بایگانی ماهانه: ژوئیه 2009

یك فرشته پرو بالش را به گهواره امام حسین زد و حاجتش بر آورده شد !

 

 

در راستای ترویج خرافه پرستی و تحكیم ریشه های ظلم و استثمار اذهان،  همین امروز در اخبار جوانه ها جملاتی از دهان یك آخوند بر آمد كه هم اشك و هم خنده تلخ به همراه داشت . ایشان روایتی از عالم مجردات تعریف كردند كه بر اساس آن فرشته ای كه نا فرمانی كرده بود در هنگامه تولد امام حسین پر و بال خود را به گهواره ایشان میزند و بخشوده می شود و سپس  می گوید از این به بعد تا زنده هستم  سلام دوست داران امام حسین را به ایشان خواهم رساند ! اشكالات نظری در این گفته ها  بماند كه اصلا از كجا چنین داستانی بر آمده و یا اینكه آیا فرشتگان نیز میمیرند و  … اما نكته اینجاست كه هنوز جامعه ما مستعد خرافه پرستی و پیروی از توهمات است ، هنوز می شود چنین حرفهای مسخره ای را به شكلی جدی به  افراد جامعه گفت و از آنها بهره برداری كرد . و این یعنی اوج فاجعه ، یعنی قرون وسطی در قرن بیست و یكم ! یعنی یك دنیا افسوس . واقعا چه باید كرد؟ این ها هنوز اینچنین در جامعه حماقت میرویانند ، چرا مقابله ای جدی از سوی اندیشمندان و روشنفكران ما شكل نمی گیرد؟ چرا می گذاریم به این وسیله هزاران حق كشی و ظلم و بیداد در حق این جامعه روا دارند؟ تا كی مراعات دین و چند اسم عربی را میكنیم؟ چرا همت نمی كنیم و این  خیالات را به دست افسانه ها نمی سپاریم؟ نكند آن را جدی نمیگیریم؟ نكند فكر میكنید آن آخوند احمق است؟ اگر جامعه ظرفیت شنیدن چنین حماقتی را نداشت او هم هرگز نمیگفت ! همه بد بختی ها و سیه روزی های این ملت از همینجاست  چون مبنای تسلیم و جهل و ظلم است . این دروغها از جنس معصومیت و ولایت هستند كه هنوز مردم  ما را بی جهت میگریانند و همچون دسته كورها می دوانند .هنوز این جا مردم ساتوور به دست و چشم بسته گویی در خواب راه میروند . اگر همت نكنیم تك صداهای آرامش طلب هم خاموش می شوند . از معصومیت نترسیم و جایگاه اندیشه و آرامش را باز ستانیم .

</font>

 


اگر جای گرگی در گله گرگ ها عوض می شود به ما ربطی ندارد

چه اهمیتی دارد كه رحیم مشایی باشد یا نباشد؟ اصلا به ما چه؟ متاسفانه در این روزگار سخت و زمانه شكنجه و خون بعضی از دوستان بازی كم ارزشی را دنبال می كنند كه فقط  زمان با ارزش را برای پرداختن به موضوع اصلی  به بطالت می برد . اصلا رحیم مشایی دیگر كیست یا  چیست؟ اصلا به ما چه كه می ماند یا نه؟ اصلا به ما چه كه رهبری یا فلانی در مورد وی چه گفت؟ كمی هوشیار باشیم و از زمان بهره بگیریم.  اگر جای گرگی در گله گرگ ها عوض می شود به ما ربطی ندارد ، همه گرگها را باید بیرون كرد .

 ما یادمان نمیرود كه آقای  احمدی نژاد و خامنه ای كودتا كرده اند و الان به زور بر ایران حكومت میكنند . تركیب كابینه یك دولت برخاسته از كودتا چه اهمیتی دارد ؟ حتی اگر گاندی و ماندلا هم در كابینه ظاهر شوند فرقی با استالین و هیتلر در این جایگاه ندارند . برای من جای تعجب دارد كه چرا در اینترنت و وبلاگستان این خبر اینچنین منعكس می شود و آب و تاب میگیرد .؟! امیدوارم دوستان هرچه سریع تر به این روال پایان دهند .


