بایگانی دسته‌ها: دسته بندي نشده

تفاوت آنها با ما در دغدغه هاي اجتماعي

امروز در حين وب‌گردي به سايت «ديگ» که از بزرگترين شبکه هاي اجتماعي غرب است رسيدم. با نگاهي به اخبار پر طرفدار در آنجا که توسط کاربرانش به اشتراک گذاشته شده است متوجه تفاوت بزرگي در سلايق افراد جوامع فربي با خودمان شدم. مثلا لينک‌هاي مربوط به تغييرات کوچک و عوامل مرتبط با زندگي روزمره در انجا بسيار پرطرفدار است. بخش سرگرمي هم همينطور! اما در جامعه ما اکثر توجهات به جريانات سياسي و معضلات اجتماعي است. به نظر مي‌رسد که دليل اين اختلاف سليقه تفاوت در دغدغه‌هاي اجتماعي باشد. در واقع در آنجا بسياري از معضلات و ناهنجاري هاي اجتماعي که ما به آن دچار هستيم وجود ندارد. براي همين است که زندگي آرام‌تر و توام با لذتي را تجربه مي‌کنند.

آنها مشکل حجاب ندارند، با حکومت ديني درگير نيستند، از نعمت دمکراسي بهره‌مند هستند. نيازي نيست که همه آنها سياستمدار باشند؛ نيازي نيست که همه آنها فيلسوف شوند و نيازي نيست که همه انها نويسنده شوند. در اينجا بي‌اعتمادي باعث شده است که همه سياستمدار شوند، همه فيلسوف شوند و همه جامعه شناس! البته در اينجا هم هستند کساني که چندان به اين موارد اهميتي نمي‌دهند و روزمرگي همه چيز آنها شده است، اما اين روزمرگي يک جريان مثبت نيست. در واقع در اينجا روزمرگي از سر ناچاري است! يعني افرادي که به آن دچارند يا از نظر فکري توانايي پرداختن به مسائل را ندارند و يا فقر و هزينه ‌هاي زندگي اين مجال را به آن‌ها نمي‌دهد. اگر اين موارد نبود، آنها هم به سايرين مي‌پيوستند و سياستمدار و فيلسوف و جامعه شناس مي‌شدند. اما در آنجا مورد توجه قرار گرفتن مسائل عادي زندگي و به دنبال بهتر کردن يک روز از زندگي نسبت به روزهاي قبل، حاصل فراغت ذهن از دغدغه‌هاي عظيم اجتماعي است که ما در اينجا به آنها دچاريم. در آنجا جامعه شناس‌ها مراقب جامعه هستند و سياست‌مدارها نيز به امور سياسست مي‌پردازند. مردم نيز در لواي قانون دمکرات مي‌توانند به اين سيستمم هماهنگ اعتماد کرده و به زندگي و خواسته هاي‌شان رسيدگي کنند.

البته اين موضوع سبب مي‌شود که توانايي تحليل و بررسي موارد سياسي-اجتماعي در سطح ميانگين، در جامعه ما نسبت به غرب بالاتر برود. اين بالا رفتن به خودي خود و در قالب يک آگاهي حسن به شمار مي‌آيد. اما مانند اين است که بگوييم همه آدم‌هاي يک شهر آرايشگراني ماهر هستند! طبيعي است که نيازي نيست همه آرايشگر شوند. از طرفي ديگر، دخالت همه افراد در امور سياست و رواج بي‌اعتمادي به همراه در هم آميختگي حوزه کارکردي دين و سياست، سبب شده است که سياستمداران ما در سطح بالا بسيار ضعيف‌تر از سياستمداران جوامع غربي باشند. سياستمداران ما در نهايت اندکي از سطح ميانگين بالاتر هستند. به همين دليل است که اصلي ترين ابزار موفقيت آنها به جاي دانش سياسي، عوام‌فريبي است. در حوزه جامعه شناسي هم تقريبا همين مشکل وجود دارد.

شايد به همين دليل است که ما در نگاه اول به سايت «ديگ» به آنها مي‌خنديم که چه چيزهاي سطح پاييني اين همه طرفدار دارد! اما اگر کمي در اين خنده حق به جانب خود بيشتر دقت کنيم، ممکن است به اين نتيجه برسيم که زندگي يعني آرامش، يعني بهتر شدن اروزهاي عمر ما نسبت به ديروزها و يعني لذت بردن تا خد نهايت از ورود يک تکنولوژي جديد در صنعت موبايل!

البته در اين ميان افرادي هم هستند که دغدغه رسيدن به آن شرايط را دارند. يعني امروز را بر خود تلخ مي کنند تا جامعه متوجه خنده تلخ خود شود! به هرحال امروز مسبب بخش بزرگي از نابساماني و بي‌نظمي جامعه ما حکومت است. هرچند که تنها مشکل حکومت نيست، اما مانع بزرگي است در راه بهتر شدن اوضاع. افرادي که با اين دغدغه تلاش ميکنند، تلاششان واقعا قابل ستايش است. شايد تنها اميد براي تغيير و بهبودي، زودتر از طي شدن روند طولاني و طبيعي آن، همين افراد باشند.


اين زندان وکيل‌آباد را دريابيم، نگذاريم جنايت عليه بشريت تا اين حد عادي شود

تکرار اخبار غير رسمي مبتني بر وقوع اعدام‌هاي دسته جمعي در مشهد بسيار جاي نگراني است. اگر احتمال صحيح بودن اين خبر را حتي ده درصد بدانيم، احتمال بزرگي است. جان آدمي زاد ارزنده‌تر از اين است که به هر دليلي اين خبر را جدي نگيريم. حتي اگر آن معدومين قاچاقچي بوده‌اند نيز باز اعدام آنها جنايت عليه بشريت محسوب مي‌شود. مگر اينجا کجاست؟ مگر ما در چه عصري در حال زندگي کردن هستيم؟ چگونه مي‌توانيم در مقابل تکرار اين اخبار بي‌تفاوت باشيم؟ اين اخبار از هرکجا که باشد و از هر منبعي آمده باشد، شايسته است که از سوي رسانه هاي مستقل و بزرگ پيگيري شود. نگراني بيشتر از اين جهت است که به گزارش برخي رسانه ها، اين اعمال تداوم داشته و در حال انجام است. آيا ما آن مردمي هستيم که در برابر جنايت عليه بشريت بي‌تفاوت باشيم؟

جاي تعجب است که انعکاس اين اخبار آنگونه که بايد باشد نيست. حتي اگر قرار است خبر ديگري را تحت‌الشعاع قرار دهد و يا گمان برود که  براي ترساندن مردم باشد، باز هم پيگيري آن با جديتي بيش از انچه اکنون هست لازم است.

ابتدا نداي سبز آزادي چنين خبر داد:

خبرنگار ندای سبز آزادی کسب اطلاع کرد که رییس قوه قضاییه با نگارش نامه ای محرمانه به علی خامنه ای، برای اعدام هزار و صد و بیست زندانی کسب اجازه کرده است.
طبق گزارش صادق لاریجانی به رهبر، برای 1120نفر حکم اعدام صادر شده و این احکام در دیوان عالی نیز تائید شده و قوه قضائیه منتظر اجازه از رهبری برای اجرای احکام است. نداي سبز آزادي.

