوژی مطلوب یا خدای مطلوب و یا قدرت بازدارنده دیگری چون رضایتمندی رئیس قبیله و یا حاکم شهر بوده است. در عصر ادیان، این ترس ها مشترک شد و جرم ها که حال دیگر گناه خوانده می شدند، سرپیچی از آیین یکتای خداوند شدند. این تضمین همچون قوانین محدود کننده برای نوجوانان در آن زمان بسیار کارساز بوده است. مثلا در بسیاری از کشورها، نوجوانان را از رابطه جنسی و یا تماشای تصاویر حاوی محتوی پورنوگرافی منع میکنند. روی آوردن بشر به ادیان و ایدئولوژی های بزرگ و مقدس (زمینی یا آسمانی) پاسخی بر نیاز بشر برای تشکیل جوامع بزرگ و طرح قوانین با ضمانت اجرایی بالا بوده است.

.



.


امروز، به نظر می رسد که بشر اواخر دوران بلوغ و آغاز جوانی اش را تجربه میکند. ورود به جوانی، یعنی عصر پسا مدرن که تقریبا آغاز شده است. بشر در جوانی می آموزد که قوانین را چرا باید رعایت کند! یاد میگیرد که مفاهیم عمیقی چون احترام گذاشتن و نیکی کردن چه فلسفه ای دارند. دیگر نیازی به غل و زنجیر کردنش نیست. دیگر می تواند محتوی پورنو ببیند و بدون آنکه آسیبی به خود و دیگران وارد آورد از آن لذت ببرد. بنابر این، به نظر می رسد که جامعه امروز، ضمانت های رعایت نظم و قانون را دیگر از خط کش سخت و دردناک ناظم نمی گیرد و بلکه آنها را از انباشته شعور بشری دریافت میکند که متکی به پذیرش عقلانی چرایی التزام عملی به اخلاق و رعایت حقوق دیگران است.  بنابر این تعریف بالغ شده ای از حقوق دیگران و در معنی عام «حقوق بشر» مبنای رعایت قانون خواهد بود. از این روی، اگر کاربرد ایدئولوژی را در تولید هنجارها و پس از آن قانونها در نظر بگیریم، می توان تعریف حقوق بشر را یک ایدئولوژی کارساز و معتبر در عصر پسا مدرن بنامیم.

.

پانویس :

1 در هر دوره ای از زندگی بشر، اگر سرش محکم به جایی بخورد و یا شوک و عارضه ای جدی برایش ایجاد شود، ممکن است تمامی این تلاش ها و آموخته هایش که قدم به قدم به دست آورده است از دستش بروند و شکل ناهنجاری از یک انسان بزرگ ولی کودک صفت تولید شود. این موضوم معمولا در جنگ های خانمان سوز و بزرگ و ویرانگر مصداق پیدا میکند و یا در رواج تئوری های لجوجی که تلاش میکنندتا در مسیر رودخانه رشد بشر سد ببندند. تروریسم و سنت گرایی افراطی از این دسته هستند.

2 دوره های زندگی بشر پیوسته هستند و مرز معینی بین جوانی و نوجوانی وجود ندارد. به همین دلیل همواره شاهد رجوع نوستالژیک بشر  بالغ به دوران کودکی و نوجوانی هستیم. مخصوصا در سالهای اول جوانی، رفتار متناقض و تولید رفتار ترکیبی از بلوغ و نوجوانی و کودکی طبیعی است. مصداق این رفتارها به خوبی در جامعه امروز نمایان است. اگر کل جامعه بشری را در نظر بگیریم، در جاهایی رفتار بالغ کاملا برجسته است و خصوصیات دوران نوجوانی از جمله پایبندی تقدس گرایانه ایدئولوژیک ، کمتر  به چشم میخورد. در جایی هم رفتار ترکیبی واضح است و نمود آن ترکیب قوانین و اصول بشری با ایدئولوژی های سنتی و تولید واژه های ترکیبی برای آن مفاهیم است. این رفتار موقتی بوده و همچون تمایل گاه و بیگاه به انجام بازیهای نوجوانی، به مرور کمرنگ شده و در مدت کوتاهی جایش را به رفتار مقتضی می دهد.