آن كسي كه به زنداني تجاوز ميكند كيست؟

مطالبي در اينترنت در مورد تجاوز به زندانيان خواندم كه ياد آور اتفاقتي است كه پيشتر ها هم افتاده است  ، قصد ندارم در مورد صحت وقوع اين اتفاقات بحث كنم اما به ريشه هاي نظري آن خواهم پرداخت .
 قبل از هر چيز اگر نگاهي به صفحه اول گوگل در نتايج جستجوي تصويري براي  «Iran » بيندازيد و سپس همين كار رو براي كشورهاي ديگر هم تكرار كنيد ، قطعا براي اين سرنوشت الان كشور ايران تاسف خواهيد خورد.
اين  دست آورد تئوري ولايت و امام زمان براي ايران است .آيا تا به حال از خود پرسيده ايد كه فاشيسم چگونه پيروانش را پرورش مي دهد؟ از خود پرسيده ايد كه چگونه يك نفر را در زندان به جرم شركت در اعتراضات خياباني ( آن هم پس از اعمال شكنجه جسمي و روحي و تجاوز جنسي ) ميكشند؟ آن كسي كه به  زنداني تجاوز ميكند كيست؟ (منظور عامل اصلي انجام جنايت + دستور دهنده + تئوريسين است ) بر خلاف تصور رايج كه اين افراد را حتما پشت كوهي و به دور از تمدن ميدانند به شكلي كه در جزيره اي تنها بزرگ شده است و يا در بياباني كه گوشت آدم مي خورده است ، اين افراد در ميان ما بزرگ شده اند و همه آدم ديده اند و چه بسا از نظر خويش همواره به انسانيت خدمت ميكنند. مشكل جاي ديگري است ، اين  جهان بيني آنهاست كه حقير است و باور راسخ يا ايمانشان است كه پست است . باز هم تصور غلطي اينجا وجود دارد ، عقايد و باورهاي خطرناك هميشه از حشيش ارم و الموت  بر نميخيزند . بسياري معتقدند كه شستشوي مغزي افراد فرآيندي است كه در مكان خاصي شكل ميگيرد و مدت زمان خاصي دارد ( چيزي شبيه به يك دوره آموزشي زمانبندي شده ) در حالي كه مي تواند همين حسينيه سر كوچه باشد و تا آخر عمر افراد تداوم داشته باشد . در حالي كه مي تواند زنجيره سياه كتابهاي درسي بينش و سريال هاي تلويزيوني ( كه شوق جواني را با خرافات مي آميزند ) و سيستم مذهب گراي اشتغال و ساختار قدرت در جامعه باشد .
 چرا علي اينچنين دور از دسترس است؟ براستي چرا؟ چرا حتي بعضي  روشنفكران اين جامعه  كه  اسلام را هم به چالش ميكشند علي را مي ستايند و حسين را مي پرستند ؟ چرا حادثه كربلا به اين حد عظيم جلوه داده مي شود؟ در حالي كه تراژدي هايي در تاريخ هستند كه آن حادثه در  مقابلش لحظه اي گذراست ! واقعا كربلا براي بشريت چه پيغامي آورد كه آريو برزن نياورد؟ حسين چه كرد كه ژاندارك نكرد؟ اگر رنگ و لعاب معصوميت را از سر اين حادثه برداريم  حتي ميتوان به تفاسيري ديگر از آن ماجرا گوش داد . آن معصوميت و كمال آرامش ما را بلعيده است . آن تحفه نا مبارك از خود امواجي خطرناك ساطع ميكند ، ما برايش نگهبان مسلح گذاشته ايم و نگهبانها هر كس را كه به سمتش برود ميزنند . ما از آسيب امواج ميناليم ولي جرات نزديك شدن به منبعش را نداريم . حتي نميدانيم كه منبع آسيب كجاست . گاه خود را مقصر ميبينيم و گاه نگهبان عوض ميكنيم ، گاه كشته مي شويم و گاه ميكشيم  اما تحفه همچنان پا برجاست .

 آن دروغ، دروغها ساخته است كه از پس آنها هم جنايتها بر آمده اند . چرا از ترديد ميترسيم؟ اگر چيزي را ميتوانيم رد كنيم چرا بگوييم كه نميتوانيم؟ انديشه را لاي كتاب تاريخ گذاشته ايم و هنوز لايه هاي غبار جهل بر آن مينشيند. آن كسي كه به زندانيان تجاوز ميكند فقط با ايمان تر از ديگران است و اين يعني روزنه هاي بيشتري را برتابش آفتاب انديشه در سرسراي ذهنش بسته است. و شايد اگر ما هم بيشتر در چرخه فاشيسم سير ميكرديم چنين ميشديم . آ ن تجاوز حاصل خود برتر بيني است ، حاصل مطلق گرايي اعتقادي است . ضرورت دارد كه هر چه زود تر به اصل ماجرا پرداخته شود چون  تا زماني كه ايدئولوژي حاكم باشد جنايت مي آفريند . ضرورت دارد تا ابزارهاي قدرت رنگ و لعاب اعتقادي نداشته باشند .

 حرفهاي زيادي در اين زمينه زده شده است اما هميشه با احتياط از سر گناه اصلي گذشته ايم  . مگر آيين چپق كشي سرخپوستي كه مظهر صلح و دوستي است  هدفي والا ندارد؟ مگر راهبان و عابدان در كامبوج و تبت و چين مراسم  ديرينه ندارند ؟ آنها مگر هدفمند نيستند؟ چه كم از عزاداري دارند؟ در حالي كه  رهروان آن مسلك ها ايمان راسخ و قوي دارند اما در شهرهاي بزرگ و متمدنشان ديگر آن آيين ها كمرنگ شده  .در مراكز قدرت اثري از آنها نيست و محدود به اماكن مذهبي و اعتقادي شده اند .حتي در مسيحيت هم كه پيروان بيشماري دارد چنين است و البته در كشورهاي اسلامي متمد ن همچون مالزي . اما در كشور ما هنوز دسته هاي عزاداري در تهران در سطح وسيع فعاليت ميكنند آن هم با اين همه آلودگي صوتي و ايجاد مزاحمت براي شهروندان  هزينه هاي گزاف و وقت هاي هدر رفته هم بماند كه در هري مثل تهران بايد از اهميت بالايي برخوردار باشند.