سپس خبر از وقوع جنايت آمد:

طی چند روز گذشته بیش از هفتاد نفر از زندانیان زندان مشهد به صورت ناگهانی اعدام شده اند. بعضی از این افراد که گویا در رابطه با مواد مخدر دستگیر شده بودند، حکم‌های قضایی خود را پیش تر از این دریافت کرده بودند که بر طبق آنها مجازات اعدام شامل حال آنها نمی شده است و حتی به پرداخت جریمه های نقدی نیز کفایت شده است. اما به صورت ناگهانی دستور قضایی مبنی بر اعدام این افراد صادر شده است. به گزارش ندای سبز آزادی، هنوز دلیل صدور این از سوی مرجع قضایی مشخص نیست. اما گمانه زنی ها حاکی از آن است نهادهای اطلاعات و امنیتی صورت گرفته است. خبر از نداي سبز آزادي

و سپس راديو فردا به ابعاد گسترده‌تري از وقوع جنايت اشاره کرد:

کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران روز سه‌شنبه در بیانیه‌ای اعلام کرد که در چند ماه گذشته بیش از صد نفر در زندان وکیل‌آباد مشهد اعدام شده‌اند و صدها نفر نیز در انتظار اعدام به سر می‌برند.
راديو فردا


اگر اظهارات سردار مشفق درست مي‌بود، من نيز يک اصلاح‌طلب مي‌شدم!

 

تقريبا همه از ماجراي انتشارفايل صوتي  منتسب به سردار مشفق با خبر شده‌اند. در آن فايل صوتي، شخصي به نام سردار مشفق تحت عنوان يک مامور ارشد امنيتي سخن مي‌گويد.

آنچه ايشان بازگو کردند، همان صحبت‌هايي است که در زمان حضور مردم در خيابان از صدا و سيما مي‌شنيديم با اين تفاوت که ايشان ادعاي وجود مستنداتي ناديده کردند که ما نديده‌ايم و همچنين چند اسم هم به آن گفته ها اضافه شده است. همه ما از همان روزهاي اول شروع اعتراضات خياباني مي‌شنيديم که همه چيز از خارج از کشور کنترل و مديريت مي‌شود و مردم را متصل کردند به سلطنت‌طلبان، گروه مجاهدين، آمريکاي جهان‌خوار و ساير موارد. آقاي مشفق قدري پايشان را از آن سناريوي نخ‌نما فراتر نهادند و بازيگران آن را نيز معرفي کردند تا مثلا از نخ‌نما بودن و بي اثر بودن آن فرار کرده باشد و توجهات را به احتمال وجود چنين دسيسه‌هايي جلب کند. در واقع اين فايل صوتي تلاشي است براي مقابله با بي توجهي مردم نسبت به سناريوي نخ‌نماي توطئه.

سردار مشفق در آن فايل صوتي، آقاي موسوي خوئيني‌ها را پدر معنوي و خط دهنده اصلي اصلاح‌طلبان معرفي کردند که سخت ليبرال بوده و با سرويس‌هاي اطلاعاتي خارجي مرتبط هستند. موسوي را يک مهمان ناخوانده تحميل شده بر انتخابات مي‌دانند و خاتمي را قهرمان ترسوي اصلاح‌طلبان مي‌دانند که هنوز نسوخته است و براي کسب اعتبار در صحنه بين‌الملل از او استفاده مي‌شود. ابطحي يک مامور مستقيم از سرويس امنيتي انگلستان است که خاتمي نيز بازيگر او است. هاشمي رفسنجاني نه اصلاح‌طلب است و نه اصول‌گرا، بلکه براي مقابله با قدرت گرفتن احمدي‌نژاد از اصلاح‌طلبان استفاده مي‌کند تا بتواند در مقابل خامنه‌اي بازي کند. هاشمي نيز با سرويس‌هاي اطلاعاتي خارج از کشور مرتبط است. در واقع به گفته ايشان هرکس که در صحنه سياست ايران حضور دارد جاسوس و خائن است مگر اينکه اصول‌گرا و احمدي‌نژادي باشد. ايشان همچنين در بخشي از صحبت‌هايشان از واِه سکولاريسم استفاده کردند و تلاش کردند سطوح بالاي جريان اصلاحات را در انطباق با آن جلوه دهند! حتي براي رفع ابهام از شبهه احتمالي در مورد تاويل‌هاي مختلف اين واژه، خروج دين از حوزه قانونگذاري را به عنوان تعريف مد نظرسران اصلاحات ارائه کردند.

اگر از تناقضات گفتار ايشان در مورد رهبري “جريان فتنه” و اهداف گردانندگان آن، که گاه ناقض يکديگر هستند بگذريم، گفتار ايشان با احتمال قريب به يقين خلاف واقع است. ايشان مي‌گويد خاتمي در يک جلسه محرمانه با چند خانم، استناد به قرآن را جايز ندانسته و در حقانيت آن مشکوک است. و جمله را با اين گفته آغاز ميکند که آقاي خاتمي اصلا قرآن را قبول ندارد. همينطور ايشان را پيرو ليبرال دمکراسي غربي مي‌داند! من همينجا لازم است گريزي بزنم و بگويم : آقاي خاتمي اين‌همه کارتان درست بود و ما نمي‌دانستيم؟ چرا زودتر نگفتيد؟. حتما يادمان هست که خاتمي در يک مقايسه بين بد و بدتر، ليبراليسم را با فاشيسم مقايسه کرد و گفت” فاشيسم از ليبراليسم بد تر است”. خاتمي اضافه کرد که ” با فاشيسم نمي‌توانيم به جنگ ليبراليسم برويم” يعني بهتر است به حربه ديگري متوسل شويم!

براي من جاي تعجب است که سردار مشفق، چنين اشتباهي مرتکب شدند. ايشان مهر تاييدي را که بسياري از اقشار مردم مي‌خواهند، از يک جايگاه رسمي حکومتي بر اصلاح‌طلبان زدند! مهر تاييدي که به گمان من جعلي است و اصلاح‌طلبان اصلا چنان خصوصيتي ندارند.  بسيار هم دور از ذهن است که ايشان از تنفر مردم نسبت به حکومت ديني بي خبر باشند. به نظر مي‌رسد تنها توجيه برآمدن اين سخنان از زبان ايشان، اعتماد زيادشان به قدرت و سرکوب است. البته اطمينان از در دست داشتن مذهب به عنوان افسار خشم مردم نيز همينطور.

