بایگانی ماهانه: آگوست 2010

اين زندان وکيل‌آباد را دريابيم، نگذاريم جنايت عليه بشريت تا اين حد عادي شود

تکرار اخبار غير رسمي مبتني بر وقوع اعدام‌هاي دسته جمعي در مشهد بسيار جاي نگراني است. اگر احتمال صحيح بودن اين خبر را حتي ده درصد بدانيم، احتمال بزرگي است. جان آدمي زاد ارزنده‌تر از اين است که به هر دليلي اين خبر را جدي نگيريم. حتي اگر آن معدومين قاچاقچي بوده‌اند نيز باز اعدام آنها جنايت عليه بشريت محسوب مي‌شود. مگر اينجا کجاست؟ مگر ما در چه عصري در حال زندگي کردن هستيم؟ چگونه مي‌توانيم در مقابل تکرار اين اخبار بي‌تفاوت باشيم؟ اين اخبار از هرکجا که باشد و از هر منبعي آمده باشد، شايسته است که از سوي رسانه هاي مستقل و بزرگ پيگيري شود. نگراني بيشتر از اين جهت است که به گزارش برخي رسانه ها، اين اعمال تداوم داشته و در حال انجام است. آيا ما آن مردمي هستيم که در برابر جنايت عليه بشريت بي‌تفاوت باشيم؟

جاي تعجب است که انعکاس اين اخبار آنگونه که بايد باشد نيست. حتي اگر قرار است خبر ديگري را تحت‌الشعاع قرار دهد و يا گمان برود که  براي ترساندن مردم باشد، باز هم پيگيري آن با جديتي بيش از انچه اکنون هست لازم است.

ابتدا نداي سبز آزادي چنين خبر داد:

خبرنگار ندای سبز آزادی کسب اطلاع کرد که رییس قوه قضاییه با نگارش نامه ای محرمانه به علی خامنه ای، برای اعدام هزار و صد و بیست زندانی کسب اجازه کرده است.
طبق گزارش صادق لاریجانی به رهبر، برای 1120نفر حکم اعدام صادر شده و این احکام در دیوان عالی نیز تائید شده و قوه قضائیه منتظر اجازه از رهبری برای اجرای احکام است. نداي سبز آزادي.

سپس خبر از وقوع جنايت آمد:

طی چند روز گذشته بیش از هفتاد نفر از زندانیان زندان مشهد به صورت ناگهانی اعدام شده اند. بعضی از این افراد که گویا در رابطه با مواد مخدر دستگیر شده بودند، حکم‌های قضایی خود را پیش تر از این دریافت کرده بودند که بر طبق آنها مجازات اعدام شامل حال آنها نمی شده است و حتی به پرداخت جریمه های نقدی نیز کفایت شده است. اما به صورت ناگهانی دستور قضایی مبنی بر اعدام این افراد صادر شده است. به گزارش ندای سبز آزادی، هنوز دلیل صدور این از سوی مرجع قضایی مشخص نیست. اما گمانه زنی ها حاکی از آن است نهادهای اطلاعات و امنیتی صورت گرفته است. خبر از نداي سبز آزادي

و سپس راديو فردا به ابعاد گسترده‌تري از وقوع جنايت اشاره کرد:

کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران روز سه‌شنبه در بیانیه‌ای اعلام کرد که در چند ماه گذشته بیش از صد نفر در زندان وکیل‌آباد مشهد اعدام شده‌اند و صدها نفر نیز در انتظار اعدام به سر می‌برند.
راديو فردا


پيش‌تر هم دانشگاه را با خاک يکسان کرده بوديد که به «مرگ بر خامنه‌اي» انجاميد!

کامران دانشجو (وزير علوم) در مراسم افتتاح طرحهای عمرانی دانشگاه علم و صنعت ایران، هشدار داد که اگر در دانشگاهی مراسم مذهبی برگزار نشود، یا صدای اذان ظهر در آن بلند نشود و یا نمازخانه نداشته باشد، آن دانشگاه اصلا نبايد وجود داشته باشد و بايد با خاک یکسان شود!

 سالها پيش از اين که آقاي وزير علوم دانشگاه را تهدید به یکسان شدن با خاک کند، آيت‌الله خميني کمر به قتل دانشگاه بست و به گمان خود با راه انداختن انقلاب فرهنگي چنين کرد! جرمي که امروز از سوي حکومت به دانشگاه نسبت داده مي‌شود،همان است که آيت‌الله خميني نسبت داد. بي‌شرمي در بيان آن نيز به همان ميزان است. تنها تفاوت در اين است که امروز ديگر از  حمايت و سکوت مردمي در جوي احساسي و موافق با حکومت خبري تيست. آن روزها جرم دانشگاه غربي بودن و شرقي بودن بود. جرم دانشگاه نبودن در خط آيت‌الله خميني بود. اساتيد و متخصصاني که خارج از اين خط بودند از دانشگاه اخراج شدند. تعهد جاي تخصص نشست و ستاد انقلاب فرهنگي با  علی شریعتمداری، محمدجواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد و جلال‌الدین فارسی کار خود را شروع کرد.

برخی از اعضای اولین ستاد انقلاب فرهنگی از راست به چپ:حسن حبیبی ،محمدجواد باهنر ،عبدالکریم سروش و مهدی ربانی املشی. تصوير از ويکيپديا.