3 رشد بشر همواره وابسته به تغذیه اوست، تغذیه اجتماعی ما اندیشیدن در قالبی گروهی و یا به عبارتی خرد جمعی است که خود ابرفیلسوف عصر پسا مدرن است.


این آن جمله ای است که ما منتظرش ماندیم ولی هرگز از زبان مهندس موسوی بیان نشد

ما قانون اساسی و نظام فعلی را توصیه میکنیم، ولی اگر مردم نخواهند، ما به خواسته ملت احترام میگذاریم.

این آن جمله ای است که ما منتظرش ماندیم ولی هرگز از جانب مهندس موسوی بیان نشد. کسی مدعی نیست که ایشان مطلوب خود را رها کرده و خواسته اش چیزدیگری باشد، اما اگر بر فراگیر بودن و تکثر گرایی در جنبش سبز معتقد است، این حد اقل سخنی است که درستی آن گفتار را به اثبات می رساند. اگر ایشان چنین بگویند، یعنی بر رفراندم آزاد صحه گذاشته اند و واقعا جنبش را متعلق به همه اقشار میدانند.

واضح است که اقشار مختلف، دقیقا خواسته های یکسان ندارند، اگر همه در راهبرد جنبش شریک باشند، پس باید همه در اهداف و دست آوردهای آن هم شریک باشند. تنها راه احترام گذاشتن به این باور، توافق بر سر صندوق آزاد است. صحبت گفتن از این تکثر گرایی کذایی هم خود تکرار مکررات است و دیگر از حوصله خارج شده است.

آیا انعطاف داشتن تا این حد سخت است؟ این انتظار زیادی است که ایشان به خواست مردم احترام بگذارند؟ یعنی خواسته خود را بازگو کنند ولی آن را خواسته جنبش ندانند ( اگر به تکثر گرایی در آن معتقدند ). آیا بیان این جمله که هرچه ملت بخواهند، کار دشواری است؟


در دیدگاهی که ایدئولوژی مولد اخلاق نباشد، انحرافات ایدئولوژیک منجر به زیر سوال رفتن اخلاق نمیشوند

