بایگانی ماهانه: جون 2010

تلویزیون آقای مهاجرانی و دوستانشان نمی‌تواند تلویزیون رسمی جنبش سبز باشد

به این دلایل:

1-      آقای مهاجرانی و دوستانشان نشان داده‌اند که جنبش سبز را متعلق به آرمان‌های اصلاح‌طلبان می‌دانند. دیگران یا برای آن آرمان‌ها باید تلاش کنند یا نباید در جنبش باشند.

2-      تلویزیون جنبش سبز باید شامل همه اقشار مردم باشد. همه در جنبش هزینه داده‌اند. پس باید افرادی که بر این رسانه تاثیرگزار هستند از همه اقشار باشند.

3-      تلویزیون جنبش سبز باید مستقیما متاثر از  مهندس موسوی هم باشد. یعنی باید نقش مهندس موسوی را فقط خود مهندس موسوی ایفا کنید! نباید کسی حرفی بزند که دیگران آن را مطلوب مهندس موسوی نیز قلمداد کنند.

4-      این تلویزیون فقط یک رسانه برای اطلاع رسانی نخواهد بود. تلویزیون جنبش سبز باید صلاحیت برنامه‌ریزی و حمایت از خرد جمعی و پلورالیسم را برای حرکت مردم در مسیری که خود می‌خواهند داشته باشد. نگاه کردن به آن به عنوان یک خبر رسانی محض اشتباه است.

5-      اهداف مورد نظر آقای مهاجرانی و دوستانشان اصلا چه نیازی به یک جنبش دارد؟ چرا باید یک تلویزیون برای تغییر جناحی قدرت داشته باشیم که عنوان جنبش را یدک بکشد؟ اسم چنین رسانه‌ای را می‌توان تلویزیون اصلاحات گذاشت.

6-      ندا و سهراب و کیانوش و دیگران جان ندادند که در نهایت تلویزیونی تاسیس شود که در آن شعارهایشان تحریف شود، عزاداری پخش شود و اهداف حزبی در آن دنبال شود. همه مردم ایران در این زمینه مسئول هستند. اگر اسم آن تلویزیون، تلویزیون جنبش سبز است، باید نظارت بر آن ملی باشد. این مورد مهمی است. اگر چنین هزینه‌هایی پرداخت نشده بود، حساسیت به این میزان نبود. چون کسی نمی‌توانست به راحتی حرف خود را قالب کند. اما تحت عنوان جنبش سبز، ممکن است این اتفاق به وقوع بپیوندد.

 

پیشنهاد من این است که یا تلویزیونی با مشارکت و تاثیرگزاری روشن همه اقشار تاسیس شود که نظارت ملی هم بر آن فراهم باشد یا این‌که نباید تلویزیون آقای مهاجرانی و دوستانشان را تلویزیون جنبش سبز نامید و نامی چون تلویزیون اصلاحات برای آن مناسب‌تر است.

پ ن : موارد موجود در این نوشتار،  حاصل خوشبینانه‌ترین نگاه به اقدامات اخیر است. از دیدگاه‌های دیگری نیز می‌توان به سخنان و اقدامات اخیر آقای مهاجرانی و دوستانشان نگریست.


آقای موسوی، لطفا موضع‌گیری کنید

 

جناب مهندس موسوی عزیز، خسته نباشید.

همراهان جناحی شما اخیرا چندین بار از زبان جنبش سبز سخن گفته‌اند و دگراندیشان را خارج از دایره جنبش دانسته‌اند. دیگر تکرار واضحات است که بگوییم این جنبش را همه اقشار با اعتقادات مختلفی ساخته‌اند. زبان ما مو درآورد بس که این‌ها را گفتیم. جایی برای تردید نیست که قشر اصلاح‌طلب به دنبال مصادره تلاش مردم هستند. حال برای روشن شدن این وضعیت، شما حرف آخر را بزنید. لطفا تکلیف این پلورالیسم مورد نظرتان را مشخص کنید. مهندس موسوی عزیز، بسیاری بر این باورند که سخنانی که از زبان مسئولان سایت جرس شنیده می‌شود، سخنان شما نیز هست! لطفا در این زمینه صراحتا اعلام موضع کنید.

مثلا این روزها صحبت از تاسیس تلویزیون رسمی جنبش است. چه کسی آن را راه‌اندازی می‌کند؟ ارتباط آن با شما چیست؟ آیا موضع این تلویزیون در مورد جنبش سبز،‌ موضع آقای مهاجرانی است؟ آیا تلویزیون جنبش سبز، گونه تصویری وب‌سایت جرس است؟ صراحت در بیان این مواضع کار را روشن می‌کند که چه اهدافی از جانب چه افرادی دنبال می‌شوند. بیش از این روا نیست که مردم بازی داده شوند.

به هر حال درنهایت، هرکسی خود حق دارد که نظر دهد و مطلوبش را بیان کند. اما این‌که یک رسانه رسمی برای جنبش ایجاد شود، باید دقیقا معلوم باشد که از طرف چه کسانی صحبت می‌کند. اگر شما نیز معتقدید که عدم اعتقاد به ولایت فقیه و بازگشت به دوران طلایی امام راحل موجب خروج از دایره جنبش است. لطفا صراحتا اعلام کنید. و اگر نه باز هم صراحتا اعلام کنید. این صراحت لهجه موجب می‌شود که کسی سخنگوی خودخواسته دیگران نشود و تکلیف روشن گردد.

من به عنوان یک فرد معتقد به سکولاریسم خود را از بدنه جنبش دانسته‌ام. به گمان من تمرکز ثروت و دسترسی به رسانه‌های بزرگ یک ابزار است اما ابزار قوی‌تر بر زبان آوردن حرف حساب است. در تقابلی که جناح اصلاح‌طلب با تکیه بر در دست داشتن ابزار اول ایجاد کرده‌اند، به شدت جای حرف حساب خالی است. دوره سلطه مذهب بر رفتارهای سیاسی اجتماعی به سر آمده است و تلاش برای استفاده از این زیرساخت‌های پوسیده سنتی کار به جایی نمی‌برد. اگر جمهوری اسلامی از آن بهره می‌گیرد به کمک زور و خفقان است. این مواردی که برشمردم یک نمونه برای نشان دادن عدم وجود هرگونه تناسب با خط فکری فردی چون من و تفکری که نماینده آن سایت جرس می‌باشد بود. بنابر این اگر قرار است که رسانه رسمی جنبش سبز آن طیف فکری باشد، لطفا قبل از هرچیز شما نیز موضع گیری کنید تا ما تکلیف خود را بدانیم.

آقای مهندس موسوی عزیز، نه شما خدای یگانه آزادی‌خواهی هستید و نه عنوان «جنبش سبز» و نه رنگ سبز! این موارد اگر مورد احترام عمومی هستند فقط به دلیل استقبال عمومی از همه‌گیر بودن آنها بوده است. حال اگر شما و یا هرکس دیگری سعی در خدشه دار کردن این همه‌گیری داشته باشد، عبور کردن از آن آسان است. البته باز این بستگی به تصمیم افراد دارد. من به شخصه درصورت تایید سخنان مهاجرانی از سوی شما به راحتی از شما عبور خواهم کرد و به دنبال یک محور کارساز دیگر برای آزادی خواهی خواهم رفت.