اما چه شد؟ چه شد که دوباره از دانشگاه‌ها صداي مرگ بر خامنه‌اي برخاست؟ چه شد که دانشگاه با وفاداري به نامش و مبتني بر ماهيتش، خط امام را بار ديگر لگدمال کرد و ثابت کرد که هدايت دانشگاه به  مسير خلاف دانش، نشدني است! آيا انقلاب فرهنگي برخلاف خواست حکومت شکسته شد؟ آيا اين دانشجويان که بار ديگر در راه آزادي کشته شدند و زندان رفتند و خون دادند از آسمان بر زمين افتادند؟ آيا آمريکاي جهانخوار آنها را دزدکي از پنجاه توماني دردسر ساز براي حکومت گذراند؟ آقاي وزير علوم که دانشگاه ويران مي‌کني، دانشگاه يعني مکاني براي دانش، يعني خانه دانايي. اشتباه شما اين است که مي‌خواهيد خط دانش را در مسير جهل برانيد! دانشگاه را چه به فرهنگ بسيجي و ولايي؟! اصلا فرهنگ را چه به ولايت؟! اين همه کشتيد و بستيد و اخراج کرديد چه شد؟ 

دليل ديگر آن که اين کار نشدني است، نياز دانشگاه به دانش است. هرچند سطح علمي دانشگاه‌ها در حد مدارس متوسطه پايين آمده و اساتيد و دانشجوها و مردم  نيز خود به اين مهم واقفند، اما اگر هنوز اسمي هست و هنوز از سردرها کيف و کتاب به دست‌ها عبور مي‌کنند، دلیلش آن چند نفر باقیمانده‌ای هستند که حکومت مجبور به تحمل آنها است. دیگر بیش از اين  چه چیزی را می‌خواهید ویران کنید؟ همین چند نفر دلسوز هم خود خواهند رفت وشما در باتلاقی از پپولیسم و دروغ که تنها خود در آن می‌افتید گرفتار خواهید شد. امروز دیگر آن روزهای دروغ بافی در دامان امن مذهب نیست! آقای وزیر علوم، حنای امام زمان دیگر رنگی ندارد.

 

انقلاب فرهنگي دوم

گاهی اوقات چنین به نظر می‌رسد که حکومت با تاکید بر دوباره آزمودن راه‌هایی که بارها آزموده شده است و فرجامی جز هلاکت ندارند، کمر به قتل خود بسته است. مگر می‌شود اجبار به پذیرفتن موازینی که شعور بشر را به سخره می‌گیرند، انقلاب فرهنگی نامید؟ مگر در این روزهایی که اندیشه‌های گوناگون تنها با یک کلیک در دسترس افکار تلنگر خورده کنجکاو قرار می‌گیرند، اجبار به تک‌صدایی و حذف دگر اندیشی شدنی است؟ هنوز این آب و خاک از زخم هجران اندیشمندان و متخصصان و دانشمندانش در فغان است. آنچه در دانشگاه‌ها فریاد مي شود، تنها یک قدم جلوتر از فریاد محافظه کاران کوچه و بازار است. دیدیم که با فاصله‌ای به کوتاهی یک قدم، مردم نیز فریاد برآوردند. مگر می‌شود فقرو بدبختی ونفت‌خواری و واردات و عقب افتادگی فرهنگی و سقوط اخلاقیات را با هیاهو و صرف هزینه‌های گزاف تبلیغاتی پوشاند؟ چه شد آن ماهواره‌ای که به فضا رفت؟ چه تغییری در معیشت مردم و اوضاع نابسامان اقتصاد و کشاورزی و سایر مواردی که ادعا می‌کردید ایجاد شد؟ زخمی که فقدان حضور اهالی اندیشه و علم بر پیکر این مملکت وارد آورده است عمیق‌تر از این حرف‌ها است.

اکنون دم زدن از یک انقلاب فرهنگی دیگر و راندن اندیشمندان و متفکران، نمک پاشیدن بر زخم مردم و بلندتر کردن فریاد حاصل از درد آن زخم است. دانشگاه از آنجا که نامش دانشگاه است، همواره فرزندان خلفی تولید می‌کند که پیشگام فریاد برآوردن از درد آن زخم کهنه است. دانشگاه هرگز پادگان نخواهد شد. چنین اقدامی تنها به گریختن اندیشمندان خواهد انجامید که هم مردم و هم دانشگاهیان در فراغشان فریاد خواهند زد. بی‌گمان این بار فریادی بلندتر برخواهد آمد و تداوم قدرت آن نیز بیشتر است.

رحیم پور ازغدی

 از طرفي ديگر هم متفکراني که پشتوانه فکري چنين رويدادهايي هستند روزبه‌روز کم مايه‌تر و کم‌اثر تر مي‌شوند. اگر آن روزها افرادي که در شوراي عالي انقلاب فرهنگي نام برده شدند کار خود را به عنوان پشتيبان فکري، چنان بد انجام دادند، امروز افرادي چون رحيم پور ازغدي ديگر جاي خود دارند! افرادي که نه تنها آن ميراث پيشينيانشان را به روز نکرده‌اند، بلکه آنها نيز در جوي که منتقد و مخالفي جرات سربرآوردن ندارد دچار طنبلي اجتناب ناپذير شده و همان ريسمان پوسيده قبلي را که در آزمون پيشين پاره شد به ميدان آورده‌اند. با اين تفاوت که در گذر زمان پوسيده تر گشته است. و باز اين ماجرا تکرار مي‌شود.  عده‌اي با گذر از فيلتر در دانشگاه مي‌مانند و زمان ميگذرد. بازهم اوضاع از حد طاقت افراد فيلتر شده نيز خارج مي‌شود و فريادهاي ديگري بر مي‌آيد و دوباره خون و زندان و تعقيب و گريز. در اين ميان آنچه از کف مي‌رود يک نسل ديگر از سرمايه‌هاي انساني  و دانش ملي است.