آنها ما را از ما ربوده اند!
دیگر خبری از ایرانیان مهمان نواز نیست، خبری از رادی و مردی نیست. چه شتابان به اینجا آمدیم! آن مرد نقاشی شده بر دیوار بوی دروغ می دهد، صدای خرد شدن استخوانهای یک پدر را می توان در خنده بی معنی دختری جوان که زیر لایه هایی از رنگ و لباس مدفون است شنید. حتی آن زن بیلبورد نشین که از بالا به ما زل زده است هم گویی از ما لقمه ای هویت می خواهد. برشمردن موارد، تکرار واضحات است. بحران، افول فاکتورهای توانمد و راهبردی اخلاقی در جامعه است.
آیا نمیشود اخلاق را در مدرنیته گره زد؟ آیا مقصر ماشینی شدن است؟ مگر می شود اخلاقیات را محصور در عصر حجر کرد؟ چه بر سرمان آمده؟ بسیاری از جوامعی که اخلاق انسانی و هویت نداشتند امروز به پایه های بلند آرامش رسیده اند و ما که سردمدار تمدن بودیم به خاک سیاه بی اخلاقی و بی هویتی نشسته ایم.
استفراغ! این استفراغ سم هایی است که به ما خورانده اند! در رگ های این جامعه بیمار، سموم نوترکیب ایدئولوژیک تزریق شده است. اخلاق را وامدار آسمان کردن به همینجا می انجامد. وقتی اخلاق را در ایدئولوژی گره بزنیم، و وقتی ایدئولوژی به فاشیسم بینجامد، به همراه آن ایدئولوژی اخلاق را هم بالا می آوریم. سالها است که سم را با عسل می خوریم! برای همین، امروز تفکیک آنها برایمان سخت شده است.
بلی، جامعه در حال زدن اخلاق با همان چوبی است که ایدئولوژی را می زند. فاشیسم ناگزیر به فنا است، اما بیایید کاری کنیم تا اخلاق را از چنگالش در آوریم تا از آن ور این بام لعنتی نیفتیم. نتیجه کوتاهی اندیشمندان همین است. فراموش نکنیم که آنچه باید مورد قیاس باشد آن چیزی است که الان باید باشیم و نه آن چیزی که دیگران هستند.
دروغ نگفتن، دزدی نکردن، مهربانی، مهمان نوازی، آیا اینها ارمغانهای یکتای ایدئولوژی هستند؟ چه کسی این چادر انحصار طلبی را بر افراشته ؟ مفاهیم پایه ای تشکیل جامعه و اخلاق فقط در اثر آزمون بشر و ارتقا و تحلیل نتایج با گوهر عقل حاصل شده اند. چرا باید بازیچه آنهایی شویم که مزه تلخ فاشیسم را لابلای عسل اخلاق پنهان کردند تا خوردنی اغوا کننده خود را به ما بخورانند؟
شایسته تقدیر است که مکتب و ایئولوژی از اخلاق حمایت کند، اما حق ندارد که مولد اخلاق باشد، حق ندارد که در کنارش چیزی دیگر را به خوردمان دهد! استدلال بر این است که هیچ تضمینی نیست که روزی آن موارد را همچون فاشیسم کنونی جامعه ایران بالا نیاوریم. دلیل آن این است که لازم است تا گامهای مرتب و دقیق روند تکوین عملی اخلاق برداشته شوند و نتایج از صافی انباشته شعور بشری عبور کنند.
این روزها فرار و بیزاری از توجه به اخلاقیات، دنباله فرار از نتایج ناسازگار فاشیسم است که با انسانیت ناسازگار است. و این به ان دلیل است که همه جا جار زدیم که ایدئولوژی مولد اخلاق است. وقتی دین در مسند قدرت نشست، تبدیل به فاشیسم می شود و اینگونه متعلقاتش هم مشمول این واژه خواهند شد. اما لازم است که دقت کنیم، اخلاق خود مستقل از ایدئولوژی رشد میکند و بشریت در اثر تجربه و اندیشه به آن دست یافته است.


اجماع نویسندگان آزاد اندیش، تنها راه مقابله با تمامیت خواهی است

این گفتار چندان نیازی به مقدمه ندارد. تک صدایی در جامعه و رسانه های انحصاری که برآمدی از انحصار سرمایه و استثمار اذهان هستند، سبب شده اند که صداهای مخالف همچون آوایی جدید در لالایی عادت، به سرعت گوشهای جستجوگر را پیدا کنند. حرف تازه تر، بهتر شنیده خواهد شد.

جامعه ما در مرز تغییر است و اگر همت کنیم، ما آن مردمان عصر رنسانس نوینیم. ما در مرز بلوغیم. اگر ما نیز به انحراف برویم، آنگاه، آزادی در انتظار مرگ ما خواهد نشست تا ما هم بمیریم و نسل بعد از ما را آزمون کند. امروز ایرانمان مقصد پیکان بدخواهان است. این بار خطر جدی است. شاید فرصتی برای جبران انحراف ما نباشد. از یک سوی خطر جنگ، از یک سوی صداهای تجزیه طلبانه و از یک سوی کرم فاشیسم که از داخل عصاره اقتصاد و شرف و هویت میهن را بلعیده است، قلم را فرا می خوانند.

قلم، قلم یعنی صدا، یعنی تصویر، یعنی هنر. ضروری است که عقلانیت و نیک خواهی که از چشمه اندیشه های آزاد جاری میشود، از کانال قلم بگذرد تا بر صفحات ذهن بنویسد انسان، بنویسد صلح و بنویسد آزادی. اینها که برشمردم، حتی ذره ای اغراق نیست و حتی کم نیز گفته ام. هیچ سخنی و نوشتاری که در وبلاگ کوچکی به روز میشود، از دیده ها پنهان نمی ماند. هر آنچه که تو می نویسی، ممکن است بهتر از آن نوشته ای باشد که اندوخته ای از سرمایه را به یدک می کشد و احتمالا نکاتی در بر دارد که ملاحظات امنیتی برای اندوخته اش هستند. اما اندوخته تو آن اندیشه آزاد است، اندوخته تو توانا تر است و لاجرم توجهات را می رباید.