اما در این میان، ما نخواهیم گذاشت که کسی خون ندا را رنگ کند. ندای میهن برای بازگشت به آرمان‌های امام راحل جان نداد. برای هرچه بود، خوب می‌دانید که برای ولایت فقیه نبود. پس اگر اصلاح‌طلبان مدعی رنگ سبز و عنوان جنبش سبز هستند، پیش‌کش! اما زنهار که خون جان‌باختگان از رنگ ریا نیست و فقط از جنس آزادی برای میهن است.

 


چه کسي در ايران حکم مي‌راند؟ علي خامنه‌اي يا علي بن ابي طالب؟

 جمهوري اسلامي ايران برآمدي از سلطه مذهب و توسل به آن براي اخذ مشروعيت از سوي حکومت بود. اين نتيجه روندي بود که هنجارها و ارزش‌هاي اجتماعي را از دست انسانيت ربود و به چنگال‌هاي خونين مذهب سپرد. نتيجه خوراندن يک خوردني فاسد به يک انسان، چيزي جز استفراغ نيست!

ما همچنان آن خوردني را مي‌خوريم و استفراغ مي‌کنيم و از اين بابت خود و ديگران را سرزنش مي‌کنيم که اين چه وضعي است! آنچه در ايران تبديل به جنايت مشروع مي‌شود، وابستگي واژه «خوب» به آسماني مقدس است. در نگاه اول شگفت‌انگيز به نظر مي‌رسد که چنين مجموعه وحشتناکي در لابلاي ساختارهاي منطقي اجتماعي، همچنان موذيانه به حيات خود ادامه مي‌دهد و جنايت مي‌آفريند. اما نيروي حمايتي که موجب تداوم اين روند مي‌شود ساختاري ساده اما کارساز دارد.

در اينجا يک بازي ساده «آدم‌خوبه» و»آدم‌بده» به اجرا در مي‌آيد. همواره دو دسته آدم در اين سيستم وجود دارند که دوشادوش هم مرتکب جنايت مي‌شوند. دسته اول افراد مقدس و بري از نقد و اشتباه هستند و دسته دوم مجريان دستورات افراد مقدس هستند که آنها را موبه‌مو انجام مي‌دهند و نفرت ناشي از نتايج فجيع اجراي دستورات براي اين گروه دوم مي‌ماند. در اين ميان حاکميت و برتري که برآمده از قداست گروه اول است،‌ همواره پابرجا مي‌ماند.

گرچه اين بازي يک تئوري نظري ساده دارد، اما روش‌هاي اجرايي و ريزه‌کاري‌هاي پيچيده‌اي دارد که همه آن‌ها هدف بسيار بزرگي را پوشش مي‌دهند. هدف آسيب نديدن مقدسات و قديسان از جنايات شارعين و يا مجريان دستورات آن‌ها است. اين را خود مجريان نيز خوب مي‌دانند. خوب مي‌دانند که فحش و بدو بي‌راه نسبت به خودشان، کاري از پيش نمي‌برد. اما سخت نگران آن هسته اصلي هستند.

يکي از روش‌هاي اجرايي اين است که خط مقدم نبرد را همواره در سطح مجريان نگه‌دارند. اين کار را با ايجاد حساسيت درمورد انتقاد به مجريان و به‌کار بردن رعب و خشونت براي مقابله با انتقادات انجام مي‌دهند. در چنين فضايي توجه همه به يک پوستين ظاهري جلب مي‌شود و بنيان قدرت همواره دور از گزند مي‌ماند. حتي افرادي پيدا مي‌شوند که در اين شرايط با ناداني کار را خراب‌تر مي‌کنند و در بوق و کرنا مي‌کنند که اين‌ها نمايندگان شايسته‌اي نيستند و بايد حذف شوند. سپس براي توجيه اين حرف خود، هزاران دروغ به ناف قديسان مي‌بافند که چنين بودند و چنان بودند تا حساب اين دو گروه را از هم جدا کنند. اين دقيقا همان اتفاقي است که خود مجريان مي‌خواهند روي دهد. افرادي چون علي شريعتي از اين دسته بودند.

در نوشته‌هاي اينگونه افراد، تلاش عجيب و اغراق‌آميزي براي مقدس جلوه‌ دادن و بزرگ‌نمايي شخصيتي قديسان به چشم مي‌خورد. حتي با ربط دادن مفاهيم بي‌ربط سعي شده است که هرطور شده نکات والاي اخلاقي را از رفتار و سيره گروه مقدس استخراج کرده و در قالب يک الگوي رفتاري ارائه دهند. اين الگو خيلي زود در يک رفتارشناسي مبهم ديگر تبديل به ايدئولوژي برتري مي‌شود که مولد رفتار مذکور است. و در ادامه اين روند، قديسان به چنان جايگاهي مي‌رسند که نمي‌توان به آنها دسترسي يافت. حال با قرار دادن مجريان در نقطه مقابل اين قداست، آن بازي شوم کامل مي‌شود و چرخه معيوب و موزي فريب به کار خود ادامه مي‌دهد.

بسياري از مردم در چنين سيستمي خود ناخواسته عامل تداوم حيات اين روند موزيانه مي‌شوند. حکايت ما هم در ايران همين است. ما حساب حکومت را از مقدسات جدا کرده ايم و دين را تبديل به يک ايدئولوژي برتر غير قابل نقد کرده ايم که همين تعريف، بي‌واسطه خود فاشيسم است! حال از طرفي بر مجريان آموزه‌هاي مقدس مي‌تازيم و در اين ميان بنيان موجودي که انسانيت را مي‌بلعد همچنان پابرجا است.


فرزاد را به خاطر مي‌آوريد؟ اکنون زني در تبريز در آستانه سنگسار است

آن صبحي را که از خواب بيدار شديم و در بهت و حسرت خبر اعدام فرزاد کمانگر و چند زنداني ديگر را شنيديم را به ياد مي‌آوريد؟ خيلي‌ها تا روز قبلش فکرش را هم نمي‌کردند که فرزاد را اعدام کنند! اطلاع‌رساني شده بود و قول آزادي غير رسمي هم داده بودند. با اين وجود، پس از اندکي آرام گرفتن اعتراضات به اعدام و ادغام شدن اخبار پيگيري وضعيت آنها در اخبار ديگر، اين اتفاق افتاد و جمهوري اسلامي چنان داغي بر دل همه مردم ايران نهاد. حال يک زن نگون‌بخت، محکوم به سنگسار شده است. باران سنگ بر سرش بارد تا بميرد.

چرا ساکتيم؟ چرا اعتراض نمي‌کنيم؟ الان بايد يکپارچه فرياد باشيم. يکپارچه اعتراض کنيم. الان بايد به اعدام بگوييم نه. هرجا و هرطور که مي‌توانيم صدايش را دربياوريم. نبايد به چند فحش زير لب اکتفا کنيم. بنويسيم و بگوييم و فرياد بزنيم. فرياد بزنيم که آن زن نگون‌بخت را سنگسار نکنيد! خوب است که سعدي از تبار ما ايرانيان است.

تو کز محنت ديگران بي غمي نشايد که نامت نهند آدمي!