 


تصوير ديدني از شکار گرگ خاکستري توسط عقاب طلايي

عقاب طلايي شکارچي بي نظيري است. با شيرجه اي مهيب بر سر گرگ فرود مي آيد و با قفل کردن چنگال هاي قدرتمند خود به دور پوزه گرگ، در کمتر از يک دقيقه گرگ را مي کشد. راز اين شکار و برتري مطلق عقاب در بستن پوزه گرگ با چنگالهايي نيرومند است.


من برای ایران چه کرده‌ام؟

جمهوری اسلامی «بد» است.

اما اگر من هم یک شهروند ناراضی ایرانی هستم که فقط شکایت می‌کنم، این واقعیت را نادیده گرفته‌ام که جامعه و افراد سازنده یکدیگر هستند. آیا من تلاش کرده‌ام که بهتر باشم؟ به این معنی که یک فرد «خوب» باشم. آیا نامناسب بودن قوانین جامعه و عرف، به این معنی است که راهی برای خوب بودن افراد وجود ندارد؟

به نظر می‌رسد که در جامعه ما زندگی انفرادی نیز قربانی قوانین و عرف نادرست شده است. مثلا با توجه به قوانین و عرف موجود، میزان دانش یک فرد در به دست آوردن کار مرتبط با دانشی که آموخته است، چندان تاثیرگزار نیست. این موضوع سبب شده است که بسیاری از افراد تلاش کردن را در کسب مهارت های فردی در زندگی نیز کنار بگذارند. با توجه به رواج دروغگویی و فرهنگ تقیه که در توجیه جنایات و بی کفایتی های حکومت کاربرد دارد، دروغ در زندگی شخصی و روابط خصوصی افراد هم ریشه دوانده است. از آنجایی که امور مملکت با تکیه بر پول نفت پیش می‌رود و برنامه ریزی برای بهبود نحوه اداره جامعه و مدیریت آن و همینطور گردش بهینه چرخ‌های صنعت،  مصرف انرژی و موارد مشابه وجود ندارد، در زندگی فردی بسیاری از افراد نیز همین بی برنامگی و عدم استفاده بهینه از وقت، انرژی و امکانات تبدیل به عادت شده است. موارد بسیاری از این دست وجود دارند که منجر به سقوط اخلاق و کمرنگ شدن میل به تلاش و کسب مهارت‌های زندگی شده‌اند که ملزومات تجربه یک زندگی شاد توام با احساس رضایت هستند.

آیا می‌توان خود دست به کار شد؟ یا باید منتظر ماند و از دست حکومتی نالایق فقط شکایت نوشت و آه و ناله سر داد؟ بسیار خوب، پنیر ما را جابجا کردند! حال بهتر نیست به جای اینکه بگوییم «چه کسی پنیر مرا جابجا کرد«، خود دست به‌کار شویم؟ آیا تا به حال سعی کرده‌ایم که در رعایت دقیق قوانین راهنمایی و رانندگی پیش‌قدم شویم؟ آیا سعی کرده‌ایم از وقت‌مان بهتر استفاده کنیم و بازدهی فردی و اجتماعی خود را بالا ببریم؟ آیا سعی کرده‌ایم اخلاق را از چنگ حکومت در آورده و الگوی آزاد زیستن شویم؟ نمی‌خواهم این نوشته هم خود فقط گونه‌ای «غر زدن» باشد. اما ذکر این نکته لازم است که براي گسترش يک انديشه سالم و آزاد، بايد شاد بودن و خوب زندگی کردن در کنار مهربانی با هستی، تجلي آن انديشه باشد. اگر من بی لیاقتی حکومت را در بوق و کرنا کرده‌ام و از رواج فساد در ابعاد مختلف و ظلم و ستم و بی اخلاقی فریاد میزنم، خود باید تا سر حد توان برای خوب زیستن و موفق بودن و با اخلاق بودن تلاش کنم.

یک فرد موفق و شاد که ازتلاش  خود احساس رضایت دارد، الگوی دیگران خواهد شد. و این به نوبه خود موجب گسترش رویه زندگی آن فرد در جامعه می‌شود. مثلا لازم است که رابطه بهتر زیستن و شاد بودن با دفع خرافات قابل لمس باشد. اگر من از دوری جستن از خرافات و تکیه بر اندیشه می‌گویم، باید ثمره این دیدگاه نیک، در قالب یک زندگی شاد توام با احساس رضایت، قابل لمس باشد. این ممکن نیست مگر اینکه دست از سخن گفتن بردارم و وارد عمل شوم. تصور کنید که در جامعه اعتقاد به خرافه بودن خرافه‌ای چون نامه انداختن در چاه، فراگیر شود. درچنان شرايطي حکومت نيز مجبور است به دنبال این افزایش سطح شعور بدود!

انجام دادن کارهایي که موجب بهبود زندگی فردی می‌شوند، در بهتر شدن اوضاع جامعه بسیار موثر هستند. به هر حال این کاری است که از دست افراد بر می‌آید و دلیلی جز عادت کردن به بد زیستن برای انجام ندادنش وجود ندارد. اگر دمکراسی می‌خواهیم خود اولین دمکرات باشیم. اگر آزادی می‌خواهیم خود اولین آزادی‌خواه باشیم. اگر دم از اخلاق می‌زنیم، خود اولین فرد با اخلاق باشیم. اگر انسانیت می‌خواهیم خود اولین انسان باشیم. می‌توان با پیش قدم شدن در خوب بودن و عرضه نتایج آن، به رشد جامعه خود در جنبه‌های مختلف کمک کرد.

پس چرا دریغ کنیم؟

 


اگر اظهارات سردار مشفق درست مي‌بود، من نيز يک اصلاح‌طلب مي‌شدم!

 

تقريبا همه از ماجراي انتشارفايل صوتي  منتسب به سردار مشفق با خبر شده‌اند. در آن فايل صوتي، شخصي به نام سردار مشفق تحت عنوان يک مامور ارشد امنيتي سخن مي‌گويد.