برای ایران بنویسیم، برای آزادی  و برای بهروزی. نیک خواهی، مرامی است که گرچه ممکن است در عمل همراه با سهویات باشد، اما سرعت اصلاح عمل در پس آن پندار، بسیار زیاد است. نیک خواهی، برای ایران و آزادی اش، این پندار نیک ما است. لازم است تا نیک خواهی را فریاد زنیم، لازم است تا این دغدغه های زلال، که به دور از هر رنگ و بویی هستند، مگر رنگ آدمیت، همدیگر را پیدا کنند و دست به دست هم، رسا تر و شیوا تر و کارساز تر شوند.

بخوانیم و بنویسیم. خرد جمعی را فراخوانیم و همیشه خود را از پیش قضاوت های ذهنمان و از زندان ناخودآگاهمان بیم دهیم تا نه از این سوی بام بیفتیم و نه از آن سوی بام! این روزها هر آنچه که در رسانه های رسمی و شبه رسمی یافت میشود، بوی پول می دهد، بوی قدرت می دهد و بوی ملاحظاتی که نه از سر خیر خواهی است. نویسندگی آزاد، تنها راه مقابله با رسانه های بو دار و سرمایه ای است. تنها راه گریز از انحراف همین است که بنویسیم برای ایران و به نام انسان.

اگر دقت کنید، تاثیرات نوشته هایی که به ظاهر کم اثر هستند و کم انتشار، بیشتر از حد تصور است. کافی است که یک مطلب با ارزش به چشم کسی که قدر گوهر شناسد بیاید، در این صورت، انتشار آن مطلب توسط آن فرد حتمی است واین سلسله بی انتها است. البته راهکارهای کارآمدی برای تسریع بخشیدن به این روند وجود دارند. بهترین آنها همبستگی است. یعنی صدای هماهنگ و برآمده از خرد جمعی و نیک خواهی. چنین صدایی بلندتر و رسا تر و فراگیر تر خواهد بود. اگر نویسندگان آزاد از طریق شبکه های اجتماعی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و نوشته هایشان را برای هم به اشتراک گذاشته و تبادل نظر داشته باشند، هم اتفاق نظر بیشتر خواهد شد و هم سرعت اصلاح اشتباهات چند برابر خواهد بود. توصیه من تشکیل چنین تشکل هایی از نویسندگان آزاد است که دغدغه حزبی نداشته و به نام انسان می نویسند.

پس اگر وب نوشته ای نداری، همین الان دست به کار شو و برای میهن تلاش کن، اگر داری، صدایت را بی مهابا و تنها از نهاد انسانیت برون آور،گوش ها و چشمهای جستجوگر، زنگ را برایت به صدا در خواهند آورد.

اگر آنچه میدانی به من نگویی، به گونه ای مسبب درد برآمده از جهل من هستی.


آیا هر آنچه که ختم به «ایسم» می شود بد است؟

روزگاری در ایران جو روشنفکری اسلامی داغ شد و افرادی که این عنوان را یدک میکشیدند، با تلاش و زحمت و البته رغبت، مشغول تولید برهان و استدلال برای رد هر مکتب و ایدئولوژی به غیر از اسلام شدند! روزگاری که نسل فریب خورده ایران به جنگ «ایسم» ها رفتند. این موضوع به شدت مورد حمایت حکومت دینی برآمده از اسلام ولایتی و تمامیت خواه شد که هرچه دارد از محرم است! با گذشت زمان و صرف هزینه های تبلیغاتی سنگین و تزریق بی حساب دشمنی با مکاتب دیگر غیر از اسلام، این تصور در جامعه ایجاد شد که هر آنچه «ایسم» در انتهایش دارد، منحوس، فرنگی، ازبلاد کفر و مضر است!