آنچه آقاي مشفق در مورد اصلاح طلبان گفت، خلاف آنچيزي است که اصلاح طلبان هستند. فردي را که بري آزادي مي جنگد، از زندان و محاکمه و اعدام چه باک است؟ مگر کم بوده اند در تاريخ؟ چه نيازي است که خود را آنچه نيستيم نشان دهيم؟ آزادي خواهان نيک مي دانند که آزادي با فريب حاصل نمي شود، بلکه با زحمت و صداقت و پايداري چنين مي شود. شکايت اصلاح طلبان از آقاي مشفق، خود گواه بر اين ماجرا است. اگر اصلاح‌طلبان واقعا به دنبال ليبرال دمکراسي بودند، مي‌بايست در جهت عادي سازي اين گفتمان در جريانات سياسي کشور تلاش کنند. مي‌بايست از سکولاريسم و لائيسيته رسما حمايت کنند و با اين جرم به زندان بروند و هزينه دهند. مگر الان به زندان نرفته‌اند؟ مگر الان هم جانشان در خطر نيست؟ اتفاقا اگر آزادي خواهي در شکل واقعي‌اش فرياد زده شود، حمايت مردمي چنان بالا مي‌رود که هزينه‌ها پايين‌تر مي‌آيد. حتي اگر هم هزينه ها بالاتر بروند، باز هم طبيعي است و اين ماهيت مبارزه با ديکتاتوري و رسيدن به آزادي است که آزادي‌خواهان متحمل هزينه هاي سنگين شوند. اگر واقعا محمد خاتمي معتقد به پياده سازي ليبراليسم و مستند نبودن قرآن بود، چرا بايد اين همه هزينه را با خواستگاهي ديگر متحمل شود و گاه و بي‌گاه بر سکولاريسم و لائيسيته و ليبراليسم بتازند و دم از حکومت ديني بر اساس اسلام رحماني بزنند؟ اين چه استراتژي است که هدفرا  قرباني رفتار مي‌کند؟ اهداف که ديگر نبايد قرباني رفتار شوند!

آقاي مشفق همچنين در بخشي از سخنانشان، از زبان مهدي هشمي چنين  آوردند که : اگر پدر من به قدرت برسد ولايت فقيه را حذف مي کند و يا حداقل مصداق آن را تغيير مي دهد. چقدر آقاي هاشمي مرد خوبي است، آقاي مشفق! اگر چنين است من نيز بر ايشان درود مي فرستم. اما به نظر من حداکثر مي توان اين جملات را در حد تغيير مصداق پذيرفت. آقاي هاشمي به شدت دل در گرو نظام و ولايت دارد. تا حد زيادي پوشاندن گذشته او نيز وابسته به سرپا ماندن ساختار قدرت به شکل کنوني است. از سوي ديگر با توجه به اينکه مستندات تنها در حد يک فايل صوتي هستند و قابل ارائه نيستند، منطقي است که گفتار آقاي مشفق طبق روندي که رسانه هاي حکومتي تا کنون دنبال کرده اند، خلاف واقع و تنها تلاشي در جهت گريز از نخ‌نما شدن تئوري توطئه رايج در گفتمان‌هاي جمهوري اسلامي ارزيابي شود.

  اصلاح طلبان براستي اصلاح طلبند و نه ليبرال هستند و نه کمونيست و نه چيز ديگري! آنها براستي مسلمانند و حتي اسلام حکومتي را نيز در قالب خطوط فکري نزديک به انديشه هاي شريعتي توصيه ميکنند. اتفاقا اگر آنچه سردار مشفق مي گويد درست بود، حال ايشان آنجا نبودند و اين فايل صوتي هم به گونه اي ديگر در يک صدا و سيماي ملي پخش مي شد. اي کاش که آنچه سردار مشفق روايت کرد واقعيت مي داشت.


من مي‌خواهم بدانم، تو با من بمان، کنار من باش، همراه من باش

اميد

ساعت 3 بعد از ظهر بود که لباس پوشيدم، يک بهانه هم برداشتم! کيفم که در آن لپ‌تاپ و کتاب گذاشته بودم. سنگيني کيف را چشم‌ها هم مي‌توانستند وزن کنند. پدر گفت: در اين شلوغي کجا مي‌ري؟ فکر کردي اينها رحم و مروت دارن؟ فکر کردي ميترسن از اينکه مردم رو به رگبار ببندن؟ اينها بچه هاي همديگه رو هم مي‌کشن! و من گفتم: خبري نيست که، من دارم ميرم دانشگاه! بايد يکي از پروژه‌هامونو ارائه کنيم! يه اشاره هم به سنگيني کيفم کردم» پدر ادامه نداد، مي‌داني؟ پدرها ما را مي‌شناسند! و البته خيانتي را که به آميزش خاکستري‌هاي کف خيابان و سرخي خون مي‌شود، بارها ديده‌اند.

بگذريم از آن روز که تو خود ديدي! همان باتوم‌ خوردن‌ها و سوزش چشم‌ها در اثر اشک‌آور که بي‌اختيار اشک‌هاي تو را هم سرازير کرده بود. آن روزي را که در اميرآباد من را کشتند به خاطر مي‌آوري؟ من آن روز مثل تو بودم. مثل همان صبحي که تو کتاني‌هايت را پوشيدي و نمي دانستي که روزي من را مي‌کشند و تو شرمنده مي‌شوي. من نمي‌دانستم که بعد از اين که من را بکشند، از هرچيزي سخن مي‌گويند به‌جز خودم! نمي‌دانستم که سادگيم گم مي‌شود، آن هم به همين زودي. کفش‌هاي کتاني و شلوار جينم و حتي نگاه ساده و متعجبم! من مثل تو هستم. مثل آن روزهاي تو ساده‌ام. من نه رنگي داشتم و نه آرماني جز آزادي که نمي‌دانستم چه کسي و کجا آن را به من مي‌دهد.

راستي، مي‌بيني؟ من کمتر مرگ باد و زنده باد مي گويم. کمتر از تو! اين به خاطر همان گردش اطلاعات است که گفتي. اصلا براي همين است که صداي تو را شنيدم و پاسخ مي‌دهم. اما هنوز نمي‌دانم. و آنها که مي‌خواهند زبان من را بچرخانند و بگويند که مي‌دانم، هنوز چون تو توان پذيرفتن اشتباهشان را ندارند. ولي تو که پذيرفتي، تو که آن اشتباه را آنچنان براي من گفتي که سرماي آن صبح زود، دل تابستان را شکافت و بر تن من نشست، تو با من بمان. همراه من باش تا بيشتر بدانم. تا کسي زبانم را در دست نگيرد. من ساده‌تر از چيزي هستم که مي‌گويند. هرچند آن روزگاري که توپ پلاستيکي و شامپو داروگر و دفترهاي کاهي داشتم گذشته است، اما هنوز سرشار از گونه اي کودکي ناب هستم. مي‌داني؟ کودکي‌هايم را دزديدند. همانها را مي‌گويم که پدر به تو گفته بود آنها را نمي‌شناسي! من کارم از شعار و فلسفه و دين و بي‌خدايي و چگوارا و حتي نيچه هم گذشته است. فقط انسانم آرزو است.

من تنها هستم. خستگي امانم را گرفته. هزار جور افسردگي دارم. خنده‌هايم را هم باور مکن. گرچه سوختم و با اين حال هنوز سرشار از اميدم، گرچه مغرورم، اما تنها هستم. اينها هم اعترافات من بود. بگذار کامل تر بگويم. اگر قدري چشم از نگاه غضب‌آلود غرور بردارم، برايت مي گويم که طاقتم به سر آمده است. هيچ‌کس همچون من نبود. نه تو که نمي دانستي و نه آيندگان که نيازي ندارند! من نسل تغييرم. نسلي که هم بايد آب رفته به جوي باز آورد و هم جوي تازه بسازد!