آنچه ايشان بازگو کردند، همان صحبت‌هايي است که در زمان حضور مردم در خيابان از صدا و سيما مي‌شنيديم با اين تفاوت که ايشان ادعاي وجود مستنداتي ناديده کردند که ما نديده‌ايم و همچنين چند اسم هم به آن گفته ها اضافه شده است. همه ما از همان روزهاي اول شروع اعتراضات خياباني مي‌شنيديم که همه چيز از خارج از کشور کنترل و مديريت مي‌شود و مردم را متصل کردند به سلطنت‌طلبان، گروه مجاهدين، آمريکاي جهان‌خوار و ساير موارد. آقاي مشفق قدري پايشان را از آن سناريوي نخ‌نما فراتر نهادند و بازيگران آن را نيز معرفي کردند تا مثلا از نخ‌نما بودن و بي اثر بودن آن فرار کرده باشد و توجهات را به احتمال وجود چنين دسيسه‌هايي جلب کند. در واقع اين فايل صوتي تلاشي است براي مقابله با بي توجهي مردم نسبت به سناريوي نخ‌نماي توطئه.

سردار مشفق در آن فايل صوتي، آقاي موسوي خوئيني‌ها را پدر معنوي و خط دهنده اصلي اصلاح‌طلبان معرفي کردند که سخت ليبرال بوده و با سرويس‌هاي اطلاعاتي خارجي مرتبط هستند. موسوي را يک مهمان ناخوانده تحميل شده بر انتخابات مي‌دانند و خاتمي را قهرمان ترسوي اصلاح‌طلبان مي‌دانند که هنوز نسوخته است و براي کسب اعتبار در صحنه بين‌الملل از او استفاده مي‌شود. ابطحي يک مامور مستقيم از سرويس امنيتي انگلستان است که خاتمي نيز بازيگر او است. هاشمي رفسنجاني نه اصلاح‌طلب است و نه اصول‌گرا، بلکه براي مقابله با قدرت گرفتن احمدي‌نژاد از اصلاح‌طلبان استفاده مي‌کند تا بتواند در مقابل خامنه‌اي بازي کند. هاشمي نيز با سرويس‌هاي اطلاعاتي خارج از کشور مرتبط است. در واقع به گفته ايشان هرکس که در صحنه سياست ايران حضور دارد جاسوس و خائن است مگر اينکه اصول‌گرا و احمدي‌نژادي باشد. ايشان همچنين در بخشي از صحبت‌هايشان از واِه سکولاريسم استفاده کردند و تلاش کردند سطوح بالاي جريان اصلاحات را در انطباق با آن جلوه دهند! حتي براي رفع ابهام از شبهه احتمالي در مورد تاويل‌هاي مختلف اين واژه، خروج دين از حوزه قانونگذاري را به عنوان تعريف مد نظرسران اصلاحات ارائه کردند.

اگر از تناقضات گفتار ايشان در مورد رهبري “جريان فتنه” و اهداف گردانندگان آن، که گاه ناقض يکديگر هستند بگذريم، گفتار ايشان با احتمال قريب به يقين خلاف واقع است. ايشان مي‌گويد خاتمي در يک جلسه محرمانه با چند خانم، استناد به قرآن را جايز ندانسته و در حقانيت آن مشکوک است. و جمله را با اين گفته آغاز ميکند که آقاي خاتمي اصلا قرآن را قبول ندارد. همينطور ايشان را پيرو ليبرال دمکراسي غربي مي‌داند! من همينجا لازم است گريزي بزنم و بگويم : آقاي خاتمي اين‌همه کارتان درست بود و ما نمي‌دانستيم؟ چرا زودتر نگفتيد؟. حتما يادمان هست که خاتمي در يک مقايسه بين بد و بدتر، ليبراليسم را با فاشيسم مقايسه کرد و گفت” فاشيسم از ليبراليسم بد تر است”. خاتمي اضافه کرد که ” با فاشيسم نمي‌توانيم به جنگ ليبراليسم برويم” يعني بهتر است به حربه ديگري متوسل شويم!

براي من جاي تعجب است که سردار مشفق، چنين اشتباهي مرتکب شدند. ايشان مهر تاييدي را که بسياري از اقشار مردم مي‌خواهند، از يک جايگاه رسمي حکومتي بر اصلاح‌طلبان زدند! مهر تاييدي که به گمان من جعلي است و اصلاح‌طلبان اصلا چنان خصوصيتي ندارند.  بسيار هم دور از ذهن است که ايشان از تنفر مردم نسبت به حکومت ديني بي خبر باشند. به نظر مي‌رسد تنها توجيه برآمدن اين سخنان از زبان ايشان، اعتماد زيادشان به قدرت و سرکوب است. البته اطمينان از در دست داشتن مذهب به عنوان افسار خشم مردم نيز همينطور.