«ایسم» یا «ism» که در انتهای واژه های لاتین به کار میرود، اغلب به معنای گرایش داشتن است. مثلا رئالیسم، یعنی گرایش به واقعیت داشتن و واقع گرا بودن، و «رئالیست» یعنی کسی که گرایش به واقعیت دارد. به هر روی، در طی مسیری که شرح داده شد، چون ایدئولوژی اصلی رقیب در آن زمان کمونیسم بود، واژه های مشابه که «ایسم» در انتهایشان است، همگی با چوب کمونیسم زنی توجیه سازان و روشنفکران دینی زده شدند.

این موضوع خود کمکی در رواج تمامیت خواهی دینی در ایران بوده است. چراکه در سایه آن واژه های پر برکتی چون لیبرالیسم و سکولاریسم هم فرصت خودنمایی نیافتند. وازه هایی که در صورت معنی شدن دقیق و تشریح صحیح آنها، بدون شک توده های جامعه را به سوی خود فراخوانده و تمامیت خواهی موجود را زیر سوال خواهند برد.

متاسفانه این نقیصه، هنوز در جامعه به چشم میخورد. حتی در جاهایی که انتظار نمیرود، گاه و بیگاه نمودی ازآن ظهور میکند. به هر روی بدترین پیامد آن روند طی شده، جبهه تدافعی در برابر واژه هایی از آن قبیل است که منبع آنها لاتین بوده اما مفاهیمی فراگیر و انسانی هستند. مثلا من با کسی صحبت میکردم، ایشان عنوان کردند که دخالت نکردن دین در قوانین خوب است، اما سکولاریسم به عنوان ایدئولوژی حاکم را نمی پذیرم! و باز وقتی تعریف سکولاریسم را ارائه کردم، ایشان عنوان کردند که شما آن را خوب جلوه می دهید و حق ندارید اینگونه آن را بر دیگران تحمیل کنید!

تصور کنید که منشا چنین رفتاری چیست؟ به گمان من، از طرفی مقبول بودن و عقلانی بودن مفهوم سکولاریسم و از طرف ذیگر جبهه تدافعی  در برابر واژه ای که معرف آن است، دلیل بروز چنین رفتار دوگانه ای است. یعنی فرد تلاش میکند که آن واژه را نپذیرد و ناخودآگاهش از «ایسم» خطرناکی میگوید که باید از آن پرهیز کند. در این حالت، فرد با اینکه مفهوم و تعریف واژه به مذاقش خوش آمده است و ان را منطقی میبیند، از پذیرفتن و تصدیق آن سر باز می زند.

بنابر این، لازم است تا با تکرار و معرفی این واژه ها و ارائه تعاریف دقیق آن در بدنه جامعه، اثرات آن تقابل یک جانبه و مضر از بین برود و افراد واژه ها را همانگونه که هستند بشناسند. فعالیت در این زمینه مفید و کارسازتر از آن چیزی است که تصور میشود.


امروز از هر قومیتی که باشم، نام ایران هویت و اصالت دیرین من است.ایران خانه اولین من است

بسیاری از قومیت های امروز ایرانی در معرض تبعیض های آزاردهنده ناشی از تمامیت خواهی ایدئولوژیک  فعلی حاکم بر ایران قرار دارند. وسعت این موضوع از نگاه اجمالی به مذهب بیشتر است. این روزها هویتی نوین در اثر تغییر مذهب در قشر صاحب قدرت در جامعه ایجاد شده است که منشا آن ترس از غیر خودی ها است. در واقع با ترس فراگیری که این دسته بندی ایجاد میکند، هر نام خاصی گونه ای تهدید محسوب میشود و پرداختن به هرقومیتی خطرناک است.