 اصلا بد نيست كه كسي به عزاداري معتقد باشد ، اما بد است كه چنان معتقد باشد كه نتواند حتي جايگاهي براي ترديد در آن ،‌در آينده در نظر بگيرد و بد است كه عزاداريش از سر عادتي ملال آور براي خودش و رفاه آور براي ديگري باشد .  اين نگرش بطني مناسب براي توليد فاشيسم است پذيرفتن بي چون و چرا و تسليم محض يعني مرگ انسانيت ، يعني تجاوز به زندانيان و يعني صدها سال پس رفت و عقب ماندگي ! اگر به پيشرفت و تغيير مي انديشيم بايد سد تقليد و ولايت را شكست بايد به ريشه آدميت كه همانا تصميم و انتخاب است از جوي زلال انديشه آب داد.

 

 

 

 


تداوم حركت مردم و شكل گرفتن نافرمانی های مدنی نشان دهنده سلب اعتماد عمومی از رسانه های داخلی است



با وجود گذشت زمان نسبتا زیاد از آغاز حركت مردم بر علیه كودتا و تقلب گسترده در انتخابات و همینطور سركوب وحشیانه از سوی كودتا چیان هنوز هم این موارد به شكلی هماهنگ شده در حال انجام است . هماهنگی مردم با توجه به مواردی كه ذكر شد باور نكردنی است . صدا و سیما كه رسانه حزبی و كاملا یك طرفه حكومت است ، روزنامه ها هم كه تحت نظارت و سانسور شدید منتشر میشوند و هرگز حتی غیر مستقیم نمیتوانند اشاره ای كوچك در جهت هماهنگی اینگونه حركات داشته باشند ، موسوی هم به تازگی چنین بیانیه هایی صادر نكرده است بنابر این تنها مرجع هماهنگی مردم رسانه های خارجی و اینترنت است كه به شكل شگفت انگیزی مردم همدیگر را در پهنه وسیع آن پیدا كرده و حركاتشان را برنامه ریزی میكنند . جالبتر از آن اینكه به سرعت تئوری های تایید شده تبدیل به عمل می شود و در سطح جامعه به اجرا در می آیند . خاموشی سبز بارز ترین نمونه اینگونه حركات است كه ظاهرا چاره ای هم برای خنثی كردن آن وجود ندارد.
اما نكته اینجاست كه با وجود تبلیغات منفی در صدا و سیما و روزنامه ها و پخش و انتشار مصاحبه های ساختگی فراوان از مردمی كه نارضایتی خود را از اینگونه نافرمانی ها ابراز میكنند و بی اثر جلوه دادن آن ، باز هم شاهد بروز هماهنگ و وسیع این حركات هستیم . بدون شك تنها دلیل به وجود آمدن این وضعیت سلب اعتماد عمومی از رسانه های داخلی و مخصوصا صدا و سیما است . البته این موضوع قابل پیش بینی بود چرا كه دروغ بافی های این رسانه ها به قدری زیاد و وقیحانه صورت میگرفت كه خوشبینترین بیننده های آنها را هم از دنبال كردن اخبارشان منصرف كرد . در واقع دیگر برای درست كردن چهره دروغین دیر شده است و رسانه های تك حزبی حكومت از جمله صدا و سیما اخبار و وقایع را تنها برای هواداران چشم و گوش بسته و طرفدار حكومت تفسیر میكنند تا احساسات نا آگاهانه آنها را بیشتر بر انگیزند و شعله نفرت از مردم را در دلشان بر افروزند ، غافل از اینكه آتش نفرتی كه در دل مردم بر علیه خود افروخته اند هزاران بار عظیم تر و كاری تر است .


پرسيدم اين يعني چي؟ گفت : نمي دونم ، هرچي كه هست رو لبهاي ملت لبخند مياره !