گرگ‌ها هميشه در شهرند، گاهي زير پوست آدم مي‌روند و گاهي در ضيافت ماه قرمز اصيل مي‌شوند

 

شب به نيمه رسيده است و در يک نيمه‌شب که ماه قرمز در آمده است، گرگ‌ها از پوست آدم خارج شده‌اند . وحشيانه و گرسنه، تيشه به ريشه آدميت مي‌زنند و هرآنچه نشاني از آدم دارد را مي‌بلعند. در ميدان‌هاي شهر بوي روده آدم مي‌آيد، تيرهاي چراغ خاموشند و به جاي آنها چشم‌هاي زرد و خشن گرگ مي‌درخشند. پنجره‌ها شکسته است. در اتاق زير شيرواني هم تنها چند دسته مو از دخترک به جا مانده است که نتوانست خود را به موقع پنهان کند. ديوارها سرخ است. حتي بر تخته‌سياه معلم هم رد چنگال خونين گرگ است.

مردم شهر که به اين شبي‌خون‌ها عادت کرده‌اند، چاره‌اي ندارند که هر بار قرباني دهند! ماه قرمز بي‌خبر مي‌آيد و گرگ‌ها را تا قبل از آمدنش نمي‌توان شناخت. مردم شهر از آنجا گريخته‌اند و به اردوگاهي که روزمرگي‌اش مي‌خوانند پناه برده‌اند. در آنجا يادشان مي‌رود که شهري دارند و تخته سياه و معلمي! يادشان مي‌رود که دخترک را جا گذاشته‌اند. تنها عده‌اي که از آب اردوگاه نمي‌نوشند بيدارند. آنها کساني هستند که هميشه غمگينند، دور هم جمع مي‌شوند و مخفيانه در جوار عکس دخترک اشک مي‌ريزند. اين گروه از يک چشمه مخفي که به انديشه معروف است آب مي‌نوشند. آنها مخفيانه و به دور از چشم نگهبان‌هاي اردوگاه اين کار را مي‌کنند.

راز اين اردوگاه در چيست؟ گرگ‌ها تعدادشان کم است. آنها به مردم شهر نياز دارند. هر بار که ماه قرمز در آيد، مردم سراسيمه به اردوگاه مي‌دوند. اين يک عادت شوم است. گرگ ها مي‌درند و مي‌خورند و دسترنج مردم را تباه مي‌کنند. در اردوگاه، يادشان مي‌رود و در اثر نوشيدن آن آب مخصوص که در آن موادي از جنس فقر و مذهب و بيکاري ريخته‌اند، حادثه‌ها را يادشان مي‌رود. وقتي گرگ‌ها همه چيز را بلعيدند، آب اردوگاه سالم مي‌شود و مردم بيدار مي‌شوند. ماه قرمز مي‌رود و دوباره شهر پر از جمعيت مي‌شود. گرگ‌ها در پوست آدم مي‌خزند و دوباره در شهر شعار مي‌دهند. آن کساني که از آب اردوگاه نمي‌نوشند، همچنان اشک مي‌ريزند.

گرگ‌ها مي‌دانند که تنها مشکلشان آن انسان‌هايي هستند که آب مسموم را نمي‌نوشند. براي همين سخت به دنبالشان هستند تا آنها را بدرند. اين است که راز اردوگاه را نمي‌شود به راحتي عمومي کرد. هر بار که ماه قرمز در مي‌آيد، شهر خراب مي‌شود و دوباره تا برآمدني ديگر، گرگ‌ها و مردم مشغول بازسازي مي‌شوند، گرگ‌ها کارفرمايان و مردم مستخدمين اين چرخه شوم مي‌شوند. و در اين روند تکراري، به تدريج شهر به سوي نابودي مي‌رود و روزي مي‌رسد که گرگ‌ها همه شهر را پاره مي‌کنند. آباداني به تدريج از بين مي‌رود و هر بار کمتر از قيبل بازسازي مي‌شود.

اما آن ماه قرمز چيست؟ طبيعت گرگ بودن اين است که درنده باشد. شايد آن ماه قرمز حاصل ترکيب گرگ و آدم است. يا گونه‌اي شعور مسخ شده است که گاه را از بي‌گاه به سود گرگ‌ها باز مي‌شناسد. شايد آن ماه قرمز، شعور آدم‌هايي است که مستخدم گرگ‌ها شده اند و خود نمي‌دانند.

آنها که آب اردوگاه را نمي‌نوشند بيکار ننشسته‌اند. آنها سعي مي‌کنند در مواقعي که شهر در حال بازسازي است و از ماه قرمز خبري نيست، مردم را آگاه کنند. اما سر راه‌شان دو مشکل اصلي وجود دارد. اول اينکه گرگ‌ها که اکنون کارفرما ها و قدرت به‌دستان هستند، با قدرت و پول و ترور مانع اين عمل مي‌شوند. و مشکل بعدي گرگ‌هايي هستند که به دليل اختلاف با گله اصلي گرگ‌ها از ضيافت ماه قرمز رانده شده‌اند و به‌ناچار به آنهايي که آب اردوگاه را نمي‌نوشند پيوسته‌اند. چه پيوند ضعيفي! آن مردمي که آب اردوگاه را نمي‌نوشند، اين گرگ‌هاي رانده شده را پذيرفتند چون به طبيعت گرگ آگاهند و سازوکارهاي راهبردي آنها را مي‌شناسند. و گرگ‌هاي رانده شده هم اين پيوند را پذيرفتند چون رانده شده‌اند.

اما در اين ميان، گرگ‌هاي رانده شده هنوز گرگ هستند! آنها هنوز به دنبال شبي‌خون و غارت و خون هستند. اما فقط نمي‌توانند آن را بازگو کنند. اين است که در اقدامات دسته جمعي، سعي دارند در زماني که خبر از ماه قرمز نيست، قدرت را از گرگ‌هاي حاکم بگيرند و ضيافت خود را برپاکنند. اين يک فريب بزرگ است که تلاش براي رهايي را تهديد مي‌کند. تا وقتي ماه قرمز نيست، فرصت براي برهم زدن اين چرخه شوم و از بين بردن پايه‌هاي طلوع ماه قرمز وجود دارد، اما اين فرصت هميشه با وجود آن دو مشکل از دست رفته است.

در زماني که آن ماه شوم بر مي‌آيد، گرگ هاي رانده شده نيز از پوستين آدم به در مي‌آيند و در گوشه و کنار و موزيانه خون مي‌خورند. به گونه‌اي که از چشم آدم هايي که آب اردوگاه را نمي‌خورند و گرگ‌هاي حاکم مخفي بمانند. در اين ميان، شهر رو به نابودي مي‌رود و آن گروهي که از چشمه مخفي آب مي‌نوشند، همچنان اشک مي‌ريزند.


آقاي کديور، جنبش سبز حرکتي ملي است، با اين کارها نمي‌توان به آن هويت ايراني-اسلامي قالب کرد

یکی از مردمی‌ترین و خالص‌ترین شعارهایی که مردم ایران در اعتراضات به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88 سر دادند، «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بود. شعاری که بلافاصله باعث موضع‌گیری از سوی دبیرکل حزب‌الله لبنان شد. خوب به یاد داریم که سید‌حسن نصرالله در واکنش به این شعار از سوی مردم چنین گفت «شعار نه غزه نه لبنان اثرات منفی زیادی داشت«.

امروز پس از گذشت یک‌سال از آن ماجرا، آقای کدیور ادعا کردند که مردم در خیابان شعار «هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران» سرداده‌اند. این درست است که عده‌ای اندک به سفارش رهبران اصلاح‌طلب چنین گفتند، اما این یک شعار مردمی نبود و انعکاسی هم نداشت. شعار اصلی همان بود که مردم با جان و دل آن را فریاد می‌زدند و می‌خروشیدند. حال جالب است که پس از گذشت یک ‌سال و در چنین روزی که منشور جنبش سبز از سوی مهندس موسوی ارائه شده است، این موضوع از سر گرفته شود.