من مي‌خواهم بدانم. تو با من بمان، تو همراهم باش.

پ ن :

اين نوشته را پس از خواندن مقاله زيباي مهشيد راستي با عنوان «تو مثل من نباش» نوشتم.


سال‌هاي آخر عمر حکومت‌ها را در کتاب‌هاي تاريخ به ياد مي‌آوريد؟

طاق کسري (ايوان مدائن)

تقريبا همه کتاب‌هاي تاريخي، در سالهاي پاياني عمر حکومت‌ها دلايل و شرايط مشابهي براي زوال آنها شمرده‌اند. ازجمله:

ضعيف شدن حکومت به دليل ولخرجي و فساد مالي حکومتيان، وجود تهديدهاي خارجي و درگيري در جنگ هاي فرامرزي، تهديدات داخلي و شورش هاي قومي در گوشه و کنار مملکت، شورش هاي مردم ناراضي و جناح هاي داخلي براي به دست آوردنن قدرت، نا رضايتي مردم از تبعيض، شرايط بد اقتصادي، بي درايتي حاکمان در سياست و مملکت داري و سر کارآمدن حاکمان بي تدبير.

فقط با نگاهي به حال و روز کنوني مملکت ما حدس زدن بقيه ماجرا کار ساده اي ست. البته اميدوارم قبل از اينکه داغ ننگ ديگري بر پيشاني اي آخرين بازماندگان تاريخ استبداد نقش ببندد، خود بتوانيم ميهن را از اين بي خردان باز ستانيم و از آن پاسداري کنيم.

هر بار کتاب تاريخ را مي‌خوانم، بغضي عجيب راه گلو را مي‌بندد. بغضي از سر ديدن تکرار تلخ تاريخ که انگار اين چرخه مرگ‌بار هجوم کفتاران و تکه پاره شدن ميهن را چاره‌اي نيست. چگونه مي‌شود به اين شيادان فهماند که من براي خاک ميهنم اشک مي‌ريزم. چگونه مي‌شود به اينها فهماند که دست از اين خاک برداريد وايوان مدائن بينيد. نيک بينديشيد و نيک پنداريد. چگونه مي‌توان به اين شيادان امام‌زمان فروش فهماند که خطر جدي است. نه براي آنها، بلکه براي ميهن. هربار که حاکمان نا اهل و ظالم و بد تدبيري آمدند گوشه‌اي از جانمان را از ما گرفتند. چگونه مي توان به اين شيادان فهماند؟! هرچند خسارت قابل جبران است. اما تضميني نيست که اين جبران، تمام و کمال باشد.

کتاب تاريخ دوره راهنمايي

اي‌کاش خود بتوانيم ميهن را باز ستانيم و آن را آباد کنيم و همه با هم در آن انسان را ستايش کنيم. تا بار ديگر حتي حسرت يک وجب خاک را نخوريم.


ارجح دانستن دین بر انسانیت، مانع برقراری سکولاریسم و منجر به قانون‌گذاری و حکومت دینی می‌شود

قبل از هرچیز این نکته را یاد آور می‌شوم که نوشتار حاضر را می‌توان به تمامی تعاریفی که قانون‌گذاری دین در جامعه را نفی می‌کنند، ازجمله لائیسیته، تعمیم داد.

در پاسخ به این پرسش که آیا دین مانعی سر راه سکولاریسم است یا خیر، ابتدا باید بدانیم که منظور ما از دین چیست؟ بنابراین بلافاصله این سوال پیش می‌آید که چه دینی؟ بنابراین برای این‌که در ذهن خواننده این جدال ذهنی مقایسه ادیان و همینطور برداشت‌ها از دین پیش نیاید، در این نوشتار منظور از دین، دین اسلام است و به طور خاص تشیع. بنابر این از این به بعد هرجا می گوییم دین، منظور دقیقا همین تشیع است که در عرف و جامعه و گفتارهای مذهبی کنونی موجود است.

با توجه به توضیحات فوق، دین آموزه‌ها و دستوراتی دارد که عملا منجر به قانون‌گذاری می‌شوند. از جمله این دستورات، احکام مربوط به ارث، وجوه واجب شرعی که به مالیات اضافه می‌شوند، امر به معروف و نهی از منکر (البته این مورد کمی سختگیرانه در این دسته جای می‌گیرد)، روزه، جهاد و در نگاه فلسفی مفاهیمی چون مهدویت و غیبت و انتظار که کاملا سیاسی بوده و پایبندی جامع به آنها مستلزم قانونگذاری و جهت دهی حکومتی است. موارد بیشتری هستند که همه ما با کمی اندیشیدن می‌توانیم چند نمونه بیاوریم.  بنابراین در نگاه اول چنین به نظر می‌رسد که دین یک مانع اساسی سر راه سکولاریسم است و پاسخ پرسش ما یک «آري» قاطع است.

نتيجه گيري فوق بر اين اساس صحيح است که ما یک جامعه را بگونه اي فرض کنيم که در آن دین به عنوان یک مقوله اجتماعی فراگیر مطرح می‌شود. به این معنی که تصور کنيم دین همگانی است(همه افراد ديندار هستند) وجامعه ای را که می‌خواهیم شکل دهیم، حتما باید هم دینی(در تمام ابعاد از جمله قوانین اجتماعی) باشد و هم سکولار. این مورد نشدنی و جمع نقیضین است. اما باید در نظر گرفت که در واقع دین هیچ‌گاه چنان فراگیر و جامع نیست. و در جامعه اي که از اين نظر همگن نباشد، نتيجه قبلي همواره صحيح نيست. برای توضیح این مطلب باید به مفاهیم بنیادین تشکیل جامعه رجوع کنیم. تشکیل جامعه و گردهم آمدن افراد به دلیل رفع نیازهای انها و فراهم آوردن رفاه و امنیت بیشتر با استفاده از اجماع توان افراد است.

تصور کنید که ما در سرزمینی پهناور به نام ایران که همه به یک اندازه از تمام آن سهم داریم، تصمیم به تشکیل جامعه گرفته‌ایم. هرکدام از ما عقاید مختلفی دارد. اما بسیاری دیندار هستند.با توجه به این‌که ما یک جامعه غیر همگن داریم، این پرسش اساسی ایجاد می‌شود که آیا دین به عنوان گزاره‌ای که همه آن را نمی‌پذیرند و به اصطلاح فراگیر یا عمومی نیست ولی در حال حاضر اکثریت دیندار هستند، باید به همه تحمیل شود؟ اگر پاسخ به این پرسش «نه» باشد، بلافاصله حکومت دینی رد می‌شود و هرگونه قانون‌گذاری عمومی بر اساس دین مردود است. چراکه هرگونه قانون‌گذاری کشوری برای همه جامعه، منجر به رعایت آن از سوی دیگران شده و این بی واسطه یعنی تحمیل آن به کسانی که به باورش ندارند. اما اگر پاسخ به این پرسش که » آیا نظر اکثریت باید به همه تحمیل شود؟ » آری باشد، آنگاه حکومت دینی تشکیل خواهد شد.