چرا قومیت ها آزرده اند؟ آیا همه اش از مذهب است؟ درست است که مذهب یک فاکتور اصلی تبعیض در یک حکومت ایدئولوژیک محسوب میشود. اما این روزها فاکتورهای دیگری از جمله آنچه ذکر شد نقش بازی میکنند. یکی از نکات مهم این است که فقط  احترام به تقسیم بندی های قومیتی فعلی کافی نیست. اینگونه سخن گفتن به این معنی است که مثلا یک آذری زبان گرچه فارس نیست ولی ما به ایشان احترام میگذاریم!  خوب چرا مثلا یک آذری زبان این جمله را نگوید که ما به  دیگران  با وجود قومیتشان (فارس یا بلوچ  یا کرد یا …) احترام میگذاریم؟ آیا این احترام گذاشتن خود نوعی درجه بندی نیست؟

این عارضه، در اثر نپرداختن به هویت اصیل و مشترک و افتخار آمیز ایرانی در موازات با مرزهای قومیتی فعلی است. از آنجایی که در وضعیت فعلی، پرداختن به افتخارات و عظمت نام ایران باستان به منزله تضعیف اسلام است، همیشه سعی بر آن شده است که آن گوهر غرور آمیز کمرنگ شده و تمامیت ارضی در واژه کم ارزشی چون احترام به قومیت ها خلاصه شود! مگر شما کیستی که به قومیت ها احترام میگذاری؟مگر کسی غیر از او هستی؟ مگر ایران عزیز یکپارچه نیست؟ عدم توجه به این سرمایه مشترک قومیت ها را آزرده کرده است.

گرچه مورد پیشین هم به گونه ای از مذهب حکومتی مشتق میشود، اما خود مذهب نیز در قومیت های با ایدئولوژی متفاوت تبعیض مضاعف است. به این معنی که علاوه بر اینکه به کردها احترام میگذاریم، به اهل تسنن هم احترام میگذاریم! آیا ایران به نام یک ایدئولوژی خاص است که حال با وجود اینکه دیگران آن را ندارند، به آنها احترام میگذاریم؟!

بنابر این ما با یک فرهنگ غلط مواجه هستیم که در اثر نپرداختن به ریشه های مشترک و غرور آفرین ایرانی بودن در موازات تقسیم بندی های قومیتی فعلی ایجاد شده است. فقط کافی نیست که بگوییم ما همه ایرانی هستیم. بلکه لازم است که بدانیم واقعا همه ایرانی بوده ایم و هستیم. لازم است که بدانیم چقدر غرور آفرین است که ایرانی هستیم. لازم است تا بر سر نام ایران با هم دعوایمان شود، آنقدر برایمان عزیز باشد و گرامی که هرکدام بیش از دیگری تلاش کنیم تا نام ایران را فریاد زنیم.

این غرور، دیگر فراتر از تقسیم بندی های قومیتی فعلی است. به گونه ای که نمی توانیم بی آن بمانیم. این غرور هویت اصیل و دیرین ما است. من چه آذری باشم و چه  بلوچ و  چه ترکمن و چه لر و چه کرد و … افتخار من این است که ایرانی بوده ام و هستم. هویتم نام بلند ایران است و آن عظمت ایران بیش از هرکس دیگری متعلق به من است. این غروری واقعی است، هویتی صحیح است. نباید  امروز تقسیم بندی های قومیتی به بی هویتی و گم شدن در تاریخ بینجامد.


اینجا بالاترین است، آرامش خود را حفظ کنید، لباستان را مرتب کنید، موهایتان را شانه بزنید و با وقار باشید

چندی است که برخی(بسیاری) از لینکهای ورودی به بالاترین همچون کودکانی شلخته شده اند که زمین خورده و زانویشان زخم است یا دماغشان را با آستین گرفته اند! گاهی اوقات که وارد سایت میشویم، گویی که در کوچه ای وارد شده ایم و بچه ها با توپ سه لایه پلاستیکی گل کوچیک بازی میکنند، سروصدا میکنند و بیخودی شلوغ میکنند.

یکی از ویژگیهای قدیمی سایت بالاترین این بود که کاربرانش با وقار، قانونمند و به معنی واقعی بالاتر بودند. چندی است که این رویه سبک گرایی و جست و خیز کردن کودکانه در بالاترین باب شده است. دوستان عزیز من، اینجا هم یک جامعه است، یک محیط رسمی و با آبرو. ما البته میتوانیم به هرسبکی لباس بپوشیم و به هر شیوه ای حرف بزنیم، اما زمانی که به یک مکان رسمی میرویم، بهتر است که لباسهایمان را مرتب کنیم، موهایمان را شانه بزنیم و با وقار باشیم و سنجیده سخن بگوییم.