براستی هدف چیست؟ آیا غیر از این است که می‌خواهند به حرکت آزادی خواهانه مردم هویتی جعلی قالب کنند؟ آیا غیر از این است که در این روزهای حساس، افرادی سعی در مصادره کردن آرمان مردم و هدایت کردن خون جانباختگان راه آزادی به جوی دروغ و فریب دارند؟ آیا جای تاسف نیست که کسانی سعی دارند خون جوانان ایران را به خورد اژدهای سیری ناپذیر حکومت ایدئولوژیک دهند؟ چرا چنین ناجوانمردانه؟ این بهره کشی‌های سیاسی در این روزهای سرنوشت ساز جای تاسف است.

ما نمی‌گذاریم آقای کدیور، نمی‌گذاریم! جواب خواهرمان ندا را چه بدهیم؟ دست از سر این مردم ستم‌دیده بردارید. مردمی که با هزار سختی و دغدغه و ترس ولرز به خیابان آمدند. با کورسویی از امید که همان برایشان بزرگترین فرصت بود. آمدند و با صراحت گفتند که مرگ بر دیکتاتور. با صراحت گفتند که خسته شده‌اند. از دروغ، از دورنگی و از تفسیر و تاویل. حال شما می‌خواهید با آرزوی دربار سلطان، از نردبان ملت بالا بروید؟ کمی وجدان هم بد نیست!

جنبش سبز یک حرکت ملی و آزادی خواهانه است. چرا اصرار دارید که به آن سمت و سوی حزبی بدهید؟ درست است که شما حق دارید به دنبال منافع و مطلوب خود بروید و برای رسیدن به آن‌ها تبلییغ کنید، اما با دروغ؟ با مصادره تلاش و حرکت مردم؟ با دست درازی به زحمات خونین این ملت رنج‌دیده؟ می‌دانید نتیجه این کار چیست؟ نفرتی که از مردم می‌خرید.

حتی می‌توان چنین انگاشت که برآمدن این سخنان در این شرایط و پس از صدور آن بیانیه مهندس موسوی، قدم آخر در فرآیند آرام سازی مردم و لالایی شوم بی‌تفاوتی است. اما این خیال باطل است. آن تابوها دیگر شکست و اگر ذره ای حرمت در اثر فریب بوده است دیگر نیست. این تصور غلطی است که مردم با شنیدن این سخنان دلسرد شده و بگویند «سرمان کلاه رفت، دیگر بس است». تازه اول کار است. این قصه دراز است و در اين  شب سیاه جمهوری اسلامی قلندرها بی‌شمارند.

گرچه آسمان ما سبز است اما زمین میهن سرخ است. حرکت مردم صلح‌آمیز و سبز و با صفا بود. حتی پس از هجوم خونین ضحاک هم هنوز سبز است. اما مباد که شما خشم ملت را برافروزید! دشمنی ضحاک علنی است و آن‌سوی میدان سرنوشتی سخت در انتظار او است. مردم کار ضحاک را به حوصله خواهند ساخت اما در این میان، فریب و بهره کشی سیاسی را دیگر نمی‌توان تحمل کرد.


ارائه یک منشور تماما ملی، راه را بر رادیکالیسم می‌بندد و به جنبش نشاط و جان تازه می‌بخشد

 

 

وقتی به  ماجراهای بعد از انتخابات فکر می‌کنم، اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد شکسته شدن تابوی خامنه‌ای، خمینی و در کل ولایت فقیه در خیابان و به شکلی علنی است. تا پیش از انتخابات هرگز به ذهن کسی خطور نمی‌کرد که مرگ بر خامنه‌ای هم روزی در خیابان شنیده خواهد شد. حتی کسی فکرش را نمی‌کرد که چنین شعاری را بتوان در یک جمع چند نفره بر زبان آورد. اما امروز تابوی ولایت شکسته شده است. امروز جمهوری اسلامی واقعا فقط با سرنیزه سرپا ایستاده است و به جز مزدورانش، هیچ کس راضی به بودنش نیست.

نکته بعدی برملاشدن جنایتکاری جمهوری اسلامی با دست به گلوله بردن در خیابان است. نمی‌دانم از این پس با چه رویی می‌خواهند خون‌های ریخته شده در خیابان‌های 57 را در سالگرد انقلاب اسلامی نشان دهند؟ دیگر چگونه و با چه رویی می‌توانند دم از شکنجه‌های ساواک و زندان‌های پهلوی بزنند؟ کهریزک را چه می‌کنند؟ و دختران و پسران با شهامتی که جلوی دوربین حاضر شدند و گفتند که به ما تجاوز شد! تصاویر به سرعت منتقل شد و اکنون هر ایرانی حداقل چند نمونه از این جنایت‌های بی نظیر را دیده است.

و اما مهمترین دست‌آورد این حوادث و جنبش سبز، حرکت مردم به سوی استقلال از شارعين براي پیشبرد اهداف و خواسته های سیاسی اجتماعی است. گرچه هنوز آخوندیسم پابرجاست، اما قرار گرفتن در آغاز مسیر رهایی از آن، جای خوشحالی و امیدواری است. از صفویه به بعد، این اولین بار است که مردم بی‌توجه به حمایت و یا تایید شارعین دینی به خیابان می‌روند و مطالباتشان را ارائه می‌دهند. بی‌شک این مورد مدیون گسترش ارتباطات و سهولت در اطلاع رسانی است.

اما درکل، اینها همه مدیون آمدن به خیابان است. البته بندهای بالایی هرکدام بسیار مفصل هستند و تاثیرگزاری و قابلیت بهره‌برداری آنها جای بحث دارد. اما در اینجا بیشتر چالش ها و دست اندازی‌ها مد نظر هستند. هرچه بازیکنان خوب بازی کردند، مربیان در نیمه دوم خوب نبودند. ما یک بازی تماما برده با گل‌های زیاد داشتیم. اما اکنون بردمان گرچه هنوز پابرجاست، اما قابل اطمینان نیست. صحبت من از دست رفتن فرصت یک انقلاب سریع نیست. چه‌بسا نشان دادیم که هنوز ظرفیت آن را نداریم. هنوز دمکراسی را نیاموخته‌ایم و قادر به تحمل سخن مخالفمان نیستیم. صحبت سر حفظ روندی است که نشاط و طراوت را حفظ کند. خیلی ازبرگ‌های برنده را به موقع رو نکردیم. بعضی ها را زودتر از موقع و بعضی‌ها را دیرتر نشان دادیم.

چرا سازوکارهای دقیق برای آماده‌سازی مردم نداشتیم؟ چرا نتوانستیم کار تشکیلاتی منسجم داشته باشیم تا احساس همبستگی را در مردم ایجاد کنیم؟ بزرگترین اشتباه این بود که هماهنگی وسازماندهی در کار نبود. بزرگترین معضل، معضل رهبری بود.مثلا اگر تصاویر و کلیپ‌های ویدئویی از کانال رهبری جنبش منتشر می‌شد، همه آنها را می‌دیدند. وقتی تمام مردم یک کلیپ را که احساس می‌کنند سخن جنبش است دیده باشند، یک حس مشترک دارند. وقتی آن حس مشترک هدف‌گذاری دقیقی داشته باشد، پشتوانه مردمی برای رسیدن به آن هدف را ایجاد کرده‌ایم. این البته یک مثال ناپخته و ساده بود. رهبری می‌تواند بسیار بیشتر از این تاثیرگزار باشد.