آنچه آقاي مشفق در مورد اصلاح طلبان گفت، خلاف آنچيزي است که اصلاح طلبان هستند. فردي را که بري آزادي مي جنگد، از زندان و محاکمه و اعدام چه باک است؟ مگر کم بوده اند در تاريخ؟ چه نيازي است که خود را آنچه نيستيم نشان دهيم؟ آزادي خواهان نيک مي دانند که آزادي با فريب حاصل نمي شود، بلکه با زحمت و صداقت و پايداري چنين مي شود. شکايت اصلاح طلبان از آقاي مشفق، خود گواه بر اين ماجرا است. اگر اصلاح‌طلبان واقعا به دنبال ليبرال دمکراسي بودند، مي‌بايست در جهت عادي سازي اين گفتمان در جريانات سياسي کشور تلاش کنند. مي‌بايست از سکولاريسم و لائيسيته رسما حمايت کنند و با اين جرم به زندان بروند و هزينه دهند. مگر الان به زندان نرفته‌اند؟ مگر الان هم جانشان در خطر نيست؟ اتفاقا اگر آزادي خواهي در شکل واقعي‌اش فرياد زده شود، حمايت مردمي چنان بالا مي‌رود که هزينه‌ها پايين‌تر مي‌آيد. حتي اگر هم هزينه ها بالاتر بروند، باز هم طبيعي است و اين ماهيت مبارزه با ديکتاتوري و رسيدن به آزادي است که آزادي‌خواهان متحمل هزينه هاي سنگين شوند. اگر واقعا محمد خاتمي معتقد به پياده سازي ليبراليسم و مستند نبودن قرآن بود، چرا بايد اين همه هزينه را با خواستگاهي ديگر متحمل شود و گاه و بي‌گاه بر سکولاريسم و لائيسيته و ليبراليسم بتازند و دم از حکومت ديني بر اساس اسلام رحماني بزنند؟ اين چه استراتژي است که هدفرا  قرباني رفتار مي‌کند؟ اهداف که ديگر نبايد قرباني رفتار شوند!

آقاي مشفق همچنين در بخشي از سخنانشان، از زبان مهدي هشمي چنين  آوردند که : اگر پدر من به قدرت برسد ولايت فقيه را حذف مي کند و يا حداقل مصداق آن را تغيير مي دهد. چقدر آقاي هاشمي مرد خوبي است، آقاي مشفق! اگر چنين است من نيز بر ايشان درود مي فرستم. اما به نظر من حداکثر مي توان اين جملات را در حد تغيير مصداق پذيرفت. آقاي هاشمي به شدت دل در گرو نظام و ولايت دارد. تا حد زيادي پوشاندن گذشته او نيز وابسته به سرپا ماندن ساختار قدرت به شکل کنوني است. از سوي ديگر با توجه به اينکه مستندات تنها در حد يک فايل صوتي هستند و قابل ارائه نيستند، منطقي است که گفتار آقاي مشفق طبق روندي که رسانه هاي حکومتي تا کنون دنبال کرده اند، خلاف واقع و تنها تلاشي در جهت گريز از نخ‌نما شدن تئوري توطئه رايج در گفتمان‌هاي جمهوري اسلامي ارزيابي شود.

  اصلاح طلبان براستي اصلاح طلبند و نه ليبرال هستند و نه کمونيست و نه چيز ديگري! آنها براستي مسلمانند و حتي اسلام حکومتي را نيز در قالب خطوط فکري نزديک به انديشه هاي شريعتي توصيه ميکنند. اتفاقا اگر آنچه سردار مشفق مي گويد درست بود، حال ايشان آنجا نبودند و اين فايل صوتي هم به گونه اي ديگر در يک صدا و سيماي ملي پخش مي شد. اي کاش که آنچه سردار مشفق روايت کرد واقعيت مي داشت.


آيا اعدام هفتاد نفر زنداني در مشهد با نامه رئيس قوه قضاييه به رهبر ارتباط دارد؟

اعدام

خبر تکان دهنده اعدام هفتاد نفر در مشهد در چند روز اخير، بار ديگر ما را در بهت و حسرت فروبرده است. چنين عملي به هر حال نوعي «به سيم آخر زدن» است. البته شايد سيم هاي آخر اين حکومت ترانه هاي غمگين تر از اينها هم بنوازد، اما همين هم از محدوده انسانيت که هيچ، خارج از حد تصور است.از طرفي ديگر هم پيشتر زمزمه هايي به گوش مي رسيد که رئيس قوه قضاييه با ارسال نامه اي از رهبر درخواست کرده است که تکليف شمار زيادي از زندانيان را مشخص کند. آيا اين اخبار ما را به سالهاي سياه دهه شصت بر مي گرداند؟ 

به نظر مي رسد که سياست سرکوب و ارعاب شديد براي بازگرداندن آب رفته به جوي انتخاب شده است. شايد به اين دليل باشد که بخواهند با ممانعت از ظهور هرگونه اعتراض، آتش زير خاکستري را که در خرداد 88 يک بار ديگر شعله ور شد، به دست روزمرگي و فراموشي در گذر زمان بسپارند. 

پ ن : 

طی چند روز گذشته بیش از هفتاد نفر از زندانیان زندان مشهد به صورت ناگهانی اعدام شده اند. بعضی از این افراد که گویا در رابطه با مواد مخدر دستگیر شده بودند، حکم‌های قضایی خود را پیش تر از این دریافت کرده بودند که بر طبق آنها مجازات اعدام شامل حال آنها نمی شده است و حتی به پرداخت جریمه های نقدی نیز کفایت شده است. اما به صورت ناگهانی دستور قضایی مبنی بر اعدام این افراد صادر شده است. به گزارش ندای سبز آزادی، هنوز دلیل صدور این از سوی مرجع قضایی مشخص نیست. اما گمانه زنی ها حاکی از آن است نهادهای اطلاعات و امنیتی صورت گرفته است. خبر از نداي سبز آزادي

از طرفي ديگر هم در چند روز گذشته رسانه هاي نزديک به اصلاح طلبان خبر دادند که رئيس قوه قضاييه با ارسال نامه اي از رهبر درخواست کرده است که تکليف 1200 زنداني را مشخص کند.

