بایگانی برچسب‌ها: انسانيت

به گمان من اينها بدترند، حتي بدتر از آنها!

اسلام رحماني بدتر از اسلام واقعي است.

اصلاح‌طلبان بدتر از اصول‌گرايان هستند.

خميني بدتر از خامنه‌اي است.

شريعتي بدتر از رحيم ‌پور ازغدي و حدادعادل است.

سياه‌دل سفيد‌پوش بدتر از سياه‌دل سياه‌پوش است.

دخترهايي که با مانتوي کوتاه و روسري عقب رفته و آرايش در صف گرفتن غذاي محرم مي‌ايستند بدتر از فاطمه رجبي هستند.

پسراني که با ظاهر مدرن براي ارضا کردن حس ترس و مبهم ناخود آگاهشان و همينطور براي صحبت کردن و شماره دادن به دخترها به هيئت مي‌روند، بد تر از مسعود دهنمکي هستند.

آنهايي که روزي صدجور دروغ مي‌گويند و هزار جور ديگران را فريب مي‌دهند اما به هنگام عزاداري گريه مي‌کنند و سينه و زنجير مي‌زنند و حساب حسين را جدا مي‌دانند بدتر از روضه‌خواناني هستند که آشکارا فريب مي‌دهند.

دليل من اين است:

اينها (دسته اول) خود را به خواب زده‌اند ولي آنها (دسته دوم) خواب هستند.

توضيح: آنها ايمان به اصلي دارند که برايش دليل عقلي نمي‌طلبند. ايمان معجوني خواب آور است که آنها را به خواب برده است. اما اينان ايمان را مي‌چرخانند و مي‌پيچانند تا عقلشان را دست‌به‌سر کنند تا دست‌آوردي که آن ايمان تحريف شده دارد (پول و قدرت) از دست نرود. بنابراين دسته اول يا بيدار مي‌شوند و يا حداقل مشتشان باز است و تکليفشان روشن. اما دسته دوم خود را به خواب زده‌اند  پيوسته به نبال يافتن راهکارهاي نوين براي فريفتن ديگرانند. دليل ديگر اينکه دسته اول طوري عمل مي‌کنند که بازخورد اثرات بد رفتار و باورشان مستقيما منبع اصلي آن اثرات را نشانه مي‌رود اما عملکرد دسته دوم موزيانه است و طوري برخورد مي‌شود که منبع اصلي در امان باشد.

توضيح: منظور از بد، بازدارندگي در رسيدن به دمکراسي و استقرار و تحکيم انسانيت و حقوق بشر به عنوان مباني وضع قوانين اجتماعي، و رسيدن به يک نظام سياسي اجتماعي مفيد در همان راستا است.

با اين حال همواره مي‌توان به سود انسانيت از هردوگروه استفاده کرد و در جامعه پتانسيل مثبت ذخيره کرد تا روزي تبديل به عمل شود.


فقط نوستالژي نيست، آنچه اشک دهه شصتي‌ها را فرا مي‌خواند!

قبل از خواندن اين پست، لطفا اين توضيح کوچک را بخوانيد: در سال‌هاي بي‌همتاي دهه شصت سرودي از تلويزيون با صداي يک نوجوان پخش مي‌شد که تقريبا همه بچه‌هاي آن زمان آن را به ياد دارند. اين سرود بسيار زيبا و دلنشين بود و آن نوجوان هم به زيبايي هرچه تمام‌تر آن را مي‌خواند. قطعه‌اي از آن را که از اينترنت پيدا کردم  در اينجا براي شما مي‌گذارم . لطفا قبل از خواندن متن آن را گوش دهيد و سپس لحظاتي را همچون يک سفر زمان که با زمان حال در هم است، با من به آن سال‌ها و اين سال‌ها بياييد.