اما در این حرکت، به جرات می‌توان گفت کمترین تزریق و تشویق به نشاط را (در عمل) از موضع رسمی رهبری جنبش داشته ایم. البته حمایت مهندس موسوی و مهدی کروبی و تکیه بر ایستادگی آنها بر سر حقوق مردم یک نکته مثبت است. اما دیگر این را هم که نمی‌شد نگویند! این فقط ابراز وجود است. بسیار خوب، ما هستیم، حال چه کنیم؟ مشکل این است که رهبری جنبش نیمه رسمی بود! و حتی نیمه رسمی هم نبود. آنچه اتفاق افتاد بیشتر حاصل شوق مردم برای تغییر بود تا تدبیر رهبران جنبش! مهندس موسوی عزیز، اگر فقط یک همراه کوچک جنبش سبز هستید، چرا بیانیه صادر می‌کنید؟ چرا منشور تولید می‌کنید؟ اگر دیگران چنین کاری بکنند، هیچ‌کس از آنها نمی‌پذیرد. اما می‌بینید که همه با شور و شوق به استقبال بیانیه شما رفتند تا در جریان برنامه‌ها و سرنوشت جنبش باشند.

یکی از مواردی که رهبری جنبش سبز با آن روبرو است، ‌اختلاف زیاد سطح عمومی مطالبات با خواسته رهبران و جناح سیاسی رهبران است. این البته حسن هم هست. حسن آن این است که یک تعادل برقرار می‌شود. در حال حاضر نه می‌شود انقلاب کرد و نه اصلاحات مورد ادعای اصلاح‌طلبان کافی است. بنابراین در چنین وضعیتی،‌ تقابل دو دیدگاه سبب می‌شود که در یک تعدیل و فشار، به تدریج مطالبات دور از دسترس، دست‌یافتنی شوند. اما از طرفی این مورد سبب می‌شود که نشاط از بدنه جنبش رخت ببندد و هرکسی در تنهایی خود سر بجنباند و بگوید افسوس! برای دفع این ایراد،‌سامان دهی حرکات هماهنگ و روحیه بخش از سوی رهبران جنبش ضروری است.

اینکه هرکسی فعال باشد خوب است، این که هرکسی نظر دهد خوب است. اما رویه‌های هماهنگ جدا از این‌که خوب هستند، لازم و ضروری هم هستند. بنابراین واضح است که باید رهبران اقدامات عملی روحیه بخشی را به انجام برسانند که همگان بدانند از سوی ایشان تایید شده است.

نکته دیگر،‌اعتقاد عملی به پلورالیسم است. یک حرکت ملی نیازمند دربرگرفتن تمامی اقشار است. این مورد بسیار مهم است. نمی‌توان گفت چون جناح حاکم مذهبی است و بسیاری از گزاره‌های قدرت و نفوذ هم مذهبی هستند، مذهبی خواندن جنبش به مصلحت است. پيشبرد کار جنبش قبل از پول به خواستگاه مردم وابسته است. باید به این نقطه تعادل برسیم که فقط بر سر مطالبات ملی توافق کنیم. همانطور که لا‌مذهب‌ها باید بپذیرند که ایران برای مذهبی‌ها هم هست، برعکس آن هم باید نهادینه شود. باید در قالب یک برنامه مدون، این نکته جا بیفتد که دیگر عمر تکروی به سرآمده است و همه حق دارند که برای ایرانی که می‌خواهند تلاش کنند.

«خرد جمعی توحیدی» دیگر چیست؟! یک چیزی مثل «سکولاریسم سیاسی فرادینی» عبدالکریم سروش شد. حال که مردم در حال پیشروی برای پس زدن سلطه دین بر حیات سیاسی اجتماعی خود هستند، بی‌انصافی است که خود مانع این فراگشت نیک شویم. این موارد به هرحال موجبات دلسردی را فراهم می‌کند. و این دلسردی گرچه در ظاهر تبدیل به جمعیتی آرام و نا امید می‌شود، اما در واقع خشمی را تولید می‌کند که جامعه را از آن سوی بام پایین می‌اندازد. یعنی این رفتارها موجب می‌شود جامعه مستعد دنباله‌روی از حرکت‌ها و ایده‌های رادیکالی شود که حاصل آن گونه‌ای دیگر از فاشیسم است که مذهب را نشانه می‌رود.

مهندس موسوی عزیز، اگر به تغییر آرام خواسته مردم و روند تدریجی خروج مذهب از دایره سیاست و قوانین اجتماعی میدان ندهیم، باید در مقابل این فاشیسم مذهبی، منتظر ظهور فاشیسم ضد‌مذهبی باشیم. در این شرایط مجبور می‌شویم که یک بیماری دیگر را نیز تحمل کنیم که آن نیز معلوم نیست چقدر به درازا کشیده شود. سکولاریسم نعمتی بزرگ است. چرا از آن برای جلوگیری از تولید فاشیسم نوین بهره نگیریم؟ حال سکولاریسم بماند، اما چرا با تکیه بر مفاهیمی که حکومت دینی را موزیانه زنده نگه می‌دارند، نهال نفرت از مذهب و تولید فضای رادیکال بر ضد آن را آبیاری کنیم؟

هنوز فرصت باقی است. با ارائه یک منشور ملی و با سامان‌دهی برنامه‌های مدون و امیدوار کننده، می‌توان در تکوین یک روند مثبت برای جنبش نقش‌آفرینی کرد. گیرم که اکنون با هزار توجیه چنین نکردیم، با نتایج محتوم حاصل از آن چه می‌کنیم؟ فرصت هنوز باقی است اما وقت تنگ است. اگر از آن بهره نگیریم، نشکیل و نثبیت یک فضای رادیکال دو قطبی حتمی است. ای کاش از این فرصت بهره ببریم.

 

 


باغ عدن

 

«درختِ به» را به ياد مي آوري؟ آن سال هايي را مي‌گويم که کودکي‌ها، زير آماج هجمه‌هاي زودرس روزگار خم به ابرو نمي‌آوردند.

under quince tree

 يادش به‌خير!

يادت مي‌آيد که هميشه من بهترين صندلي «درختِ به» را فتح مي‌کردم؟ تو هميشه سخاوتمند بودي و من جاه طلب! تو هميشه مي‌خنديدي و ساده بودي و من در پيچيدگي‌هاي عجيب ذهنم که کهنسالي را شلاق مي‌زد تو را دوست داشتم. هي، تو حالا درگير يک همسر و يک سفر آرام در شبي عاشقانه در تابستاني و من هنوز درگير اين کلاف پيچيده ذهنم.

مي‌خواهم سري به آن درخت پير بزنم. مي‌روم و همچون يک مسلمان بي‌خبرازهستي دور يک کعبه گمنام مي‌گردم.

 پيرمرد را چگونه از ياد برم؟

شک ندارم که تو هم هنوز پيرمرد خوبمان را که سيب‌هاي ترش به ما مي‌داد مي‌پرستي. آن چه مار خوش‌ خط ‌‌وخالي بود که ما را فريفت و از آن باغ عدن بيرون آمديم؟ حالا من هر شب بر شاخه‌هاي «درختِ به» دستمال‌هايي از اشک گره مي‌زنم، برايم خدا است.