بالاترین هم همیشه یک جامعه بالغ بوده است، چرا سطح آن و خود را به بازنمود هیجانات کاذب تقلیل میدهیم؟ صحبت من متوجه فرد یا گروه خاصی نیست، شاید خود فرد یا گروه خاصی را مقصر بدانم، اما آن یک قضاوت شخصی است و جدا از این نوشتار است. این نوشتار، فارغ از پرداختن به عامل نقصان، به شرح نقیصه ای موجود می پردازد و برداشت من از حال و روز این روزهای بالاترین است.

امیدوارم که همه در حفظ شان و جایگاه خود و این جامعه رسمی که در آن عضو هستیم بیشتر تلاش کنیم.


قاصدک

خیلی وقت بود که فقط مطلب تحلیلی و اجتماعی جدی مینوشتم و می خواندم، امشب بعد از مدتها دوباره این شعر زیبا رو سرچ کردم و پیدا کردم، شعری است با عنوان قاصدک و برگرفته از شعر قاصدک مهدی اخوان ثالث. شعر از خانم نرگس بابایی است که به اخوان تقدیم شده و آنچنان از دل بر آمده است که بر دل مینشیند. دیدم بد نیست که اینجا هم بذارمش، شاید این لطافت که برای من خوشایند بود برای دیگران هم همینطور باشه.

قـاصـــــدک!
گفته بودم که دگر نيست مرا
انتظار خبری
باز اما تو چنين
پرشتاب، پرغرور
ز چه روی
از برم می‌گذری؟

قـاصـــــدک!
گفته بودم که مرا نيست تمنای کسی
در دل‌ام نيست به جز _ مهر _ نياز و هوسی
گفته بودم که دگر من نروم سوی کسی
گفته بودم که به ماتم‌کده‌ام
نيست حتا اميدی به حضور مگسی
باز اما تو چرا
بر سر راه من‌ام در گذری؟

قـاصـــــدک!
خسته، پريشان و دل‌ام غمگين است.
رو به هر سوی نمودم اما
هـــيــــچ جا نيست مرا هم‌نفسی
نيست فريادرسی.

قـاصـــــدک!
پرتو مرگ به روی دل من سنگين است.
سايه جان‌ام بربود
دل تنهای من اما
از آن چه کسی خواهد بود؟

قـاصـــــدک!
حس تنهايی و بی‌ياوري‌ام بيش نمودی رفتی.
گفته بودم که نيا!
گفته بودم: «برو آن‌جا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آن‌جا که تو را منتظرند!»
تو که خود فهميدی
«در دل من همه کورند و کرند»*
باز اما ز چه روی آمده‌ای؟

قـاصـــــدک!
آمدی گفتی که هــــيــــــچ، خبری نيست ز کس
گفتی اما چه کنم
باورم نيست، که نيست
هـــيـــــچ کس را خبرم.
هـــيـــــچ کس از دل‌ام آگاه نشد.
هـــيــــچ با درد من آشنـا نشد.
هـــيــــچ کس هم‌دم و هم يار نشد.

قـاصـــــدک!
_ نور مهتاب حرام‌ات نشود؟ _
خيز تا صبح دگر باز رسد.
خيز بال و پر خود را بگشا
دل و جان‌ام بستان
پر کش و با خود بر …

قـاصـــــدک!
دل من سخت اسير است
دل من سخت گرفته است
نيست تاب‌ام که ببينم
تو چنين خسته و رنجور شوی
بال پر کش به دياری ديگر
سوی ياری ديگر
نيست اميد مرا روز وصالی ديگر.
قـاصـــــدک!
در به در کوچه‌ی غم!

قـاصـــــدک!
بی‌خبر از رنج دل‌ام!

قـاصـــــدک!
قـاصـــــدک بی‌خبرم!

زود رد شو ز بـرم،
زود رد شو ز بـرم …

منبع :

http://www.maniha.com/archive/babaee.narges.htm

وبلاگ شاعر