 

از جاده چالوس به سمت تهران  حركت ميكردم ، مثل مسير رفت اكثر سرنشينان خودرو ها  دست ها را  از شيشه ماشين ها بيرون آورده بودند و با دو تا انگشت وسط و اشاره علامت پيروزي ميساختند و با لبخند مسافران ديگر را مهمان ميكردند. لبخندي كه واقعا مرا ميخنداند ، سالهاست كه اين واقعيت در  جامعه گم شده است و همه ميدانند كه لبخندها سرپوش هزاران بغض و اشك پنهاني است  اما اين لبخندها واقعي بود ، سرشار از اميد و شوق بود ، گويي  سعي داشتند غبار چند لايه اي را از دلهايشان پاك كنند و به همديگر اعتماد كنند . اعتمادي كه سالهاست جايش را به شك و بد دلي داده است .  در بين راه فرياد هاي  پسر جواني» تهران ، تهران »  توجه من را جلب كرد . ايشان با توجه به وضعيتي كه از خودش شرح داد قرار شد يك ساعتي مهمان من باشند .متوجه شدم كه او هم دستش را از ماشين بيرون برده و همان علامت را با لبخند به ديگران نشان ميدهد ، از او پرسيدم اين يعني چي؟ گفت  : نمي دونم ، هرچي كه هست رو لبهاي ملت لبخند مياره !

اين حرف من رو به ياد تمامي شادماني هايي انداخت كه به زور از آنها گذشته ايم و غم ها و غصه هايي كه گويي همچون خون در وجودمان همواره ميدود ، غمهايي فريبكارانه و بي ارزش ، رنگهاي سياه و لبهاي سياهي كه به شادي نه ميگويند.

 


سيستم هاي شنود نياز به پشتيباني فني و نگهداري از سوي شركت هاي ارائه دهنده دارند

 

 

تداوم كار سيستم هاي شنودي كه به ايران واگذار شده است مستلزم  پشتيباني فني  و البته نگهداري و تامين قطعات است كه از خارج از ايران صورت ميگيرد  .  در صورت قطع پشتيباني فني از كشور هاي ارائه دهنده ، ضربه مهلكي به عملكرد صحيح آنها وارد ميشود   حتي ميتوان راهكارهايي براي دور زدن اين سيستمها  به كار برد و در عمل خريد اين تكنولوژي را  صرفا به يك هزينه بر باد رفته براي حكومت تبديل كرد  به علاوه اينكه متخصصين توانمند در داخل كشور به شكلي كه بتوانند تكنولوژي را مستقل از خارج توسعه دهند و نيازهاي سيستم ها را بر آورده كنند به اندازه كافي موجود نميباشند و مراكز توليد دانش و قطعات هم همينطور .  با توجه به اينكه  حكومت ايران اين تكنولوژي ها را در راه جنايت و كشتار مردم به كار ميگيرد قطعاً بايد در ليست تحريم  از سوي كشورهاي پيشرفته قرار گيرند و بنابراين قرار دادهاي از پيش تنظيم شده هم از اعتبار ساقط ميشوند . يعني شركتهايي  مثل نوكيا زيمنس نميتوانند به بهانه تعهد براي پشتيباني و خدمات پس  از فروش باز هم به ايران در اين راستا تكنولوژي بفروشند و منافع سودجويانه خود را به قيمت تهديد  آزادي و خون مردم ايران تاميين كنند.

بايد در اين زمينه به كشورهاي مذكور فشار بيشتر و مستمري وارد آورد تا از ادامه رفتار شركتهاي مذكور جلوگيري شود .

 

 


موسوي مردانه براي چيز آمد ولي وقتي ديد داره يه چيز ديگه ميشه يه دفعه دست و پاش چيز شد ! حال چه بايد كرد؟