راستي، تو هم خواب مي‌بيني؟ مثلا شبي يک روياي عجيب، زمين خاطره‌ها را شخم بزند و آن گنجينه‌هاي مدفون را روبرويت بنشاند تا آنها لبخند بزنند و گلوي تو از رويارويي با يک حس عجيب باد کند. ديوانه سادگي‌هاي تو بودم. خنده‌هاي تو همچون يک معادله بي مجهول سرشار از عشق به دستان پينه‌بسته پيرمرد بود، اما او مرا بيشتر دوست مي‌داشت. سيب‌هاي بهتر را به من مي‌داد و من آنها را با تو قسمت مي‌کردم. يادت مي‌آيد؟

تو تنها کسي هستي که اگر اين صفحه را بخواني همچون يک مرغ حيران که در موزه‌هاي حيات وحش براي هميشه اسير شده است، بال‌هايت را مي‌گشايي و پيچيدگي‌هاي مرا باز مي‌شناسي. هر چند که تو نمي‌خواني، اما بگذار بگويم که اين روزها زندگي همچون زخم سر زانوي تواست. شايد هم بدتر، همچون آن جوجه‌گنجشکي است که من مي‌توانستم آن را بگيرم ولي به تو گفتم اين کار تو است. مي‌خواستم شوق را در چشمانت ببينم، مي‌خواستم سرمستي آن شکار بزرگ براي تو باشد.

و اما تو اي پيرمرد، تو هماني بودي که مرا يوسف جدابافته مي‌دانستي. مرا ببخش اي پيرمرد باغ عدن، من امروز آن‌چه تو مي‌پنداشتي مي‌شوم نيستم. امروز اينجا همچون يک ترانه بي‌حال و افسرده است که نه مي‌شود در حضورش پايکوبي کرد و نه عرضه آتش شدن بر پيکر يک سيگار را دارد. تنها چيزي که مانده است حرمت دست‌هاي تواست که تسليم تيغ‌هاي شاخه‌هاي انار نمي‌شدند. اينجا با درجه انطباق بالايي همان دنياي بيرون باغ است. نپرس چرا، من سال‌ها است که ديگر نمي‌پرسم چرا!

من هنوز هماني هستم که مي‌تواند کف‌پوش‌هاي سنگي و سيماني معابر و آسفالت را که چهره خاک را پنهان مي‌کنند در يک آن ازجا برکنم و همچون گردبادي نيرومند آن‌ها را درهوا در سطح ريزترين ساختارهاي وجود، تبديل به بارهاي الکتريکي مجهول کنم. مي‌توانم به‌جاي آن‌ها باغ بيافرينم. اما اين آن باغ باصفاي ما نمي‌شود که تو شاخه خشکيده درخت را با تبر مي‌بريدي و من از خوشحالي جست‌وخيز مي‌کردم.

پيرمرد، مي‌خواهم که با تو و آن کودک شيرين بمانم، اما بايد بدوم به دنبال نان! تا شبي ديگر که رويايي ديگر مرا بيدار کند، من باز مي‌گردم به آن ترانه غمگين و شما هم برويد به باغ عدن.

پ ن :

اگر موزيک ويدئوي «Return to Innocence» را از «Enigma» نديده‌ايد، پنجره‌اي را که به ديدگاه آدمي وسعت مي‌بخشد تجربه کنيد.


طاعون جنگ

vietnam-war

جنگ، بدترین چیزی است که ممکن است برای یک کشور اتفاق بیفتد. این فاجعه بسیار بدتر از صحنه‌های نشان داده شده با قدرت سیگنال‌های الکتریکی است. آنچه که در صفحه‌های نمایشگر می‌بینیم، حتی اگر مستند باشد هنوز یک کالبد بی‌جان است.برای ادراک این ادعا یک مقایسه کوچک مفید است. ویدئوی صحنه سخت جان سپردن ندا آقا سلطان را همه به ياد داريم، آنچه حس می‌کنید بسی قوی‌تر از دیدن صحنه‌های مشابه در فیلم‌ها و یا تصاویر مستند با تاریخ دور و از مکان‌های دور است. این تصویر البته هنوز در صفحه نمایشگر است. کسانی که از نزدیک شاهد چنین صحنه‌هایی بوده‌اند تفاوتش را به خوبی می‌دانند.

Filipino casualties on the first day of the Philippine-American War,

به هیچ‌عنوان شوخی‌بردار نیست! اخبار رسمی و نیمه رسمی حاکی از آن است که غرب در حال آماده سازی افکار عمومی جهان برای حمله به ایران است. در این میان بیش از هرکسی حکومت مذهبی حاکم بر ایران مقصر است. اما چه او مقصر، چه دیگری، به هر حال خطر جدی است و عقل حکم می‌کند که چاره‌جویی کرد. این‌که می‌گویم خطر جدی است یعنی کمتر از 50 در صد احتمال وقوع دارد و بیشتر از 10 درصد! احتمال وقوع 10 درصدی جنگ خطری جدی است چون جنگ فاجعه‌ای بس عظیم است.

اما چه باید کرد؟ در چند جبهه باید عمل‌ کرد و به سرعت فعال شد. اول فعالیت شدید و موثر گروه‌ها و افراد ایرانی فعال در حوزه حقوق بشر برای ایجاد نگرانی در حوزه افکار عمومی. گرچه غول‌های رسانه ای غرب به این سادگی‌ها قابل دسترس نیستند، اما نمی‌شود دست روی دست گذاشت. باید با واکنش نشان دادن به هرگونه تحریک و یا تهدید، به سرعت ‌از موضع حقوق بشر وارد شویم. این مورد تاثیرگزاری بالایی دارد. مخصوصا گروه‌های ایرانی خارج از کشور می‌توانند در این زمینه فعال باشند. نباید از توضیح دادن برای هیچ‌کس گذشت.

hamas _ israeil war

نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!مورد بعدی، فشار بر حکومت از داخل است. قبل از هرچیز، باید بر روی موضع دست برداشتن از غزه و لبنان به شدت حمایت شود. شعار جنبش سبز در این زمینه، یکی از سازنده ترین، سیاسی‌ترین و بهترین شعارهای جنبش سبز بود.احزاب و فعالان سیاسی و هر کسی که حوزه نفوذی دارد،‌ اگر بر روی لزوم دست برداشتن از این سیاست نادرست تاکید نکند، به میهن ظلم کرده است. اینجا دیگر حکم وجدان است و آبروی میهن. از دید بسیاری، به غلط فرض می‌شود که این سیاست خط مقدم جنگ را به لبنان و فلسطین می‌کشاند(با ایجاد آشوب در آن مناطق) و در اینجا می‌شود به راحتی بمب ساخت! اما این بسیار ساده‌اندیشی است. به هرحال، این سیاست می‌تواند شعله‌های جنگ مستقیم را روزی بیفروزد! چه بسا خود بهانه‌ای کارساز شود.

iraq war

و اما بحث اصلی! انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست که هست، سوخت رو ارزان‌تر از قیمت تولید بخریم و انرژی هسته‌ای داشته باشیم. توضیح این مورد در اقشار مختلف جامعه بسیار کارساز است. گرچه این مباحث تکراری است، اما بسیاری این مورد را نمی‌دانند که می‌شود سوخت را با امتیاز‌هایی از غرب به قیمت کمتر از تولید در داخل خرید. از طرفی امکان تولید هم همواره به عنوان یک ضمانت اجرایی برای وعده‌های غرب برقرار باشد. چه اصراری است بر این غنی سازی لعنتی؟ باید در توده‌ها این تفکر نهادینه شود که اولا غنی سازی  کردن ربطی به داشتن انرژی ندارد و ثانیا ساختن بمب هسته‌ای به خطر بروز جنگ نمی‌ارزد.