دانلود قسمتي از سرود «باز هم مرغ سحر بر سر منبر گل»

براي همه بچه‌هاي دهه شصت اين سرود زيبا و دلنشين، در حد دروني‌ترين لايه‌هاي وجودشان آشنا است. چگونه بگويم؟  اولين چيزي که خودنمايي مي‌کند گونه‌اي در هم آميختگي ناشي از احساسات و افکاري است که از کودکي و از سال‌هاي بي‌همتاي (خوب يا بدش بماند) دهه شصت تا کنون برروي هم انباشته شده‌اند. آخ آخ، «خيز از بستر خواب، کودک زيبارو»، «خيز و تکبير بگو». اول دلم براي آن کودک زيبارو تنگ شد، براي کودک قصه‌هاي مجيد، اول نوستالژي سوزان دهه شصت بازهم وجودم را گرفت. اما اين بار به همينجا ختم نشد! «خيز و تکبير بگو»؟ چرا تکبير بگويد لعنتي؟ چرا آن کودک زيباروي مرا آزرديد؟ چرا کودکي‌هايش را قرباني آرمان‌گرايي‌هاي ايدئولوژيک و عطش سيري‌ناپذير‌تان به قدرت کرديد؟ اي کودک زيبارو! چه مي‌انديشيدي و چه شد؟ تو که برخاستي تا تکبير گويان لرزه بر اندام عالم بيندازي، اکنون در گوشه‌اي از يک اتاق در حالي که چندين بيماري رواني ناشي از سرخوردگي‌هاي برآمده از تهاجم به انسانيت را درخود حبس کرده‌اي، جوانيت را از مجراي يک کامپيوتر شخصي به پاي چند محيط سربسته مجازي ميريزي. اين همه آن چيزي است که از آن کودک زيبارو مانده است و مابقي‌اش همه نقابي جان‌کاه است.

آري، «باز از مسجد شهر صوت قرآن آيد». اما به همراهش ميليون‌ها گلوله خشمگين اشک هم گونه‌هاي جواناني را که زيبارويي‌شان پژمرده شده است، بي‌رحمانه مي‌کوبند. اين چه ساز ناکوکي بود که براي‌مان نواختيد؟ لعنتي‌ها کودکي و جواني و زندگي‌مان را از ما گرفتيد و در عوض باز از مسجد شهر صوت قرآن آيد. «باز در دشت و دمن چشم نرگس شده باز» لعنت به شما که آن نرگسان بي‌همتا را کور کرديد و از خون ديده‌ها هم نوشيديد. آن زمان که اين سرود زيبا را در ماه رمضان از بهترين تلويزيون دنيا گوش مي‌داديم، چقدر بي‌ادعا و چقدر متواضعانه و چقدر ساده برخواستيم. تصور مي‌کرديم اين هارموني زيبا نويد يک سپهر اجتماعي منطبق با زولبياي مهرباني است که پدر سخاوتمندانه به خانه آورده بود. تصور مي‌کرديم فراخوان مهربانانه بهترين مجري‌هاي برنامه کودک براي فرستادن نقاشي‌هاي‌مان يک رستگاري جاودانه است. لعنتي‌ها مي‌دانيد با ما چه کرديد؟

آخ که ديگر «خورشيد قشنگ آمد از راه دراز» را هم به شب تيره شما واگذار کرديم. خورشيد قشنگي که همان زمان براي برادر بزرگم که فراخوان خونينتان را لبيک گفت به آخر آمد. براي او که خونش در طي ناجوانمردانه‌ترين تراژدي ممکن دامن‌گير جامعه آرماني شما شد که کابوس هر روز و هر شب امروز ما است. لعنتي‌ها آن «خورشيد قشنگ» به همراه برادرم رفت و به جايش تصويري کريه در ماهي جعلي در شبي تاريک و سرد و بلند نصيب شما شد تا قلم‌ من امشب اينچنين خون بگريد. «كودكان خوشسخن، شب فراری شده باز»؟ لعنتي‌ها اينجا شب‌و روز، شب است!

 امروز اين سرود زيبا همچون يافتن ناگهاني عکسي قديمي از يک لحظه ناب کودکي با پدرو مادري که در حادثه‌اي مرده‌اند، مرا با اين همه درهم‌آميختگي احساسي و فکري به دامن تنها يادگارم از آن کودک زيبا رو راند. اينجا و در اين صفحه تنها، قلمم تنها بازنمود رگه هاي باقيمانده انسانيت از هجوم مرگ‌بار دشمنانش است. امروز من نمي‌دانم براي خودمان چه کنم. همه‌چيزمان را از ما گرفتيد. هربارکه از خود مي‌پرسم دليل اين همه احساس مهر و عطوفت نسبت به هم‌سالانم چيست؟ با خود مي‌گويم تنها درد مشترک است که چنين بي حرف و حديث، مي‌تواند جاي احساس رقابت و دوستي طبيعي را بگيرد. فاطمه که زود ازدواج کرد و درگير دوتا بچه زيبارواست، نيما که در زندان است، بابک که تبديل به عکسي در بهشت زهرا شده است، ياسمن که همچون يک کاريکاتور موفقيت هر روز صبح به کارمندان شرکتي که در آن معاون مدير شده است لبخند مي‌زند، مهتاب که از ايران رفت و آنجا هم اين زخم‌هاي ريشه‌دار آزارش مي‌دهد، مريم که هيچ‌وقت ندانست چرا او که دوستش مي‌داشت ناچار شد تنهايش بگذارد، مجيد و احسان و نازنين و نرگس و سامان و … همه را با اطمينان خودم مي‌دانم که هرشب و هر روز براي بر آمدن «خورشيد قشنگ» که با برادران و خواهران‌ بزرگ‌مان رفت، دست به دامن اين صفحات امين و اين قلم سخاوتمند مي‌شوم.