 خبرنگار ندای سبز آزادی کسب اطلاع کرد که رییس قوه قضاییه با نگارش نامه ای محرمانه به علی خامنه ای، برای اعدام هزار و صد و بیست زندانی کسب اجازه کرده است.
طبق گزارش صادق لاریجانی به رهبر، برای 1120نفر حکم اعدام صادر شده و این احکام در دیوان عالی نیز تائید شده و قوه قضائیه منتظر اجازه از رهبری برای اجرای احکام است.
طبق روال عادی در محاکم جمهوری اسلامی، پس از تایید حکم اعدام در دیوان عالی، این حکم اجرا می شود اما در شرایط فعلی با توجه به فشار افکار عمومی دنیا بر مقامات ایران برای توقف این مسئله متهمان و مجرمان، لاریجانی از خامنه ای اجازه خواسته است.
موضوع محکومیت اغلب این اشخاص که احکام اعدام برای آنان صادر شده، مواد مخدر است. اما با توجه فشارهای بین المللی و آمار وحشتناک اعدام در ایران و بازتاب بین المللی و سیاسی آن، اجرای احکام به تاخیر افتاده و رئیس قوه قضائیه در این گزارش از بلاتکلیفی این افراد و قوه قضائیه در اجرا و یا عدم اجرای آن سخن گفته است.
نداي سبز آزادي.


من نيز عضوي از آن يک ميليارد نفر محسوب مي شوم. لطفا من را از آن ليست خط بزنيد ولي من را نکشيد!

muslim-countries-union-map

muslim-countries-union-map

بسيار مي شنويم که يک ميليارد نفر مسلمان در جهان داريم. توجه به اين نکته جالب است که هر مسلمان زاده اي، در اين آمار حساب شده است. به اين معني که وقتي يک نفر از پدر و مادر مسلماني زاده مي‌شود، يک نفر به جمعيت مسلمانان افزوده مي‌شود. فرد اضافه شده، هرگز از آن جمعيت کاسته نمي‌شود مگر اينکه بميرد. مسلمانان در برگزاري مراسم مذهبي و اعتقاد به دينشان بسيار سخت‌گير هستند و تا حد بسيار زيادي از عنصر قداست بهره مي‌گيرند. بنابر اين در جامعه آنها معمولا جايي براي عرض اندام عقايد و انديشه هاي مخالف با دين وجود ندارد. حتي در بسياري از موارد کافران را از خود رانده و آنها را نجس مي‌دانند. اين موجب مي‌شود که مسلمان‌زاده‌ها همواره مسلمان بمانند و از رويارويي منطقي و انديشيدن به غير مسلمان بودن ممانعت مي‌شود. براي آنها حتي انديشيدن به چنين مواردي کفر و مستوجب عذاب بودن تلقي مي‌شود. با اين حال، هنوز يک عامل مهم ديگر نيز وجود دارد که جمعيت مسلمانان را  از نظر آماري افزايش مي دهد.

 ارتداد به معني برگشتن از دين است. به اين معني که فردي مسلمان بوده و سپس به هر دليلي از اسلام روي برگرداند. چنين فردي در بسياري از فرقه‌هاي اسلامي مشمول حکم اعدام مي‌شود! اين مورد سبب مي‌شود که مسلمان‌هايي که از دين برگشته اند، جرات بيان آن را نداشته باشند و در موضع‌گيري رسمي، همواره سخن از اعتقاد به اسلام بگويند. از طرفي ديگر، هيچ حدو مرزي در جوامع مسلمان در اختيار افراد قرار نمي‌گيرد که بتوانند از آن به بعد دين خود را انتخاب کنند. جدا از اينکه مسلمان‌زاده ها در جامعه اسلامي به دلايلي که گفته شد و همچنين ترس از طرد شدن و نجس خوانده شدن نمي‌توانند عقيده خود را نفي کنند، آنها هرگز انتخابي هم نمي کنند. از کودکي هرآنچه مي‌شنوند در مدح دينشان است و ديدگاه‌هاي مخالف به شدت سانسور شده و حضور آنها با مجازات‌هاي سنگين مواجه مي‌شود. 

حال در نظر بگيريد که در کشورهايي که حکومت اسلامي در انها برقرار است، چندين نسل از اين مسلمان‌هاي شناسنامه‌اي توليد مي‌شوند و معمولا سه نسل از آنها با يکديگر زندگي مي‌کنند. اين خود سبب ماندگاري عناصر ترس، قداست و ايمان شده که خود به توليد نسل‌هاي بعدي منجر مي‌شود. در بسياري از کشورهايي با اين خصوصيات، حتي اگر يک نفر مسلمان نبوده و با دستيابي به منابع سانسور شده از نظر اعتقادي اسلام را کنار گذاشته باشد، باز مجبور به اظهار ايمان به اسلام است. بنابر اين او و فرزند او نيز مسلمان خوانده مي‌شوند. حال اگر آن فرزند نيز تحت تعليمات پدر ديندار نباشد، باز مجبور به اعتراف به مسلمان بودن مي‌شود و اين مسلمانان شناسنامه‌اي به همين ترتيب به جمعيت اضافه مي‌شوند.

بنابر اين اگر احکام ارتداد و نجس خواندن غير مسلمانان از قوانين کشوري و عرف و همچنين سانسور ديدگاه‌هاي مخالف و رفع مجازات براي آنها در جامعه مسلمانان زدوده شود، مشاهده مي‌شود که به طرز چشم گيري جمعيت معتقدين واقعي به اسلام کاهش مي‌يابد. اين کاهش با نفوذ آگاهي در ميان جامعه ادامه پيدا مي‌کند تا جايي که به سطحي از جمعيت واقعي معتقدين به دين برسد. به هر حال بااين اوصاف، نمي‌توان جمعيت مسلمانان را برابر با آنچه که در حال حاضر از نظر آماري معرفي شده است، دانست.