Iran-Iraq_war_Iran_1981-82

همانطور که روح‌الله خميني گفت «جنگ برای دیکتاتورها نعمت است» البته ايشان واژه ديکتاتور را نياورد، اما به خوبي جاي خالي اين واژه، در آن جمله احساس مي‌شود. بروز جنگ به دلایل زیادی می‌تواند مطلوب حکومت فعلی در ایران باشد. اول اینکه سرکوب داخلی را سامان می‌بخشد. دوم اینکه به بهانه بروز جنگ، فلج شدن اقتصاد را توجیه می‌کند و سوم این‌که با خوردن یک جام زهر در فرصت مناسب، طول عمرش را به بهانه بازسازی و در ایجاد جو و روحیه سازندگی افزایش می‌دهد. اینها البته نیت‌هایی پلیدند و با منافع ملی در تضاد هستند اما این گره‌ای نیست که به دست بیگانه و آن هم با جنگ باز شود. این‌که این نوشتار وهم‌آمیز باشد بسیار جای خوشحالی است، اما این‌که ندانسته و از سر عادت بگوییم اتفاق نمی‌افتد، گونه ای کوته بینی است.

امید است که همیشه هشدارها را جدی بگیریم حتی اگر بارها آنها را تجربه کرده باشیم و اتفاقی نیفتاده باشد. اگر جنگ‌های اخیر در منطقه را به خاطر بیاوریم،‌همواره قبل از وقوع چنین بحث‌هایی بوده است. همواره هم بسیاری در واکنش به نشانه‌ها گفته‌اند که این نشانه ها کافی نیست و پیش‌تر هم دیده شده‌اند که منجر به اتفاق خاصی نشده اند. اما در یکی از تکرارهای بروز علائم، شعله های خانمان‌سوزش برافروخته شدند.

پ ن :

آن دختر برهنه‌اي که در اولين عکس دست‌هايش را باز کرده است و با سوختگي حاصل از حمله بمب آتش زا سوخته است سراسيمه مي‌دود، Phan Thị Kim Phúc است که در آن زمان 9 ساله بوده و آن عکس متعلق به جنگ ويتنام است که در تاريخ 8 ژوئن 1972 توسط يک عکاس خبرگزاري آسوشيتدپرس به اسم Nick Ut گرفته شده است. عکس مذکور برنده جايزه Pulitzer Prize شده است. آن دختر شانس آورد و گرچه برهنه در ميان مردم مي‌دويد، اما زنده ماند.  بسياري چون او شانس نياوردند و طعمه طاعون جنگ شدند. عکس زير متعلق به همان دختر است

Phan Thị Kim Phúc

Phan Thị Kim Phúc

اين لبخندي است که طاعون جنگ آن را از مردمان بسياري ربود!


نقدي بر بیانیه مهندس موسوی از زبان یک همراه سکولار جنبش سبز

 

مهندس موسوی عزیز، طبق معمول به شما خسته نباشید می‌گویم. اگر به خود جسارت نوشتن می‌دهم به خاطر این عبارت از خود شما است :

«طبیعی است که متن پیشنهادی نتواند پاسخگوی همه سلیقه ها و مطالبات باشد. دلگرمی این همراه کوچک برای این معضل، راه حلی بود که تعدادی از رای دهندگان در آستانه انتخابات سال گذشته پیدا کردند. در زنجیره سبز میدان تجریش تا میدان راه آهن بودند کسانی که می گفتند میان بد و بدتر، بد را انتخاب می کنند و این انتخاب پیوستگی آن زنجیره محکم به‌یاد ماندنی را ممکن ساخت. اصلاح واقعی از همین تمیز و مسئولیت پذیری برای انتخاب این و یا آن شروع می شود.این متن قدم اولین است و جنبش سبز در سیر تکاملی خود انشاءالله متن کاملتر و زیباتری خواهد آفرید.»

و دلیل دیگرش آن است که هنوز خود را از بدنه جنبش سبز می‌دانم.

 من متن بیانیه شما را خواندم. بیانیه ای که گاه من را امیدوار می‌کرد و گاه می‌ترساند. البته در کمیت بیشتر امیدوار شدم تا این‌که بترسم یعنی تعداد موارد امیدوار کننده بیشتر از بیم دهنده‌ها بود. با این حال، در چند جا ترسی عمیق مرا فراگرفت. ترسی که عمقش از امیدهایی که گفتم بیشتر بود. مهندس موسوی عزیز، انگار صد تا هزارتومانی پاداش دادید و سه تا پنجاه‌هزار تومانی ما را تنبیه کردید.

این ترس من برای فردای ایران است. همانطور که از قالب کلی بیانیه شما بر می‌آید شما نیز نگران میهن هستید. از آنجایی که در این زمینه کاملا با شما همراهم، به عنوان کسی که در زنجیره انسانی راه‌آهن تا تجریش و در حضور 25 خرداد و 30 خرداد 88 عضو کوچکی از دریای خروشان آزادی خواهی بوده ام، بنا بر وظیفه ای که احساس می‌کنم مواردی را که به نظرم باید به آنها پرداخت، بیان می‌کنم.

قبل از هرچیز شما را از بابت نگاشتن این جملات تاریخی تحسین می‌کنم:

«جنبش سبز را نه می توان یک حزب متمرکز دانست و نه مجموعه ای از افراد سازمان نایافته و بی هدف. مرور تجربه تاریخی مردم ایران نشان می دهد که آنها همواره و در بزنگاههای تاریخی، هوشیاری، توانایی و درک والای خویش را به منصه ظهور رسانده اند و با تکیه بر قوای خلاقه خویش، راه را برای دستیابی به اهداف خود هموار ساخته اند.»

«رای و خواست مردم منشا مشروعیت قدرت سیاسی است  و جنبش سبز اعمال هر گونه صلاحیت خودسرانه و گزینشی تحت عنوان نظارت  استصوابی را مغایر با قانون اساسی، حق تعیین سرنوشت مردم وحقوق بنیادین آنها دانسته و با آن مبارزه میکند.»

«دستیابی به اهدافی چون آزادی و عدالت تنها بر پایه توجه به منافع ملی و حفظ استقلال میسر است. جنبش سبز با آگاهی از این امر، نسبت به هر اقدامی که برخلاف منافع ملی و ناقض اصل استقلال باشد مبارزه می کند و این مسئله را در زمره موازین محوری خویش می داند.»

«قوانین کشوری  و از جمله قانون اساسی متونی همیشگی و تغییر ناپذیر نیستند. هر ملتی این حق را داراست که با تصحیح سیر حرکتی خویش، به اصلاح در قوانین جاری اقدام کند. اما باید توجه داشت که تنها تغییر و اصلاحی در قانون اساسی مورد پذیرش است که در فرایند مذاکره و گفتگوی اجتماعی و با مشارکت همه اقشار و گروههای اجتماعی و با پرهیز از تصلب و انحصارگرایی و زورگویی صورت پذیرد»

» آزادی زندانیان سیاسی، رفع محدودیت های غیر قانونی و نگاه امنیتی علیه فعالیت احزاب و گروهها و جنبش های اجتماعی چون جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جنبش های کارگری، جنبش های اجتماعی و امثال آن، و همچنین محاکمه عادلانه  آمران و عاملان تقلب در انتخابات، شکنجه و کشتن معترضان به نتیجه انتخابات، و افشاء و محاکمه نظریه پردازان و حامیان خشونت در لایه های مختلف حکومت از راهکارهای روشنی است که در این زمینه باید مورد توجه قرار گیرد.»