پاسخ دادن به پرسش فوق بستگی به جایگاه عناصر انسانیت و دین در قبال یکدیگر دارد. به این معنی که اگر انسان بودن و گزاره‌ای اساسی چون اخلاق را بر دین ارجح بدانیم، بلافاصله پاسخ می‌شود «نه». اما اگر دین را در جایگاهی بالاتر از انسانیت بدانیم و دستوراتش را تحت هر شرایطی لازم به اجرا (به صورت تمام و کمال) بدانیم، آنگاه باید قوانین حکومتی بر دیگران تحمیل شده و حکومت دینی تشکیل شود. یاد آور می‌شوم که دین دستوراتی دارد که بر اساس آن تشکیل حکومت دینی لازم است. عقل سلیم و وجدان بیدار همواره انسانیت را بر دین ارجح می‌داند. اگر افراد دیندار بیندیشند که ممکن است روزی در اقلیت قرار گیرند، آنگاه در نگاهی که دین را بر انسانیت ارجح می‌داند، خود متحمل عقیده دیگران می‌شوند. اما اگر این دید نهادینه شود که انسانیت بر دین ارجح است، هیچ اقلیتی مجبور به تحمل نظر اکثریت نیست.

بنابر این برای تشکیل جامعه، اگر و تنها اگر تمام افراد انسانیت را بر دین ارجح بدانند، یعنی اول انسان باشند و بعد دیندار، می‌شود حکومتی سکولار تشکیل داد که قانون‌گذاری آن مبتنی بر اشتراکات انسانی بوده و دینداران هم تا جایی که موجب رنجش دیگران و نقض قوانین مبتنی بر انسانیت نشوند، به برگزاری مناسک و اعمال خودبپپردازند. نهادینه شدن این دیدگاه، تنها راهی است که بر اساس آن می‌توان یک حکومت سکولار یا لائیک را در جامعه‌ای که اکثریت افراد آن دیندار هستند، برقرار کرد.

البته برخی برای حل مشکل پیاده‌سازی حکومت سکولار یا لائیک در جامعه‌ای که دینداران در آن زیادند، سعی در تغییر چهره دین و تلطیف آن دارند. یعنی معتقدند که باید دینی را که دستوراتش منجر به تشکیل حکومت دینی می‌شود، در مرور زمان و با ترفند‌هایی تبدیل به دینی دیگر کرد که با سکولاریسم سازگار باشد. این مورد چندین ایراد اساسی و خطرناک دارد که پرداختن به آن نیازمند بیان بسترهای مربوط به آن دارد و یک بحث مستقل است. مثلا یکی ازموارد این است که اینگونه دگردیسی‌ها که به شکل هدفمند در دین ایجاد شده است، از آنجایی که هرگز نمی تواند عنصر الوهیت را نفی کند، منجر به تولید تعاریف و توجیهات مبهم می‌شود که در کوتاه مدت به نظر مفید می‌آیند اما در بلند مدت تولید معضلات جدید و ناشناخته‌ای می‌کنند که رفع آنها از موارد کنونی بسیار سخت تر است. تجربه نیز نشان داده است که چنین رفتاری که از سوی افرادی که خود را «روشنفکر دینی!» می‌دانند سر می زند، همواره موجب ظهور بدعت‌ها و باورهای ناشناخته‌تر و عجیب تر شده است.

بنابراین، برقراری حکومت سکولار در جامعه‌ای که دین را در آن فراگیر و همگانی بدانیم نشدنی است. اما در عمل چنین جامعه‌ای نداریم. از طرف دیگر برای جوامع غیر همگن برقراری حکومت سکولار بستگی به این مورد دارد که آیا افراد دین را بر انسانیت ارجح می دانند؟ اگر چنین است که سکولاریسم یا لائیسیته منتفی هستند. اگر چنین نیست می‌توان بر سر اشتراکات انسانی برای رسیدن به رفاه و آرامش و امنیت بیشتر توافق کرد. چه خوب است که همانطور که هست، باور داشته باشيم که اول انسان هستيم، بعد ديندار يا بي‌دين.


خطر وقوع زلزله در تهران فقط براي ماه خرداد بود؟

چند هفته مانده به خرداد 89 شاهد ترکيدن يک بمب خبري(علاوه بر ساير بمب‌هاي خبري) در رسانه‌هاي داخلي بوديم که وقوع زلزله در تهران حتمي است!

خبر آنلاين:‌ تمرکززدایی، راه کاهش فجایع زلزله پایتخت دوشنبه 23 فروردین 1389 – 10:55:21

جام جم آنلاين: زلزله در تهران حتمي است  دوشنبه 23 فروردين 1389 – ساعت 12:33

حتي کار به جايي رسيد که از مردم خواسته شد تهران را ترک کنند. دولت براي کارمندانش تسهيلات خروج از پايتخت و منتقل شدن به شهرستان‌هاي ديگر در نظر گرفت. در برنامه‌هاي تلويزيوني شاهد تداوم اعلان خطر از سوي کارشناسان و متخصصان بوديم و خطر به گونه‌اي القا مي‌شد که افراد تصور کنند که اگر تا 1 روز ديگر از تهران خارج نشوند ممکن است دير شود! خيلي‌ها وعده‌هاي دولت را براي گرفتن تسهيلات جدي گرفتند و تن به هزار دردسر و مشکلات تغيير مکان دادند و با اين حال خبري از ياري دولت نبود. بسياري پس از اينکه متوجه اين دروغ مضحک شدند در نيمه راه از متحمل شدن هزينه بيشتر جلوگيري کردن و بعضي‌ها هم هنوز چشم‌انتظارند! چشم انتظار پولي که دولت اصلا نه قصد واگذاري آن را داشت و نه اصلا چنين پولي دارد. چون هيچ قانون مصوب دقيقي براي آن وجود ندارد.

اعطاي تسهيلات ويژه به کارمندان براي خروج از تهران  ۲۷ فروردين ۱۳۸۹ – ۲۱:۵۸

دسترسي به اطلاعات مربوطه با جستجو در اينترنت به سادگي قابل دسترسي است. 

خروج از تهران و فرار از زلزله

به هر حال داغ شدن خبر مربوط به خطري که همواره تهران را تهديد ميکرده و خواهد کرد، در هفته‌هاي قبل از سالگرد اعتراضات خياباني به حکومت و از بين رفتن التهاب دقيقا پس از آن‌که حضور مردم در خيابان کم‌رنگ تر از حد انتظار بود، نشان از ارتباط داغ شدن خبر زلزله پايتخت با حوادث خرداد دارد. از همه مهمتر، درماندگي و ترس حکومت از حضور مردم در خيابان است که با دامن زدن به چنين خبري و همينطور ايجاد فضاهاي انحرافي سعي در ممانعت از وقوع آن کردند. در واقع حکومت براي جلوگيري از حضور مردم در خيابان دست به هر کاري زد و از هيچ دروغ مضحک و بچه‌گانه‌اي نگذشت. بنابراين مي توان نتيجه گرفت که حکومت بسيار شکننده‌تر از چيزي است که در ظاهر نشان مي‌دهد. اين ترس از فروپاشي نبود، بلکه ترس از ريزش نيروهاي مخلص بود که با مشاهده حضور مردم و وجود مخالفت در سطح وسيع، دروغ‌هاي حکومتي را کمتر باور کنند.