پ ن: تا اطلاع ثانوي که ممکن است هيچ‌گاه نيايد، اينجا نمي‌نويسم. مي‌خواهم يک بار ديگر از بستر خواب برخيزم، اما اين بار براي سرودن سرود انسانيت.

اشک‌ها را باور کنيد!

بدرود!


اين جنايات، استفراغ‌هاي اجتماعي هستند که خبر از مسموميت شديد جامعه مي‌دهند!

گونه‌اي جنون و ميل به جنايت و همينطور عادت به جنايت در مملکت امام زمان نهادينه شده است که مثال زدني است! چاقو به دستان به ديگران حمله مي‌کنند و در مقابل چشمان قانون و مردم، انسانيت را سلاخي مي‌کنند. در مملکتي که بيشترين آمار اعدام (نسبت به جمعيتش) را در کل دنيا دارا است و بيشترين مجازات‌ها اعمال مي‌شود، شاهد رشد روزافزون جنايت هستيم تا بار ديگر ثابت شود که اعدام و مجازات به تنهايي بازدارنده نيستند! تا ثابت شود که جامعه نيازمند برقراري و تثبيت سيستم‌هاي پيشرفته انساني و اجتماعي است که حاصل هزاران سال تجربه و انديشه بشر هستند.

اگر به کسي يک خوردني ناسازگار با بدن و بيشتر از حد تحمل آن خورانده شود، واکنش طبيعي بدن نسبت به اين خوراکي ناسازگار، استفراغ است! اگر بدن را به جامعه تشبيه کنيم، عرف و قوانين مبتني بر دين، همچون يک خوراکي مسموم عمل مي‌کنند که لاجرم منجر به استفراغ‌هاي اجتماعي مي‌شوند. مثلا مالکيت يک انسان بر يک انسان ديگر يک خوراکي مسموم است که بر اساس قوانين ديني گونه‌اي مالکيت ناتمام زوجين نسبت به هم (مخصوصا مالکيت مرد بر زن) در ازدواج اسلامي قابل مشاهده است. اگر بخواهيم بسيار ساده بگوييم، حق نخواستن همسر پس از ازدواج و خواستن ديگري در ازدواج اسلامي رعايت نمي‌شود. چنين خواسته‌اي بي‌ناموسي تلقي مي‌شود و فردي که چنين بخواهد عملا و جدا از گريزهاي قانوني، در قالب يک رفتار عرفي، مشمول حکم قتل ناموسي مي‌شود. در نظر بگيريد که زني پس از 5 سال زندگي با همسرش، ديگر او را نمي‌خواهد. به همين راحتي، ديگر نمي‌خواهد و مي‌خواهد با ديگري باشد. آيا مي‌تواند طلاق بگيرد؟ مي‌تواند با همسرش در ميان بگذارد؟ اين نتوانستن‌ها، مستقيما ماحصل نگاه مالکيتي برآمده از اسلام در زمينه ازدواج هستند. بر اساس قوانين اسلامي در ايران، زن براي اينکه بتواند از شوهرش طلاق بگيرد بايد دلايل موجه داشته باشد که اين دلايل موجه مشمول «نخواستن همسرش» که به گمان من بهترين دليل است، نمي‌شوند.