 

و اما چرا ترسیدم ؟ شما بیان فرمودید که جنبش سبز ساختاری فراحزبی دارد. این بسیار پسندیده است. چرا که یک حرکت ملی نمی‌تواند غیر از این باشد. اما چگونه شد که با وجود این، برخی گرایشات شخصی و شاید حزبی خود را از زبان جنبش بیان فرمودید؟ من شما را مردی درستکار می‌دانم. از این روی، گمان نمی‌برم که این موارد نفوذ حزبی افراد نزدیک به شما باشد. پس از دریچه‌ای که منظرش تماما خیرخواهی برای ایران است می‌نگرم. مثلا در اینجا آمده است:

جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد و راه تقویت ارزش های دینی در جامعه را تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران می داند.

 

من فکر نمی‌کنم نگاشتن این مورد فقط از سر مصلحت بوده باشد. یعنی برای همراه کردن برادران معتقد به دین حکومتی! چه اگر چنین باشد آن درستکاری که عرض کردم خدشه دار می‌شود. اما از طرفی بسیارند کسانی که بر این عقیده هستند که دین باید از نهاد حکومت و قدرت جدا شود و منابع کشور تنها در اختیار منافع ملی باشند. البته توصیف شما از چگونگی نیل به منافع ملی با آنچه که اینجا آوردم هماهنگ است. اما با لزوم پرداختن به دین حکومتی متناقض است. از این‌روی به این نتیجه می‌رسم که این مورد مطلوب شما است. اما چگونه این مطلوبتان را از زبان جنبش بیان کردید؟

مورد دیگر بر سر رهبری شما است. درپایان بیانیه فرمودید : «همراه کوچک جنبش سبز». این جمله از سر تواضع است؟ من شما را رهبر جنبش سبز می‌دانم. حتی اگر نگوییم رهبر، شما حد اقل سخنگوی جنبش که هستید؟ پس صحبت‌های شما به جنبش هویت می‌بخشد. از آنجایی که فرمودید این یک جنبش ملی است، تقاضا دارم که برای جلوگیری از به انحراف رفتن آن ( در جهت نیل به اهداف ملی) این جایگاه را رسما برای خود قائل شوید. این که بگوییم هر ایرانی یک رهبر، سخن گزافی است. همانطور که خود بیان کردید بی برنامه و نابسامان نباید عمل کرد. هرچند که با نگاشتن این بیانیه موضع خود را در حاشیه عنوان فرمودید، اعلام رسمی آن هم مفید است. اما اگر به هر دلیلی این رهبری را نمی‌پذیرید، چقدر خوب است که باز هم رسما بیان کنید. این ابهام بسیاری را سردرگم کرده است.

و اما مورد اصلی را با این بند از بیانیه شما آغاز کنم:

«جنبش سبز حرکتی در تداوم تلاش مردم ایران برای دستیابی به آزادی و عدالت اجتماعی و تحقق حاکمیت ملی است که پیش از این در برهه هایی چون انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی خود را جلوه گر ساخته است»

من عمیقا به این گفته باور دارم. جنبش سبز حاصل نیروی ذخیره شده ای است که در اثر فشار از سوی ستمگران و طی سالیان دراز در این مردم ایجاد شده است. در این دیار، هربار که حرکتی اعتراضی شکل گرفت، با ناخالصی‌هایی آمیخته گردید و به رهایی نینجامید.به گمان من، در این زمان، ناخالصی موجود در جنبش «وابستگی به ایدئولوژی» است. من هرگز انتظار ندارم که شما و یا هر فرد دیگری از عقیده شخصی خود دست برداشته و یا ایدئولوژی مطلوب خود را طرد کند. انتظار این است که از جایگاه سخنگوی جنبش ملی، اهداف ملی بیان شود. ایدئولوژی را چرا وارد این ماجرا کنیم؟ این صحیح است که در این مملکت بسیاری مسلمان هستند، اما مگر امید دادن به آنها و حتی تضمین دادن به آنها که کسی مزاحم دین شما نمی‌شود حتما باید در قالب یک حکومت دینی باشد؟

هیچ انتظاری نیست که شما عنوان کنید قصد براندازی دارید! این اصلا مطلوب من هم نیست. اما دلیل تکیه بر تداوم راهی که آزمونش را بد داده است چیست؟ نه تنها در ایران، در همه جای دنیا حکومت دین، تبدیل به فاشیسم شده است. مگر ما دغدغه ملی نداریم؟ مگر این جنبش، ملی نیست؟ پس چرا در اولین بند هویت این جنبش، اسلام آمده است؟ یعنی ما برای تقویت یک حکومت دینی تلاش می‌کنیم؟ یعنی هرکس که معتقد به اسلام حکومتی نیست از جنبش نیست؟ شما فرموده‌اید که این بیانیه نمی‌تواند خواستگاه همه را بیان کند. این بدان معنی است که سعی کرده اید حد تعادل را راعایت کنید. پس بهترین راه تکیه بر مشترکات قطعی و کاملا ملی است. اگر سعی در رعایت تعادل داشته اید، چرا بر لزوم وجود حکومت دینی در جامعه اشاره دارید؟

مهندس موسوی عزیز، تصور کنید که در اعلامیه استقلال آمریکا آمده بود که ما صریحا بر مسیحی بودن و ترویج مسیحیت تاکید داریم! در چنان جامعه‌ای جایی برای رشد دمکراسی و تکثر گرایی بود؟ آیا در یک روند تدریجی به اینجا می‌رسید که «باراک حسین اوباما» رئیس جمهور ایالات متحده شود؟ همانطور که خود بیان فرمودید حفظ ارزش انسان فارغ از مذهب و نژاد و زبان است. اما آیا یک حکومت دینی قادر به رعایت چنین مهمی هست؟ بازهم عرض می‌کنم، انتظاری در موردبیان ضدیت با نظام جمهوری اسلامی نیست. اینکه هویت جنبش را اسلامی بدانیم جای انتقاد است. آیا هویت جنبش بیش از هرچیز آزادی خواهی و دمکراسی نیست؟ به وضوح نمی‌توان پاسخ گفت. دلیل آن وجود افراد با ایدئولوژی ها و گرایشات سیاسی و جناحی و حتی قومی مختلف در بدنه جنبش است. همه هم هزینه داده‌اند. حال اگر بگوییم هویت جنبش اسلامی است، حکم به اخراج بسیاری از اقشار  جنبش داده ایم و گذشته از آن، هزینه های‌ان نیز بر باد رفته است. پس چرا بر مشترکات که منافع ملی است تکیه نکنیم و این موارد را به زمانی که روشن شدنش میسر باشد نسپاریم؟

 

بسیار پیش آمده که افرادی در تقابل منافع ملی و مطلوب شخصی، منافع ملی را برگزیده‌اند و نامشان در تاریخ ماندگار شده است. من همواره به میرحسین موسوی نیز اینچنین نگریسته ام.