اگر بد بيني را كاملا كنار بگذاريم و  نگوييم كه  همه ماجراي انتخابات و اتفاقات مربوط به آن بازي از سوي رژيم براي كشاندن مردم پاي صندوق هاي راي  بود  ، مي توانيم بگوييم كه رفتار آقاي موسوي منطقي و درست بوده به جز در يك مورد .و آن يك مورد هم شركت در انتخابات و كانديد شدن بوده است.  اما پس از آن اگر به هر دليل اين نامزد شدن را بپذيريم ايشان به بهترين حالت نسبت به حقوق از دست رفته و تقلب در انتخابات اعتراض كرده اند . حمايت از مردم هم از سوي ايشان به خوبي انجام گرفت و ايشان نهايت سعي خود را جهت خالص نگاه داشتن مردمي كه پشت سرش بودند به كار گرفتند . واضح است كه  خواسته آقاي موسوي هرگز بر اندازي رژيم نبوده است و حتي اصل ولايت فقيه را بارها مخصوصا بر زبان آورده اند  تا گواهي بر جهت گيري سياسيشان باشد. اما  بعضي از معترضين كه به هر دليل در انتخابات شركت كرده بودند و معتقد به روي دادن تقلب در انتخابات بودند در جريان اعتراضات نيم نگاهي به تحولي عظيم تر و بزرگتر يعني حركت به سوي تغيير نظام و يا حد اقل تغيير در ساختار قدرت تحت نام جمهوري اسلامي داشتند. افرادي هم بودند كه اصلا در انتخابات شركت نكرده بودند ولي از همان آغاز اعتراضات  به صفوف معترضين پيوستند تا براي رسيدن به خواسته بزرگتر ، با ريسك و خطر و هزينه كمتر ، تلاشي در لفافه انجام دهند ، غافل از اينكه هرچقدر پول بدي  همونقدر آش مي خوري ! خيلي ها آرزوي تغيير نظام را دارند اما هميشه عجله كردن به قدرت گرفتن بيشتر نظام مي انجامد . اين افراد عجله كردند و خيلي زود تر از آنچه كه مي بايست پشت سر موسوي خود را نمايان ساختند. موسوي هم اوايل از وجود آنها آزادانه براي پيشبرد هدف خود استفاده كرد كه شايد تصميم گيرنده هاي نظام بترسند و براي تبديل نشدن جنبش موسوي به جنبشي ضد نظام به موسوي امتياز دهند و انتخابات را دوباره برگزار كنند. اما چنين نشد و تمام توان و خشونت و رفتارهاي غير انساني و دروغ عليه هر دو جبهه ( موسوي و تغيير نظام ) از سوي  نظام بسيج شدند.  اينجا دو نكته مهم و حياتي وحجود دارند، اول اينكه موسوي هرگز حاضر نبود رهبري مردمي را به دست بگيرد كه به سمت بر اندازي نظام حركت ميكنند بنابر اين تحمل فشارهاي حكومت با توجه به ريسك انحراف  جنبش حامي او هزينه اي زياد بود ، بنابر اين با شتاب آرام كند شونده  به سمت سكوت حركت كرد. و همانطور كه پيش بيني مي شد به سمت تشكيل حزب و صدور بيانيه هايي كه نشانه اي از دعوت به اعتراض عمومي ونافرمانيهاي مدني منظم و تاييد شده در آنها ديده نميشد بسنده كرد . و اما نكته ديگر پيش نرفتن كار گروه  طرفدار تغيير نظام استكه چند دليل دارد ، برخلاف  تصورات رايج كه ترس از كشته شدن و زنداني شدن و وحشي گري حكومت را عامل اصلي پيش نرفتن اين جريان معرفي ميكنند ، دليل اصلي آن عدم خود باوري افرادي بود كه  سعس در انجام آن داشتند . افرادي كه عجولانه خود را در جنبش موسوي ادغام كردند  اما اين ادغام باعث شد بلافاصله پس از آرام تر شدن موسوي  تنها بمانند و فرصت براي همرنگ كردن ديگران با خود و تغيير روش آنها نداشته باشند كه اين موضوع موجب ايجاد وقفه در اعتراضات شد كه همان براي  كمتر تعداد معترضين كافي بود. چون افرادي كه هنوز اميدوار به حركت جدي موسوي بودند هم كم كم از خيابانها به خانه امدند و به الله اكبر گويان پيوستند.  اما اين اتفاق فقط به دليل عجله و نبود سازماندهي  به وقوع پيوست . خيلي ها در اين مملكت از حكومت فعلي ناراضي هستند و اگر خود باوري در افراد ايجاد شود از خانه بيرون مي آيند و ترس را كنار ميگذارند، بهتر بود كه دسته دوم صبر ميكردند تا  نظام  موسوي و مردم پشت سرش را شديدا سركوب كند ، و فقط آنها را سركوب كند شبيه همين اتفاقي كه الان افتاد اما خالص براي سبزها ! پس از آن مي توانستند جنبشي عدالتخواهانه و به بهانه اعتراض به پايمال شدن مردم به همراه بسياري از آيت الله هاي حوزه مخالف ولي فقيه كنوني و احزاب سياسي و روشنفكران به راه بندازند . جنبشي كه ديگر سبز نبود و موسوي هم رهبر آن نبود اما  بسياري از سبزهاي موسوي به صفوف آن جنبش ميپيوستند كه اكنون ديگر با گذشت زمان رنگ نمي باخت چون هدف رسمي آن موضوعي موقتي چون انتخابات  نبود.  رهبرش هم فرد يا افرادي  با دوام تر بودند و هدفي همچون تغيير اساسي جهت جلوگيري از تكرار حق كشي و سركوب در نظام را دنبال ميكرد. هنوز هم دير نيست ، اما خيلي خيلي كار دشواري است . به دليل عجله اي كه اتفاق افتاد الان تغيير رهبري بلافاصله به معني بي انصافي و خيانت در حق موسوي تعبير خواهد شد كه اين يعني  همراهي افراد كمتر از جبهه سبز با جنبش تازه ، علاوه بر آن بدبيني آنها را نسبت به جريان جديد را هم به دنبال خواهد داشت كه حتي اگر خود از تغيير نظام بدشان نيايد ، نوعي سو استفاده از موقعيت را در اذهان تداعي ميكند . بنابر اين بايد با تدابيري كه اين موارد نا اميد كننده  را خنثي كند روند مرگبار رو به سكون را متوقف كرد.