خرداد به آرامي آمد و رفت و دروغ‌هايي هم که حکومت ساخت در لوده‌بازي‌هاي سياسي چون» جنبش ممه لرزه» و پرداختن به ياوه‌گويي هاي مراجع که نقش انحرافي بازي مي‌کردند ادغام شد. اين همان چيزي بود که حکومت مي‌خواست، يعني کوبيدن ميخ آخر برتابوت  حضور مردم در خيابان! البته به نظر من اين معادلات با همان دقت پيش نمي‌روند. يعني نمي‌توان از عدم حضور مردم در خيابان مطمئن شد و يا نمي‌توان با قاطعيت گفت که اعتراضات مردم کنترل شده خواهد بود. به هرحال تابوهايي شکست که با پنهان کردن خورده هاي آنها زير فرش جنايت چيزي عوض نمي‌شود.


عشق به معني خواستن بي قيد و بند، يک فريب مکتبي و ابزاري کارآمد در صحنه سياست است


همه مي‌دانيم که «عشق» تعاريف و توصيفات گوناگوني دارد. با يک جستجوي ساده در اينترنت مي‌توان به اين تعاريف دست يافت. اما واژه عشق در مفهومی که در عرف و جامعه کنونی ایران رایج است، یک فریب سیاسی بزرگ و ابزاری کارساز در صحنه سیاست است. دليل پرداختن به اين مورد اين است که بايد آن چيزي را که در حال حاضر نمود بيشتري دارد مورد توجه قرار داد.
بسیاری از ما در وصف واژه عشق و قداستی که برای آن قائل هستیم بسیار شنیده‌ایم. عشقی که پاک و مقدس است. عشقی که فراتر از خواستن و نیاز است و ترکیبی دیگر که به شکل «عشق واقعی» ظاهر می‌شود که نمایانگر گونه‌ای رابطه دور از دسترس و کم‌یاب است که به سختی حاصل می‌شود. در اینجا دقیقا همین مفهوم رایج در عرف مورد بحث است.
می‌گویند آدم‌ها سه دسته هستند، دسته اول سوداگران که خدا را برای بهشت می‌خواهند. دسته دوم آنهایی که از ترس جهنم می‌خواهند. دسته سوم عاشقان که فقط خدا را می‌خواهند برای خدا و نه هیچ چشم‌داشتی از او دارند و نه هیچ ترسی!
در دسته بندی فوق، بلافاصله نتیجه می‌شود که دسته سوم یک فریب است!
با توجه به بار معنایی واژه عشق که اکنون در جامعه رواج دارد، می‌توان گفت که تعریف آن خواستن بی چون و چرای چیزی است. توجه کنید که چگونه ممکن است چیزی را به این شکل خواست؟ یعنی چیزی را خواست در حالی که برای رفع یک نیاز نباشد و یا از سر دفع یک خطر نباشد! عاشقان خدا که در راه خدا جان می‌دهند هیچ چیز نمی‌خواهند؟ آن جان دادن بررای رفع هیچ نیازی نیست؟ پاسخ با قاطعیت منفی است. دقت کنید که وقتی کسی در راه خدا جان می‌دهد، اگر بگوییم که چشمی به بهشت ندارد و این کار فقط برای این است که در راه خدا است، متوجه گونه‌ای رفع نیاز در این رفتار می‌شویم. در واقع انجام دادن این عمل، در برابر انجام ندادنش تبدیل به یک درجه بالاتر از احساس کمال می‌شود. یعنی احساسی متعالی که انسان آن را بالاتر از تمام جنبه‌های دیگر و برآورده شدن نیازهای دیگر در زندگی‌اش می‌داند. بنابراین رسیدن به یک آرامش خیال که همزمان رهایی از تمام کاستی‌ها نیز هست، یک نیاز بزرگ است که با جان دادن در راه خدا برآورده می‌شود.یعنی فرد در شرایطی قرار گرفته است که مردن در راه خدا برایش نیاز شده است. این که چگونه آن شرایط حاصل می‌شود یک بحث مستقل و طولانی است که به نقشی که عناصر تشکیل دهنده عشق بازی می‌کنند بر می‌گردد.