مثال فوق يک عدم انطباق با انسانيت است که به زور تحت قوانين مبتني بر دين به خورد جامعه داده شدده است. اين خوردني ناسازگار با انسانيت، به‌هر حال جايي از ظرفيت جامعه بالا مي‌زند و استفراغ مي‌شود. استفراغي اجتماعي که به صورت ناهنجاري‌هاي رواني ظاهر مي‌شود و در نهايت اين ناهنجاري‌ها خود تبديل به انوع جنايات مي‌شوند. البته موارد بسياري از اين دست، مي‌توان مثال زد که درقالب عرف و قوانين اجتماعي مبتني بر دين به خورد جامعه داده مي‌شوند و ماحصل اين خوراندن چيزي جز جنايت و جرائم نيست. قوانين مرتبط با تعهد ديني حکومتي در زمينه اکتساب شغل نيز از اين دست هستند. قوانيني که شايستگي را قرباني مي‌کنند و دو گروه آدم بيمار توليد مي‌کنند. اول آنهايي که با بي‌کفايتي و بر مبناي تعهد داشتن به جايي رسيده‌اند که سزاوارش نيستند و دوم گروهي که از آنچه سزاوارش هستند باز مانده‌اند. در اين ميان تلاش افراد براي متعهد نشان دادن خودشان و نقابي که بر چهره مي‌زنند نيز خود يک عامل ايجاد مشکلات رواني است. همينطور باورهاي خشونت‌آميز ديني که در قالب سلوک و اعمال بازمانده از دوران طفوليت بشر اجرا مي‌شوند نيز با قرار دادن افراد در مجاورت خشونت و عادت به آن، عارضه‌هاي رواني جدي ايجاد مي‌کنند. مثالهاي بسياري هست که پرداختن به آنها خود نيازمند يک بحث مجزا است.

با در نظر گرفتن وجود اين زمينه‌هاي خطرناک و قوي ايجاد جنايت که ناشي از به وجود آمدن امراض رواني گوناگون در افراد جامعه است و همينطور با در نظر گرفتن حضور يک حکومت ديني که سرمايه و قدرت و منابع تبليغاتي لازم را در جهت ترويج آن زمينه‌ها به کار مي‌گيرد، طبيعي است که شاهد جناياتي هولناک در ملا عام و بي‌تفاوتي مردم باشيم. اين سلاخي بي‌رحمانه انسانيت به پاي هيولاي حکومت ديني است. لازم به يادآوري است که قصابي شدن يک انسان در خيابان و در مقابل چشمان پليس و نظاره مردم بر قاتل که حتي ممکن است يک زن قابل کنترل (از نظر جسماني) باشد، امري به غايت عجيب است! لازم به يادآوري است که تمامي مردم حاضر در آن صحنه و همينطور پليس، به همراه آن زن و شوهر از چندين بيماري رواني خطرناک رنج مي‌برند.

قصد ندارم به مسئله ناموس بپردازم که پيشتر پس از وقوع حادثه مشابه در ميدان سعادت آباد تهران در آن زمينه نوشتم. واژه ناموس خود يک نماينده تمام و کمال از وجود بيماري رواني در افراد جامعه است که ماحصل عدم انطباق نگاه مالکيتي به جنس مخالف با انسانيت است. به هر حال اين استفراغ‌هاي اجتماعي نشان دهنده حضور سم مهلک قوانين و عرف ديني در رگهاي جامعه هستند. اين علائم روشن، فرياد جامعه از دردي جانسوز و خانمان‌سوز هستند. اگر به موقع پادزهري از جنس انسانيت به رگ‌هاي جامعه تزريق نشود، بدون شک مرگ آن فرا خواهد رسيد. اين مرگ شايد همين الان هم فرا رسيده باشد. مرگ به معني رسيدن جامعه به نقطه بدون بازگشت! چنين جامعه‌اي را ديگران همچون لاشه يک انسان مرده، از ترس عفونت مردار آن و سرايت بيماري، دفن مي‌کنند يا آن را خواهند سوزاند.

پ ن:

زني در يکي از خيابان‌هاي شهر (کرج؟) مردي را در مقابل چشمان نيروي انتظامي و مردم با ضربات چاقو از پاي در آورد و بالاي سر او ماند تا مرد جان دهد. در اين حادثه مامورين نيروي انتظامي و مردم هيچ تلاشي براي نجات جان مقتول نکردند و حتي با وجود اينکه آمبولانس اورژانس در محل حاضر بود، مامورين مسلح نيروي انتظامي و مردم (از ترس قاتل چاقو به دست؟ يا به دليل عدم دخالت در مسائل ناموسي و خانوادگي؟) نتوانستند مقتول را قبل از جان سپرددن به آمبولانس منتقل کنند.