اعتراضات در ايران و سه چهره متفاوت سلطنت طلب ها

بعد از اعلام نتياج انتخابات رياست جمهوري در خرداد 88 و برنده اعلام شدن محمود احمدي نژاد با 24 ميليون راي از سوي وزارت كشور، بهت و ناباوري ايرانيان را فراگرفت . مخصوصاً مردم تهران  كه با مشاركت بيش از حد انتظار خود آمده بودند تا رئيس جمهورشان را عوض كنند. چندي نگذشت كه اين بهت تبديل به اعتراض و تظاهرات خياباني شد و حتي موج اعتراض به روي بام ها و پنجره خانه ها كشيده شد . سنگيني اعتراضات حكومت را كه به هيچ وجه راضي به پذيرش خواسته مردم  نبود به سمت گشودن آتش كشاند و ده ها تن كشته و صدها تن زخمي شدند .  منشا اعتراضات كاملا مشخص بود و آن تقلب در انتخابات بود، اما بدون شك تنها دليل آن نبود. حق كشي ها و عقده هاي بسياري  از حكومت در ياد مردم ايران انباشته شده بود كه اينجا به يكباره بغض تركيد و سكوت مرگبار شكسته شد . احزاب و جناح هاي سياسي فعال در اين زمينه  با بيانيه دادن، از سر  روشنگري و دادخواهي  بر آمدند تا بلكه به شيوه اي كم هزينه حكومت را وادار به ابطال انتخابات كنند  اما سخنراني آيت الله خامنه اي  كه حمايت بي چون و چراي وي را از احمدي نژاد نشان داد آب سردي بود بر پيكره اينگونه تلاش ها . بار ديگر بعد از سخنراني آيت الله خامنه اي در نماز جمعه تهران  روز شنبه مردم به دعوت مهدي كروبي و تاييد جناح سبز موسوي  به خيابان ريختند و شنبه سياه و خونيني در تاريخ اين سرزمين ثبت شد.  اما در وراي اين اتفاقات كساني به دنبال اهدافي ديگر بودند و سعي داشتند با هزينه مردم آمده به خيابان براي خود جايگاه و آينده سياسي بسازند. سلطنت طلب ها  و رضا پهلوي ( فرزند شاه فقيد ايران ) كه بعد از سي سال طرد شدن از جامعه سياسي ايران فرصت را براي وارد شدن دوباره به صحنه مهيا ميديدند با سه چهر متفاوت (‌هماهنگ شده يا اتفاقي ) به ميدان آمدند تا آب رفته را به جوي باز گردانند. 

چهره اول موضع رسمي شخص رضا پهلوي بود كه  دم از برگزاري رفراندوم آزاد و بنا نهادن دمكراسي د رايران براساس راي مردم ميزد ، ايشان با حضور در تلويزيون  و ارسال نامه و منتشر كردن بيانيه هاي متعدد از سر همدردي با مردم ايران  برآمدند  و با اين تلاشها سعي در نشان دادن خود به عنوان فردي آزاديخواه و مردمي كردند تا بلكه بتوانند اينگونه عدم مقبوليت خويش در جامعه سياسي ايران را رفع كرده و روزنه اي  براي كسب مقبوليت ايجاد كنند. كه البته اين كار ايشان با گريه كردن بر قبر پدر و گفتن اين جمله كه راهت را ادامه خواهم داد بسيار متناقض  مي نمود و احتمالا با آنچه در سر ميپرورانند هم همينطور .

چهره دوم  را آن دسنه از طرفداران ايشان كه  در وب سايت هاي اجتماعي و متن جامعه ( بيشترجوامع ايراني  خارج از ايران )  با ژست روشنفكري  سلطنت مشروطه را به عنوان  نظام سياسي آينده ايران تبليغ ميكردند به نمايش در آوردند. افرادي كه با ارجاع دادن مخاطب به آزاديخواهي رضا پهلوي در بيانيه ها و نامه هايشان آرام آرام دم از سلطنت مشروطه و ايجاد جايگاه نمادين  براي رضا پهلوي در صورت ايجاد  تغير در سيستم قدرت در ايران مي زدند . آنها تحت پوشش دمكراسي خواسته خود را كه قبلا جرات بيان آن را ( به دليل امتناع مردم ) نداشتند  مطرح ميكردند و سعي در عادي جلوه دادن آن و از بين بردن قبح سلطنت كه مردم ايران خود آن را به تاريخ سپرده بودند ميكردند.  با اين همه  در اكثر مواقع  همانگونه كه انتظار مي رفت با واكنش( تند و آرام ) مخاطبان  و عدم پذيرش  خواسته هايشان مواجه ميشدند كه با چسباندن سخنان مخالف به تبليغات بد جمهوري اسلامي و پوشش  دمكراسي  و حق بيان بلافاصله  آنها را تهديد و محكوم ميكردند .  بيشتر افرادي كه در اين تحولات ارتباطات اجتماعي وسيع داشته اند و يا در وب سايت ها و فرم هاي عمومي فعال بوده اند با اين دسته دوم برخورد كرده اند.