به عبارت دیگر می‌توان گفت یک عاشق، فرزند خلف قداست و ایمان است. یعنی وقتی کسی یا چیزی برای یک فرد مقدس باشد و آن فرد در مورد صحت اعتقادش ایمان داشته باشد، آنگاه او عاشق آن کس یا آن چیز می‌شود. یعنی آن کس یا آن چیز را می‌خواهد چون مقدس است و به درستی این خواستن ایمان دارد. اما همواره چیزی که در قداست مصداق نیاز است، برآورده شدن احساس تعلق و کمال است.
اما چرا این واژه سیاسی است؟
عشق باعث می‌شود بدی‌های معشوق را ندید. که البته این یک ارث از والد ایمان است. همینطور عشق باعث می‌شود که هیچ‌گاه هم زمانی برای آغاز یک نگاه متفاوت به معشوق فرا نرسد که این هم ارثس از والد قداست است. بنابراین معشوق هرچه باشد، یک ابزار قوی برای در دست گرفتن عنان عاشقان است. اگر معشوق یک انسان باشد، او می‌تواند هر چه بخواهد و از دست عاشق یا عاشقان بر می‌آید به‌ دست آورد. و اگر معشوق چیزی باشد که صاحبی دارد، آنگاه صاحبش ارباب بی قید و بند عاشق یا عاشقان است.
حال تصور کنید که یک ایدئولوژی خاص یا یک دین با خدایی که دستوراتش در دست عده‌ای خاص قرار دارد، معشوق یک ملت است. در اینجا خدا یک ابزار سیاسی برای حکومت کردن بر ملت عاشقی است که سرسپرده معشوق هستند. بنابراین هرکس که در چنین شرایطی متولی دین باشد، صاحب تصمیم و خواسته ملت می‌شود. پس اگر شما یک سیاست‌مدار باشید و بتوانید در مسند متولی عشق قرار گیرید، لحظه‌ای از ترویج و تثبیت آن در جامعه غافل نمی‌شوید و در این زمینه تلاش می‌کنید.
عشق و تخریب رابطه‌های سالم عاطفی بین جنس مخالف
واژه عشق در ایران بیشتر یک مفهوم عرفانی بوده است. با توجه به آثار شاعران و عارفان، می‌توان این موضوع را دریافت. در واقع عرفان نیز از سیستمی برای به تعویق انداختن پاسخ به سوالات ندانسته استفاده می‌کند که برای ایجاد اطمینان درپیروان خود نسبت به صحت یک پاسخ پیش‌فرض، نیاز به مفهوم عشق دارد. رفع این نیاز در بسیاری از مواقع با سلوک عملی همراه است. اما در این میان چون عشق، به هرحال، با خواستن گره خورده است، در بارزترین جلوه خواستن انسان که خواستن یک جنس مخالف است،‌ رخنه کرده است. داستان‌هایی که عارفان از عاشقان زمینی نوشتند تا عشق واقعی را که خواستن بی چون و چرا است به عنوان یک گزاره مقدس و مطلوب در قالب رابطه یک زن و مرد توجیه کنند. به این ترتیب، عشق به خدا و فراهم شدن ابزار سیاسی و مکتبی نیز برای متولیان آنها امکان‌پذیر می‌شود.
آنچه که در طول این روند، بسیار ضربه خورده است، برقراری یک رابطه سالم و به دور از تخیل برای یک مرد و زن است. با نهادینه شدن دیدگاه مقدس به خواستن و نشستن عشق بر تخت شاهی در سرزمین عرف و ناخود‌آگاه اذهان، تصوری از یک عاشق پاک و یک معشوق که او نیز عاشق پاک است در نگاه افراد نقش می‌بندد. این تصویر یک پیش‌قضاوت مقدس است. قضاوتی که در آن طرف مقابل زمانی مطلوب است که ما را بی قید و بند بخواهد. بهترین حالت آن حالتی است که او پیچش مو بیند و تمامی مظاهر دیگر عشق که مشتقات یک فریب بزرگتر هستند.
ازآنجایی که توقعات برآمده از آن توهم نهادینه شده در اذهان هیچ‌گاه برآورده نمی‌شوند و باز از آنجایی که عشق از دیدگاه عاشق، مقدس بوده و نمی‌تواند اشتباه باشد، برآورده نشدن پیش‌قضاوت‌ها در مورد یک رابطه و عدم انطباق انسانیت با آنچه که تحت عنوان «مطلوب» شناخته می‌شود، باعث ایجاد رفتارهای عجیب و دوگانه می‌شود. افراد، مدام خود و طرف مقابل خود را سرزنش می‌کنند که چرا لیاقت یک عشق پاک را ندارند و یا مثلا چنین جملاتی که از زبان افراد نسبت به جنس مخالفشان بروز داده می‌شود «همه‌شان دورو هستند و نمی‌شود به آنها اعتماد کرد». آدم‌هایی که مدام به خودشان قول می‌دهند که هرگز به جنس مخالفشان اعتماد نکنند و هربار سرخورده تر می‌شوند تا نهایتا با این توجیه که «آدم پاک پیدا نمیشود» با شرایط کنار می‌آیند. این در حالی است که اگر آن فریب مقدس نبود، آنگاه در یک نگاه منطقی پاکی چیزی نبود جزهمین اشتباهات و تلاش ها و بهبودها.
بنابراین اگر بخواهیم کوتاه بگوییم، می‌توان گفت: عشق یک ابزار سیاسی است که با توجه به اینکه عناصر ایمان و قداست را در بر می‌گیرد، حکومت معشوق را حتی اگر بد باشد تضمین می‌کند و چشم ها را بر بدی‌های معشوق می‌بندد و کاستی ها را به هر‌حال متوجه عاشق می‌کند. در این میان آمیخته شدن مفهوم مکتبی عشق با رابطه های عاطفی، موجب تخریب آن رابطه‌ها شده و مانع ایجاد روابط سالم می‌شود. پس از آنجایی که این واژه بار عرفانی و مکتبی دارد، سرسپردگی می‌آورد و حاوی عناصر قداست و ایمان است،‌واژه مناسبی برای ابراز علاقه ویژه نسبت به کسی که او را بیشتر از دیگرا دوست می‌داریم نیست. دوست داشتن خود مفهوم کاملی است. کسی را هم به طور خاص دوست داشتن یک مفهوم مستقل است اما عشق را نمی‌توان به آن نسبت داد. برای همین، برای برقراری یک تعادل، بهتر است که یا واژه مناسب‌تری به کار گرفته شود و یا آن مفهومی که فرزند قداست و ایمان است حذف شود.


ميراث خميني!

ميراث خميني چيست ؟

وقتي مي‌خواهي در مورد خميني بنويسي،  بايد دستمال را برداري، کمي از صفحه‌کليد فاصله بگيري و در جايي که صداي فرياد يا گريه‌ات به گوش کسي نرسد، ذهنت را اين‌چنين بي‌رحمانه شکنجه کني! هزاران شوربختي و بدفرجامي را مي‌توان بازگو کرد که مشمول اين ميراث نامبارک باشند.

دروغ:

خميني در فرانسه دم از چشم نداشتن به حکومت و دست نداشتن شارعين در حکومت مي‌زد اما به محض رسيدن به ايران چنان بر مسند قدرت تکيه زد که گويي سال‌ها ارآن او بوده است! در ایران اسلامی علما خودشان حکومت نخواهند کرد و فقط ناظر و هادی امور خواهند بود. خود من نیز هیچ مقام رهبری نخواهم داشت و از همان ابتدا به حجره تدریس خود در قم برخواهم گشت.( مصاحبه با خبرگزاری رویتر، نوفل لوشاتو، 5 آبان 1357).

خميني قبل از رسيدن به قدرت دم از آزادي انديشه مي‌زد اما پس از رسيدن به ايران و پيروزي انقلاب 57، هر انديشه‌اي را تنها در صورتي جرم نمي‌دانست که در تعارض با ولايت فقيه نباشد و صراحتا اعلام کرد که تنها حکومتي بر اساس مباني شيعه دوازده امامي و ولايت مطلقه فقيه قابل قبول است. در دهه خونين شصت، بسياري از زندانيان را بلافاصله پس از اين‌که کمونيست بودن خود را اعلام مي‌کردند، به جوخه‌هاي اعدام سپردند.  در جمهوری اسلامی کمونیستها هم در بیان عقید خود آزاد خواهند بود.(
مصاحبه با سازمان عفو بین الملل، نوفل لوشاتو، 10 نوامبر 1978).

خميني در فرانسه همه چيز را منوط به خواست ملت مي‌دانست ولي پس از دست رسي به قدرت گفت «اگر سي ميليون نفر هم مخالف او حرف بزنند حرف همه را زير پا مي‌گذارد».

دروغ‌هاي بي‌شمار خميني با يک جستجوي ساده اينترنتي قابل دسترسي است. کافي است در سايت گوگل عبارت دروغ‌هاي خميني را جستجو کنيد!

ميراث خميني

ميراث ديگر خميني سربه‌نيست کردن مخالفان است. خميني حتي به ياران خود نيز رحم نکرد و هرکه را که انديشه‌اي مخالف با او داشت از دم تيغ گذرانيد و يا او را در بيابان تبعيد رها کرد! حتي بهترين يار خود را که آيت‌الله منتظري بود به دليل مخالفت با خود، به حبس خانگي محکوم کرد.