ويدئوي حادثه: http://tinypic.com/player.php?v=2942j3l&s=7

ظاهرا اين حادثه دي‌ماه سال گذشته رخ داده است و قاتل زني به اسم سيمرا است که در برابر دعوت شوهرش (مردي به اسم فرمان) به تن فروشي مقاومت مي‌کند.

http://ebrat.ir/?part=news&inc=news&id=27882#


انسانيت ناب!

فارغ از رنگ، فارغ از نام، فارغ از جنس، فارغ از دين …


يک نفر فردا مي‌ميرد سهراب، ديگر نان گندم خوب نيست!

 

هنوز آب مي‌ريزد پايين ولي گويي که خون است! هنوز اسب‌ها مي‌نوشند اما گويي که پيرند! ديگر نان گندم خوب نيست سهراب! چون ديشب که گذشت، يک نفر فردا مي‌ميرد!

آنگونه که رسانه ها خبر داده‌اند قرار است فردا انسان ديگري اعدام شود. يعني جانش ستانده شود. او يکي از چند ده نفري است که اخيرا با دلايل مختلف اعدام شده اند و شب اعدام، کسي برايشان چيزي ننوشت چون کسي نمي‌دانست! در هزاره سوم هستيم و دوران مدرن را هم سپري کرديم، اما هنوز در جامعه‌اي چون جامعه ما خطاهاي انساني منجر به نيست شدن مي‌شوند. هنوز قدر «جان» را نمي‌دانيم. هنوز درگير قوانين برآمده از خرافات و روزگار جهل بشريم.

من با که بگويم که اين آب را گِل کردها‌ند؟ چگونه بگويم که جان را گِل نکنيد، شايد زن تنهايي نفس مي‌کشد در گوشه زندان!

اينها قربانيان بلبل‌زبانان و ماله‌کشان و توجيه‌آوران و سفسطه‌سازاني هستند که اگر نبودند، تقيه‌ي آن روز نوفل لوشاتو، امروز تبديل به چوبه دار نمي‌شد. توجيه‌ساز ناگرامي، بس است حمايت از آنچه نمي‌دانيد چيست و از آنچه نمي‌خواهيد که بدانيد چيست.

نمي‌دانم چه بايد کرد تا براي نجات جان يک انسان موثر واقع شود. من نتوانستم که ننويسم اي کاش کار ديگري هم مي‌توانستم انجام دهم!

پ ن:

عبدالصمد خرمشاهي وكيل شهلا جاهد گفت: شهلا جاهد سحرگاه فردا در زندان اوين به جرم قتل همسر ناصر محمد خاني اعدام خواهد شد. عبدالصمد خرمشاهي وكيل مدافع شهلا جاهد در گفت‌وگو با فارس درباره سرانجام اجراي حكم شهلا جاهد اظهار داشت: صبح امروز به واحد اجراي احكام رفتم و زمان اجراي حكم به من ابلاغ شد. وي افزود: مسئولين واحد اجراي احكام دادسرا ضمن ابلاغ زمان اجراي حكم گفتند، قرار است اين حكم سحرگاه فردا در محوطه زندان اوين اجرا شود.

http://www.fararu.com/vdcgyw93.ak9xu4prra.html


چگونه بگویم تا مرا نزنی؟ چگونه بگویم تا خودت را نزنی؟ چگونه بگویم «علی» بدبختی ما است؟!

 

علی یعنی خدعه! یعنی دروغ یعنی توهم. علی گونه ای دهن کجی شوم به اعراب بود که باعث شد صورت ما کج فرم شود! یک گریز نافرجام بود که باعث شد زندان ما ایران شود! تو بگو چگونه از علی خدا را شناخته ای؟ از یک نام عربی که بارها و بارها در حسینه ها تکرار شده است چه معرفتی ممکن است کسب شود؟ علی یعنی آن همه پول که در یک قفسسه آهنین ریخته می شود تا فرزند تو معالجه شود یا همسرت باز گردد یا در کنکور قبول شوی و یا شغل مورد علاقه ات را بیابی! علی یعنی توهم! یعنی واگذاری شایستگی یک فرد برای احراز شغل به یک انگشتر عقیق! یعنی حکومت دردانه های خونخوار خداوندی عبوس که شکنجه می دهد و خود را بخشنده مهربان می داند!