فرصت‌هايي که براي نجابت مي‌ميرند

اين نجابت است، بزرگي است که مي‌بيني. يادگار آن درخت روييده در خورشيد است. خلوتي که ماهي مرده در تنگ بلور را زنده ميکند همينجا است. بگذار براي تو که کودکانه سردر گم شده اي کمي توضيح دهم. فرصت هايي براي دريدن روزگار و بيرون کشيدن شادي از حلقوم تنگش وجود دارند که با يک نگاه سنگين نجابت در هم مي پيچند و صفحه وجودشان چون پايان يک فيلم کلاسيک، برفک مي شود.

تو نمي‌داني! رد پايت را ديدم، شعله هايش فروزان بود، يک حسرت خندان در ميان شعله مي‌رقصيد که مغز استخوان خواستن را سوزاند. مي داني؟ خواستن استخوان‌بندي بودن است. اين نجابت در جوار آن خواستن هچون هارموني سفيد و سياه منظره‌ غريبي مي‌سازند که گويي اثبات دقيق ماورا است. تو يک جام پر از شرابي که نيست. يک درياي آبي آرامي که آسمان آن را  بلعيد و از من ربود. ننگ بر اين آسمان که بمب و موشکش بهترين رنج‌هايش هستند.

کاش مي توانستم حرمت اين لفظ مرگبار را بشکنم و در بند «خوب» نباشم. آنچه در آتش به من خنديد، کمبود انطباق وجودهاي مستقل با سنگيني شانه‌افکن » خوب» بود. آن يار تنگ در آغوش کشيده‌اش هم بد تر از او است که ايکاش دود مي داشت و جهان تاريک بودي جاودانه. «غم» جوي شوکران ازلي است که از چشمان‌ فريبکار آسمان سرازير است.

آرام آرام که  پير مي‌شوم، با خود مي‌گويم چه خوب است که  هم فرصت نگريستن بر رويش جوانه‌هاي اميد را دارم و هم فرصت ديدن سرکوبشان را. من بزرگترين تراژدي هاي بشر را ديده‌ام. رکود شديد در بودن را مي گويم. اين شبکه درهم پيچيده که همچون ميلياردها کانال ارتباطي دانستن، بي وقفه مشغول است، مرا ديوانه کرده است. گاهي تجربه نبرد اجدادم با يک ماموت را هم باز مي‌شناسم! فعاليت زياد اين جسم نرم خاکستري «غم» توليد مي‌کند. مي‌داني؟ ديوانگي فرداي شب تاريک غم است. هرگاه خورشيد بي‌نيازي از دانستن بر ستيغ کوه عقلت برآيد ديوانه خواهي شد. شرمنده نباش اي «خوب»، مرا هنوز تا آن لحظه راه بسيار است!

بگذار تا هرطور شده دست در آسمان سايم وآن ابر بر آمده را که درونش نوشته است «تو» برهم زنم و بروم گوسفندان را بشمارم. اي «خوب» هراسان باش که گوسفندان اين آسمان را پاياني نيست. روزي داده‌هايي که  در فولدرهايي ازجنس فسفر در قفسه هاي نرم آن جسم خاکستري ذخيره شده‌اند از قيد شعور آزاد مي‌شوند و مهياي تبديل شدن به يک جريان بي‌نظم  ديگر مي‌شوند که نسبت به نيستي نظم بزرگي خواهد بود. شايد تولد يک ستاره در کهکشاني دور شوند و شايد هم غمي ديگر چون آنچه اکنون «من» نام دارد. اما تا آن روز تو را از من گريزي نيست.


من تلويزيون اصلاح‌طلبان را تلويزيون رسمي جنبش نمي‌دانم

پيشتر هم گفته بودم، حال تکرار مي‌کنم. اين‌که جناح اصلاح‌طلب به عنوان طيفي از جنبش، تبليغي براي ترويج عقيده خود انجام دهد و رسانه‌اي داشته باشد، کسي نمي‌تواند اين رفتار را نکوهش کند. اما برخي ها برايشان اين شبهه ايجاد شده است که اين رسانه رسمي جنبش است. اين مورد را حد‌اقل من به عنوان کسي که در اعتراضات حضور داشته‌ام به اين دلايل نمي‌پذيرم.

  1. جنبش سبز يک حرکت ملي است و نه جناحي.
  2. افراد مختلفي با عقايد متفاوت در جنبش سبز بوده‌اند.
  3. هيچ آماري گرفتته نشده و نمي‌تواند گرفته شود که برتري از نظر تعداد با چه طيفي از جنبش است.
  4. من در اعتراضات حضور داشتم و صريحا معتقد به بطلان حکومت ديني بودم و اين در حالي است که تلويزيون اصلاح‌طلبان تکيه بر دين مي‌کند.
  5. من در انتخابات بعدي شرکت نمي‌کنم.
  6. معتقدم بزرگترين خيانت به مردم ايران، تحريف حرکت‌ مردم است و تزريق دين به آن.
  7. به نظرم حمايت يک فرد سکولار و لائيک از چنين رسانه‌اي که نقطه مقابل است، حماقت محض است.
  8. معتقدم که ملاهاي دوران مشروطه، باعث شدند مردم ايران در راه نيل به دمکراسي سال‌ها عقب بمانند.
  9. شيخ فضل‌الله نوري از خائنين به ملت ايران بوده‌است.
  10. معتفدم علي شريعتي از تاثير گذارترين افرادي است که قداست و فاطمه پرستي را به عنوان حاشيه امنيت براي حکومت ديني رواج داد.
  11. معتقدم نواب صفوي يک جنايتکار خونخوار بوده است.
  12. نه غزه نه لبنان، جانم فداي ايران.
  13. معتقدم واردات ملاهاي وارداتي از لبنان در زمان صفويه براي ايجاد دگر ديسي در دين و مشروعيت بخشيدن به شاهان صفوي آغاز توجيه سازي و سفسطه گري براي تغيير چهره دين بوده است که هربار در تاريخ تکرار شد، جز بدبختي نياورد. از جمله تجربه ولايت فقيه. اصلاح‌طلبي با تکيه بر عنواني چون اسلام رحماني نيز دنباله همان روند است.
  14. معتقدم انسانيت بر دين ارجح است.
  15. حکومت ديني هرگز به دمکراسي نمي‌انجامد و هيچ جاي دنيا هم چنين نمونه اي يافت نمي‌شود و نخواهد شد.
  16. معتقدم مردم ايران بيش از هرچيز به دليل مخالفت با حکومت ديني به خيابان آمدند.
  17. معتقدم خميني يک جنايتکار بود و هيچ دوران طلايي براي حکومت ديني، از صفويه تا کنون نمي‌بينم.
  18. معتقدم هرگونه تلاشي جهت ممانعت از پايان يافتن وابستگي حرکت‌هاي سياسي اجتماعي به دين و شارعين، خيانتي تاريخي است.
  19. کشورم را دوست دارم، انسانيت را بي واسطه مي‌خواهم، حتي آباداني ميهن را هم براي ستايش مقام انسان مي‌خواهم.