اهميت ندادن به جان و مال مردم و مقدم شمردن قدرت طلبي و ايدئواوژي بر آن. خمين با فرمان ادامه جنگ در حالي که عراق توقف جنگ را پذيرفته بود، موجب وارد آمدن خسارت‌هاي جاني و مالي اضافي به ميهن شد. آن جام زهر معروف خود گواهي بر اين قدرت طلبي است.

 تماميت‌خواهي و مصادره تلاش جناح‌ها و انديشه‌هاي مختلف! خميني پس از آمدن به ايران و نشستن در مسند قدرت،‌ بر خلاف آن‌چه قبلا گفته بود خود را در جايگاهي دانست که براي همه تعيين تکليف کند و ساير جناح‌ها و انديشه هاي درگير را در خود ادغام کند. او سوار بر موج هيجان مردم شد و با ارائه يک چهره کاريزمايي مجال نفس کشيدن را از ديگران گرفت.

 ميراث خميني دروغ،  تماميت‌خواهي، فاشيسم، فريب، مصادره تلاش مردم، ديکتاتوري، قدرت‌طلبي، تک محوري و سرکوب ديگران، جنايت و قتل و خون، اعدام، جنگ، ترويج خرافات، ضايع شدن اقتصاد با اسلامي کردن آن، گوشه‌گيري مذاهب وعقيده‌هاي ديگر به‌جز شيعه دوازده امامي، ترويج گدا پروري در جامعه، انحصار بازارهاي تجاري و سرمايه‌ و بازار به قشر مذهبي، واگذاري بسيري از بخش‌هاي صنعت و خدمات به بنيادهاي تحت امر مستقيم رهبر و هزار شوربختي و بد‌فرجامي ديگر است.

پ ن :

عکس از سورنا


مهندس موسوی عزیز، با سپاس از توضیح روشن و شفافتان، از این پس راه من به عنوان یک فرد سکولار از راه شما جدا است

 

مهندس موسوی عزیز، طبق معمول خسته نباشید. از اینکه موضع خود را شفاف بیان کردید از شما سپاسگزارم. فرمودید » میرحسین موسوی، به عنوان فرزند راستین انقلاب و راهروی اصیل خط امام، نمی تواند و نمی خواهد  داعیه جدایی دین از سیاست داشته باشد».  یاد آن روز افتادم که در امیرآباد شعار می دادیم «استقلال آزادی جمهوری ایرنی» و همینطور «یا حسین میر حسین». من هیچ اعتقادی به حسین نداشتم، اما به تکثرگرایی میرحسین امیدوار بودم. بسیاری در خیابان بودند اما با این مواضع امروز شما مخالف بودند. دلیل این حضور تعریف واژه پلورالیسم است. همه فکر می‌کردند که جایی برای آنها هم هست. به هرحال اگر به نظر شما حماقت کرده‌اند، ندا هم چنین بوده است. زنهار که نامی از او نبرید دیگر! ندا هم در خیابان بود اما اصلا رای نداده بود.

خوب به یاد دارم که بارها فریاد زدیم که تکلیف این تکثرگرایی را روشن بفرمایید. آخر نمی‌شود که بگوییم تکثر نظرات اما محدود به چارچوب فکری ما! این که تکثر نشد مهندس! به هرحال از شما تقاضا دارم که پلورالیسم را هم آلوده نکنید و به مفهوم اجتماعی آن دقت کنید.

توضیح روشن شما آغازی برای آزادی ایران از بند تسلسل حکومت دینی و آخوندیسم است. آغازی برای رهایی از دگردیسی‌های شوم افرادی چون علی شریعتی برای وارونه نشان دادن چهره دین سیاسی و یا پنهان کردن بعضی از زوایای تاریک و مخوف آن خواهد بود. مهندس موسوی عزیز، متاسفم که شما در این آغاز نیک، آن مرد ازخودگذشته ای که منافعش را فدای میهن کرد نشدید، اما به هرحال نظر شما و عقیده شما محترم است. در هر صورت شما فرد بدنامی نخواهید بود زیرا قائله این فریب را (اگرچه با تاخیر)  بستید. خوشحالم که اجازه ندادید این ابهام و امید واهی آزادی‌خواهان را به دنبال اهدافی مغایر با خواسته‌هایشان بکشاند.

آنچه در این میان باید تکلیفش روشن شود، هزینه‌های آدم‌هایی چون من است. جنبش سبز عنوانی فراگیر بوده‌است برای یک حرکت ملی. اما شما اکنون به صراحت آن را یک حرکت جناحی تعریف کردید. آنچه مرا آزار می‌دهد آوردن نام جنبش سبز و ندا در کنار هم است. اگر شما چنین تعریفی از جنبش سبز کردید، پس ندا چه می‌شود؟ جنبش سبز با تعریف شما به ندا تعلق ندارد. و جنبشی که به ندا تعلق دارد با تعریف شما نمی‌خواند. از این روی فکر می‌کنم ندا شهید جنبش آزادی‌خواهی ایران است.

البته این مورد نیز باید در نظر گرفته شود که اگر جنبش سبز را الان در دنیا می‌شناسند حاصل زحمت و رنج مردم در خیابان است نه شال سبز شما. بنابراین گرچه ناعادلانه‌است که شما به همراه اسلام رحمانی سوار بر حاصل دسترنج تمامی اقشار مردم شوید، اما به نظر من جنبش سبز تنها عنوان آزادی خواهی نیست. رنگ سبز نیز چنین است. نمی‌توان این دو عقیده را تحت یک عنوان که موضع رسمي‌اش موضع شما است، جمع کرد.

من اهل تاویل و تفسیر نیستم که پشت پرده ندیده را اینجا بازگو کنم. در دنیای مدرن ما دوره این حرف‌ها گذشته است. امروز نتیجه‌ای که از هر تصمیم حاصل می‌شود، همچون یک سریال تلویزیونی همه‌گیر در اختیار عموم قرار دارد. و مهم نیست که پشت پرده چه می‌گذرد.

مهندس موسوی عزیز، باتوم‌هایی که خوردم نوش جانم. از بابت گلوله‌هایی هم که از بغل گوشم رد شد هیچ پشیمان نیستم. من برای آزادی ایران آمدم و خواهم ماند. شما راه خود را بروید و من نیز راه خود می‌روم. تنها نگرانی من الان آن جوانانی هستند که هنوز دربندند و هدفشان اسلام  سیاسی نبوده‌است. نمی‌دانم با خواندن نامه شما و بند میراث شریعتی چه حالی به آنها دست خواهد داد! اگر حال من این است پس حال آنها باید چه باشد.

پ ن :

توضيح درمورد مطلب سايت کلمه:

سايت کلمه منعکس کنندده ديدگاه رسمي ميرحسين موسوي است. وقتي نوشته اي در آن درج مي شود و هيچ نامي از نويسنده ندارد و در هيچ دسته اي که نشان دهد مطلب از شخصي به جز نويسنده خود نيست،  به اين معني است که ديدگاه خود سايت است. و ديدگاه خود سايت کاملا بر نظر مهندس موسوي منطبق است.

مطلب مذکور، از سوي گروه سياسي سايت کلمه منتشر شده است.