چگونه به تو بگویم تو را بازی داده اند؟ چگونه بگویم که تو نیازی به ولی نداری! آن هم ولی موهومی که غایب است و تو عملا کارهایت را خود انجام می دهی و او هیچ نقشی در زندگی تو ندارد. چگونه بگویم که خودت و مرا با دندان ندری؟ راستی تو چرا درنده شده ای؟ به پیرامونت بنگر! همه در حال زندگی کردن هستند و بسیار بهتر از ما که ولایت را ستایش میکنیم زندگی میکنند. چگونه به تو بگويم علي همچون پرتره اش که تصوير زني است که برايش ريش گذاشته اند فقط توهم است؟ علی ای همای رحمت؟ کدام رحمت؟ می توانی یک رحمت را به علی ربط دهی که توهم نباشد؟

اینها رحمت است؟

1- علی پس از پیروزی بر قبیله” بنی قریظه” تعداد 900 نفر از مردان قبیله را در مقابل گو دالهایی که از پیش کنده بودند سر بریدند. (تاریخ طبری. جلد 3 . صفحه 1088)
پیامبر بگفت تا در زمین گودالها بکندند و ” علی” و” زبیر” در حضور پیامبر گردن انها را زدند. (تاریخ طبری .جلد 3. صفحه 1093)

2- کشتار خاندان “ازد”:
علی و یارانش در یک روز تعداد 2500 نفر از خاندان “ازد” را سر بریدند.بنحوی که کسی زنده نماند تا دیگری را دلداری دهد. (مروج الذهب . جلد اول . صفحه 729)

3- کشتار خوارج :
در نهم صفر سال 38 هجری در محلی واقع در دشت نهروان جنگ خونینی بین لشگریان علی و خوارج روی داد که در این جنگ در حدود 1800 نفر از خوارج بقتل رسیدند.

4- نبرد “لیله الحریر”:
علی در نبردی بنام “لیله الحریر” در حدود 500 تا 900 نفر را از دم تیغ گذراند. (منتهی الا مال . جلد 1. صفحه 153)

5- کشتار” عبدالله خرمی و یارانش” :
عبدالله خرمی و 70 تن از یارانش از بیم جان به قلعه ای پناه برد.به دستور علی قلعه به آتش کشیده شد که در جریان آن تمامی این افراد در آتش سوختند بطوری که بوی گوشت بریان شده آنها آنچنان در هوا پخش شده بود که مردم را آزار می داد. (علی مرز نامتناهی . صفحه 199)

6- کشتار کسانی که بعد از فوت محمد از دین اسلام برگشتند:
آنانکه دست رنگ کرده بودند و شادی و شعف در اثر در گذشت محمد نشان داده بودند ” علی” و” خالد بن ولید” همه را بکشتند و اجسادشان را در آتش سوزاندند. (تاریخ طبری .جلد 4 . صفحات 1380.1464) (تاریخ طبری .جلد 6.صفحات 2420.2265)
نقش علی در ترور مخالفان :

1- ترور شاعری بنام” حویرث بن نقیذ”:
وی شتر دختران محمد “فاطمه” و “ام کلثوم” را رم داده بود به فرمان حضرت محمد و توسط علی در جریان یک
تو طئه به قتل رسید. (سیره ابن هشام .جلد 2. صفحه 273)

2- سر بریدن” مغیره” :
پیر مردی بنام “مغیره” که پس از فتح مکه از ترس محمد گریخته بود بوسیله علی دستگیر و سر بریده شد. (زنان پیغمبر . صفحه 316)

3- علی شاهرگ مردانی را برید و بمانند مرغان نیم بسمل آنان را در بیابان رها کرد تا با شکنجه بمیرند. (امام علی . عبدالفتاح . جلد 5. صفحه 27)

4- سر بریدن “نضر” و “عتبه” :
پس از شکست” ائیل” محمد به علی دستور داد که “نضر” پسر” حارث” را سر ببرد.همینطور در منطقه ای دیگر بنام “الظیه” از میان اسرا “عتبه” پسر” ابی معیظ ” بدستور محمد و بدست علی سر بریده شد. (منتهی الامال . جلد 1.صفحه 57)

5- سر بریدن “عتبه” :
مردی بنام “عتبه” که بخاطر عدم پخش مساوی غنایم بین لشکریان اسلام به صورت محمد تف کرده بود بوسیله علی سر بریده شد. (تاریخ طبری . جلد 5 .صفحه 1103)

در زمان امام علی، مردم استخر چندین بار قیام کردند. امام علی در یکی از آن موارد «عبدالله بن عباس» را در راس لشکری به آ«جا گسیل داشت و شورش تودهها را در سیل خون فرونشاند (فارسنامه ابن بلخی،ص 136). در مورد دیگر که مردم استخر شورش کردند، امام علی «زیادبن ابیه» که از خونخواری و آدمکشی به انوشیروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسیل داشت تا به سرکوبی این قیام بپردازند. در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط زیادبن ابیه کتابها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است(روجوع کنید به کتاب مروج الذهب،جلد دوم ص 29).