همچون همه انسان‌هاي ديگر که نگران خود و جامعه هستند و امروز نوشتند، من هم نوشتم که بماند براي تاريخ و براي فردايي که اميدوارم شرمندگي دامن کسي را در آن روز نگيرد.


من مي‌خواهم بدانم، تو با من بمان، کنار من باش، همراه من باش

اميد

ساعت 3 بعد از ظهر بود که لباس پوشيدم، يک بهانه هم برداشتم! کيفم که در آن لپ‌تاپ و کتاب گذاشته بودم. سنگيني کيف را چشم‌ها هم مي‌توانستند وزن کنند. پدر گفت: در اين شلوغي کجا مي‌ري؟ فکر کردي اينها رحم و مروت دارن؟ فکر کردي ميترسن از اينکه مردم رو به رگبار ببندن؟ اينها بچه هاي همديگه رو هم مي‌کشن! و من گفتم: خبري نيست که، من دارم ميرم دانشگاه! بايد يکي از پروژه‌هامونو ارائه کنيم! يه اشاره هم به سنگيني کيفم کردم» پدر ادامه نداد، مي‌داني؟ پدرها ما را مي‌شناسند! و البته خيانتي را که به آميزش خاکستري‌هاي کف خيابان و سرخي خون مي‌شود، بارها ديده‌اند.

بگذريم از آن روز که تو خود ديدي! همان باتوم‌ خوردن‌ها و سوزش چشم‌ها در اثر اشک‌آور که بي‌اختيار اشک‌هاي تو را هم سرازير کرده بود. آن روزي را که در اميرآباد من را کشتند به خاطر مي‌آوري؟ من آن روز مثل تو بودم. مثل همان صبحي که تو کتاني‌هايت را پوشيدي و نمي دانستي که روزي من را مي‌کشند و تو شرمنده مي‌شوي. من نمي‌دانستم که بعد از اين که من را بکشند، از هرچيزي سخن مي‌گويند به‌جز خودم! نمي‌دانستم که سادگيم گم مي‌شود، آن هم به همين زودي. کفش‌هاي کتاني و شلوار جينم و حتي نگاه ساده و متعجبم! من مثل تو هستم. مثل آن روزهاي تو ساده‌ام. من نه رنگي داشتم و نه آرماني جز آزادي که نمي‌دانستم چه کسي و کجا آن را به من مي‌دهد.

راستي، مي‌بيني؟ من کمتر مرگ باد و زنده باد مي گويم. کمتر از تو! اين به خاطر همان گردش اطلاعات است که گفتي. اصلا براي همين است که صداي تو را شنيدم و پاسخ مي‌دهم. اما هنوز نمي‌دانم. و آنها که مي‌خواهند زبان من را بچرخانند و بگويند که مي‌دانم، هنوز چون تو توان پذيرفتن اشتباهشان را ندارند. ولي تو که پذيرفتي، تو که آن اشتباه را آنچنان براي من گفتي که سرماي آن صبح زود، دل تابستان را شکافت و بر تن من نشست، تو با من بمان. همراه من باش تا بيشتر بدانم. تا کسي زبانم را در دست نگيرد. من ساده‌تر از چيزي هستم که مي‌گويند. هرچند آن روزگاري که توپ پلاستيکي و شامپو داروگر و دفترهاي کاهي داشتم گذشته است، اما هنوز سرشار از گونه اي کودکي ناب هستم. مي‌داني؟ کودکي‌هايم را دزديدند. همانها را مي‌گويم که پدر به تو گفته بود آنها را نمي‌شناسي! من کارم از شعار و فلسفه و دين و بي‌خدايي و چگوارا و حتي نيچه هم گذشته است. فقط انسانم آرزو است.

من تنها هستم. خستگي امانم را گرفته. هزار جور افسردگي دارم. خنده‌هايم را هم باور مکن. گرچه سوختم و با اين حال هنوز سرشار از اميدم، گرچه مغرورم، اما تنها هستم. اينها هم اعترافات من بود. بگذار کامل تر بگويم. اگر قدري چشم از نگاه غضب‌آلود غرور بردارم، برايت مي گويم که طاقتم به سر آمده است. هيچ‌کس همچون من نبود. نه تو که نمي دانستي و نه آيندگان که نيازي ندارند! من نسل تغييرم. نسلي که هم بايد آب رفته به جوي باز آورد و هم جوي تازه بسازد!

من مي‌خواهم بدانم. تو با من بمان، تو همراهم باش.

پ ن :

اين نوشته را پس از خواندن مقاله زيباي مهشيد راستي با عنوان «تو مثل من نباش» نوشتم.