 

چهره سوم  همان واقعيت امر است كه از سوي برخي طرفداران متعصب و سينه چاك سلطنت  بعضا در تجمعات خارج از كشور نمايش داده ميشد . افرادي كه با پرچم  شير و خورشيد به نشان از سلطنت ( در حالي كه اين پرچم نماد سلطنت نيست و پرچم ملي ايران است ) در بين معترضان حاضر شده و شعارهاي جهت دار ميدادند و سعي داشتند با ايجاد جوي احساسي و استفاده از تحركات به وجود آمده و جمعيت حاظر مقبوليتي در ديدگاهشان ايجاد كرده و اعتراضات را نزديك به گرايش دلخواه خود معرفي كنند . اين افراد به صراحت دم از سلطنت زده و  با به كار بردن واژه هايي همچون رضا شاه دوم و اعلي حضرت خواستار به قدرت رسيدن دوباره رضا پهلوي بودند.

به نظر مي آيد كه رضا پهلوي و سلطنت طلب ها  تمام توان خود را براي كسب جايگاهي نمادين در صورت به وجود آمدن تغيير در ساختار قدرت در ايران  به كار گرفته اند كه در اين بين شعار همدردي با مردم و آزادي خواهي از سوي آنها  كمي مضحك به نظر ميرسد چون واضح است كه اگر امكانش بود  دم از سلطنت مطلقه هم ميزدند و چون سلطنت مطلقه كاملا با دمكراسي در تضاد است نميتوانند تحت پوشش دمكراسي آن را مطرح كنند و سريعاً از سوي مردم  سر جايشان نشانده خواهند شد  .

جالب است  كه با وجود شنيدن صداي بلند و واضح  مردم ايران  كه شعار ميدادند  :» مرگ بر ديكتاتور، چه شاه باشه چه دكتر » هنوز طرفداران سلطنت  واژه شاهزاده را بارها و بارها به كار برده و با اين تفسير كه اين لقبي حقيقي است و ايشان فرزند شاه هستند  به منتقدانشان پاسخ ميدهند. شعار مردم در تظاهرات اخير  نشانه تنفر از شاه وسلطنت به همراه حكومت فعلي  بود و روشن است وقتي كه شاه لقب منفوري است شاهزاده هم بهتر از آن نخواهد بود . البته اين نفرت  طبيعي است چرا كه  شاه و شاهزاده  ياد آور ظلم و خود برتر بيني افرادي تحت اين القاب است كه آقا و رعيت ميكردند  و بر اساس رابطه خوني براي خود اصالت و شرف و نجابت تعريف ميكردند و ديگران را در رده هاي بعدي قرار ميدادند.

اما حرف دل ،

شايد سلطنت طلب ها و گرايشات نزديك به اين طيف  بعد از انقلاب تا كنون هزينه هايي براي راه اندازي سايت ها و تلويزيونها در جهت مخالفت با جمهوري اسلامي و اطلاع رساني بر ضد آن  پرداخت كرده اند  و به نوعي خود را در ماجراهاي سياسي ايران دخيل ميدانند  . حرف من اين است كه اگر اين كار ار كرده ايد و دلسوز جامعه خود بوده ايد كه آفرين بر شما و با در نظر گرفتن اين نكته كه همه در حال هزينه دادن بوده اند ( چه بسا هزاران بار بيشتر از شما ، هزينه هايي همچون تحمل سوهان خوردن روح و فقر و خفقان و هزاران برچسب و زندان و خون ) بياييد همانند يك شهروند عادي ديگر در اين كشور زندگي كنيد و همانطور كه دلسوز اين مرز و بوم بوديد اكنون هم  اساس را بر برابري بگذاريد و براي اين مردم رنج ديده از استكبار ، نيت نيك داشته باشيد .  اگر هم اين هزينه ها را براي رسيدن به جايگاه نمادين مطلوبتان كرده ايد كه هيچ منتي بر اين مردم نداريد و چه بسا ما را فريفته ايد و دسته كم گرفته ايد.

و يك جمله ديگر هم بر اين حرف دل اضافه كنم : اين لفظ شاهزاده  ناخوشايند و خودپسندانه  است . ميدانم فرزند شاه سابق هستيد ولي از اين بابت برايتان هيچ امتيازي قائل نميشوم  و حتي  يك منفي به حسابتان واريز ميكنم  ،وقتي از اين لفظ استفاده ميكنيد يك منفي ديگر هم  به آن اضافه ميكنم.


آسيب شناسي فرهنگی از نسل اول انقلاب تا امروز ( ايدئولوژي و بحران هويت)

 