– در سال 39 هجری مردم فارس و کرمان نیز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر امام علی را از شهر خود بیرون کردند. امام علی مجددا زیادابن ابیه را به آنجا گسیل داشت و لشکریان وی از هیچ جنایتی فروگذاری نکردند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2657 و یا فارسنامه، ص 136)

– مردم خراسان نیز در زمان امام علی برای چندین بار قیام کردند و چون چیزی نداشتند به عنوان باج و خراج بپردازند، از دین اسلام برگشته و به مقاومت سخت و جانانه ای دست زدند. امام علی «جعدبن هبیره» را بسوی خراسان فرستاد. او مردم نیشابو را محاصره کرد تا مجبور به صلح شدند. (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2586 و فتوح البلدان ص 292)

– در زمان امام علی مردم شهر ری نیز سر به طغیان برداشتند و از پرداخت خراج خودداری کردند. امام علی، «ابوموسی» را با لشکری زیاد به سرکوب شورش فرستاد و امور آنجا را بحال نخستین برگرداند. ابوموسی پیش از این طغیان نیز، یکبار دیگر بدستور امام علی به جنگ مردم شهر ری گسیل شده بود. (فوتوح البلدان ص 150)

– به روزگار خلافت علی بن ابی طالب، چون پایان سال 38 و آغاز سال 39 بود، حارث بن سره عبدی، به فرمان علی لشکر به خراسان کشید و پیروز شد، غنیمت بسیار و برده ی بی شمار بدست آوردند. تنها در یک روز، هزار برده میان یارانش تقسیم کرد. لکن سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک، در سرزمین قیقان (سر حد خراسان) کشته شد. (فتوح البلدان، بلاذری)

– علی بن ابی طالب، عبدالرحمان بنی جز طائی را به سیسستان فرستاد. لکن حسکه حبطی وی را بکشت،پس علی فرمود: بیاید که چهار هزار تن از حبطیان را به قتل رسانیم. وی را گفتند: حبطیان پانصد تن هم نشوند. (فتوح البلدان، بلاذری)

– علی ولایت آذربایجان را نخست به سعید بن ساریه خزاعی و سپس به اشعث بن قیس داد. یکی از شیوخ آذربایجان نقل می کند که ولیدبن عقبه همراه همراه با اشعث از ولید طلب یاری می کرد و ولد برای یاری وی سپاهی از کوفه به در آنجا گسیل داشت. اشعث، حان به حان (حان= خانه به خانه) فتح کرد و پیش رفت. و پس از فتح آذربایجان گروهی از تازیان اهل عطا را بیاورد و در آنجای ساکن ساخت و آنان را فرمان داد که مردم را به اسلام خوانند. (فتوح البلدان، بلاذری)

اينها تنها مواردي از جنايات اين هماي رحمت بود. بيشتر جستجو کنيد تا بيشتر بدانيد. چگونه به تو بگویم علی مایه بدبختی و رنج و عقب ماندگی و خرافاتی شدن ما است؟ چگونه بگویم تا این بدبختی بختک مانند را دریابی؟

افسوس که تو در خواب رفته ای و شغالان زوزه کشان همچنان میهن و هویت و انسانیتمان را می درند!

 


يک عمل واجب‌تر از مسواک، هر شب دروغ‌هايي را که نگفته‌ايم بشماريم!

فکر مي‌کنم ديگر بايد بپذيريم که دروغ‌گويي بخشي از زندگي اجتماعي ما شده است. اگر به صحبت‌هاي روزمره خودمان خوب دقت کنيم، متوجه مي‌شويم که هر روز دروغ‌هايي به ديگران مي‌گوييم که در لحظه گفتن آن دروغ‌ها خود متوجه نمي‌شويم در حال دروغ گفتن هستيم! حتي در پاره‌اي از اوقات ممکن است نيازي به دروغ گفتن نباشد ولي گويي لذتش بيشتر است! فکر ميکنم بايد راهکارهاي عملي مناسبي براي مبارزه با اين عادت ناپسند ارائه گردد. مثلا مي‌توانيم خود را عادت دهيم هر شب قبل از خواب دروغ‌هايي را که مي‌توانستيم بگوييم و نگفته‌ايم بشماريم. اين کار جدا از اينکه پيش‌زمينه يک خواب آرام را فراهم مي‌کند، باعث ايجاد انگيزه در جهت پرهيز از دروغ‌گويي مي‌شود. از طرفي ديگر موارد پنهان هم به مرور زمان خود را نشان مي‌دهند و مي‌شود با اين روش به تدريج عادت به دروغ‌گويي را مهار کرد.