هميشه هر كنشي واكنشي دارد . روزگاري در اين جامعه چنان تب ايدئولوژي و بحث هاي اعتقادي داغ شد كه همگان به سوي خواندن كتاب هاي فلسفي و همچنين مباحث مربوط به اديان ومذاهب رو آورده بودند . مخصوصا در يك دهه قبل از انقلاب تا يك دهه بعد از آن و كمي هم بعد از جنگ . اكثرا تحت تاثير جو حاكم مكتب اسلام رو مقدس دانسته و سعي بر آن بود كه هر كس نگرشي بالا از اسلام ارائه كند و يا مكتبي را تحت چارچوب كلي آن بپذيرد . اين امر باعث شد تا بسياري از آدمها در آن زمانها ايده آل گرا و مطلق گرا بار بيايند و هركسي فيلسوف تمام عيار خودش شد. اما مشكل از آنجايي شروع شد كه نسل جديد به مرحله بلوغ رسيد و با انبوهي از مفاهيم از پيش ساخته شده و پرداخته نشده مواجه شد ، مفاهيمي كه تا حد زيادي كلي گرا بودند و انتقاد ناپذير . بد تر از آن وجود معلمهاي عقيدتي بسيار زياد بود كه به طور پيوسته تكاليفي اجباري را براي نسل جديد گوشزد ميكردند . اينها يعني افتادن از آن طرف بام! عكس العمل نسل جديد طبيعي و البته به جا بود ، گريزاني از انديشيدن و هر چه اعتقاد و ايدئولوژي است به تدريج در بين جوانان ريشه دار شد . جواناني كه در نوجواني از مفاهيمي بت ساخته بودند و آنها را پرستيده بودند ، به سمت سادگي و آدم بودني راحت متمايل شدند . دليل اصلي اين گريز عدم ارائه بستر هاي فكري مناسب و آزادي انديشه براي آنها بود كه محيطي خشك و بسته و تكراري مي آفريد محيطي كه با آن احساس غريبگي ميكردند . يك دليل ديگر هم اين بود كه بسياري از تفكرات و عقايد خود از نظر منطقي داراي ايرادات و نواقص زيادي بودند كه در محيط شتاب زده اي در لفافه قداست به شكل هنجاري خام مورد پذيرش قرار گرفته بودند . و البته دلايل ديگري هم در فرع موجود است ، از جمله محدوديت هاي زيادي كه تفسير غالب مكتب اسلام براي شادي و تفريح جوانان ايجاد ميكرد. تمامي اين موارد مننجر به ايجاد شكافي عميق بين نسل جديد و نسل قبلي شد كه هرگز براي رفع آن چاره اي انديشيده نشد . در واقع ترس از پذيرفتن اشتباه و برقرار بودن نظام حكومتي بر مبناي ايدئولوژي مانع به وقوع پيوستن اين امر شد و تلاش هاي نادرستي همچون ترساندن جوانها از تهاجم فرهنگي و گناه براي باز گرداندنشان به طريق مورد دلخواه خويش از سوي نسل بزرگتر كارساز نشد و اين شكاف عميقتر و عميقتر شد . تلاش خود نسل جديد هم بي فايده بود ، روي آوردن به مكاتبي غير از اسلام فقط از اين رو كه بعد از آن گريز به جايي پناهنده شوند اكثراً با مخالفت شديد از سوي جريان فكري حاكم بر جامعه مواجهه ميشد و كه با ترساندن و مجرم خواندن جوانها مانع از سر انجام گرفتن اين تلاش ميشدند. و آنهايي هم كه در خفا به دنبال يافتن گمشده ها مي گشتند اغلب به دليل نبود اطلاعات كافي يا منصرف شده و يا به دام افراد سود جويي مي افتادند كه مكاتبي را با اهداف خاصي رهبري ميكردند . در نهايت نسل جديد تسليم فضاي محدود و زندان ايجاد شده شد . اما قائله به همينجا هم ختم نشد ، اين روزها مسئله حاد تر شده است و نوعي بي خيالي از نقصان د رانديشه و حتي هنجار در جامعه حاكم شده است به شكلي كه نوجوانان فعلي اصلا دغدغه اين در اين زمينه احساس نميكنند. و همين بي خيالي در هنگامه بروز نمودهاي رفتاري آن چه در بعد اجتماعي و چه در بعد فردي ديده ميشود البته روزمرگي و غرق شدن در جذابيت هاي متنوع آن هم مزيد بر علت است تا اين روند شتاب گيرد و به سمت ناكجا آبادي ترسناك روانه شود به طوري كه اين روزها تناقض ها و چالش هاي ايدئولوژيك يكي پس از ديگري به وجود مي آيند ، حادثه مي آفرينند و به سرعت از ياد ميروند . آنچنان روي هم تلمبار شده اند كه فرصتي براي تحليل آنها از سوي افراد مواجه با چالش وجود ندارد چوون بلافاصله چالشي ديگر آغاز ميشود . اين روند تبديل به عادت شده است و موجبات بروز بي هويتي و سردرگمي در افراد را فراهم آورده است طوري كه انگار اكثريت افراد از خود گريزانند و سعي دارند ارزش و هويتشان را در جايي و يا پديده اي خارج از خود بيابند . كوتاه سخن اينكه در اين فرآيند اشتباه ، نسل پيشين آنقدر لقمه آدميت را دور سر خود پيچاند كه شكل آن عوض شد و از آن حالت باب طبع ذهن خارج شد و نسل جديد از خوردن غذاي ذهن گريزان شد و نسل جديدتر اصلا نميداند كه بايد به ذهنش هم غذا بدهد !