اما درمان اصلي دروغگويي درک کردن چرايي بد بودن آن عمل است. به نظر من ديگر زمان آن رسيده است که همه اقشار مردم بتوانند با چراجويي و مطالعه به اهميت احترام به قراردادهاي اجتماعي بشري و اخلاق انساني پي ببرند.مثلا به‌جاي «دروغ‌گو دشمن خدا است» بهتر است ياد بگيريم که چرا نبايد دروغ گفت و چه عواقب و اثرات مخربي دارد. مي‌توانيم شروع کنيم به جستجو کردن در اينترنت و يا سوال کردن از ديگران که چرا نبايد دروغ بگوييم؟!


بازهم انسانيت در برابر دوربين به توحش و سنت‌گرايي و مذهب باخت و ما هم قدري ناسزا گفتيم و تمام!

بازهم انسانيت در برابر دوربين به توحش و سنت‌گرايي و مذهب باخت! بلي، صد البته بيش از هرچيز مذهب! (به اين مورد در ادامه پرداخته خواهد شد). آيا به قتل رسيدن آن جوان در برابر چشمان مردم يک اتفاق است؟ کافي است سري به کلانتري‌ها بزنيد و از نگهبانان دم در سوال بپرسيد که روزي چند فقره قتل ناموسي دارند! قتل‌هاي ناموسي بخشي از روزمرگي اين مملکت آفت زده شده‌اند. اين فرهنگ ما است. همه ما ديده‌ايم که قاتلين ناموسي هميشه تشويق مي‌شوند و قاتل فرد با غيرت و با شرفي است که ناموس دارد! در اين نوشتار با بررسي اجمالي منشا و زمينه هاي وقوع قتل‌هاي ناموسي و مفهوم ناموس که در حال حاضر در عرف رايج است، تلاش مي‌شود تا راهکار مناسب در اين زمينه ارائه گردد.

ناموس چيست؟

سوال: ناموس چيست؟

 پاسخ:

در تعريف اين واژه اگر به لغتنامه دهخدا سري بزنيم، بازهم به همان دشمن سرسخت انسانيت يعني دين ميرسيم!

ناموس . (معرب ، اِ) ۞ احکام الهی . (برهان قاطع). شریعت . (اقرب الموارد) (المنجد). قانون و شریعت و احکام الهی . (ناظم الاطباء).

و اما در مفهوم رايج فعلي، به نظر من ناموس به معني  استثمار جنسي و مالکيت قانوني تمام و کمال يک مرد بر يک زن است! يعني اگر زني به هر دليلي در لحظه‌اي از زمان از انتخاب قبلي خود پشيمان شد و يا کس ديگري را به‌جاي مالک فعلي خود به عنوان شريک جنسي (در مواردي حتي فقط به عنوان هم‌صحبت) برگزيد، مجازات او و شريک جديدش مرگ است. البته خيانت در عهد و پيمان به هرحال شايسته جريمه است اما آن جريمه حداقل در اين مورد هرگز نمي‌تواند مرگ باشد و با مرزهاي انسانيت فاصله زيادي دارد.

هميشه آن‌چه انسانيت را مي‌درد، مجوزي ماورايي است که با باقيمانده خوي وحشي‌گري انسان که هنوز در برابر دست‌آوردهاي تمدن و شعور بشري تسليم نشده است، سازگار است.

ناموس يکي از مظاهر توحش است که به همراه ما به جامعه نيمه مدرن ما آمده است! البته اگر مي‌گويم نيمه مدرن، صرفا به دليل حضور تکنولوژي و در دسترس بودن اطلاعات دنياي مدرن در جامعه ما است وگرنه جامعه ما از لحاظ فکري کاملا سنتي و عقب‌مانده است. فقط در نظر بگيريد که براي توجيه مالکيت مرد بر زن و مفهوم موهوم غيرت و ناموس، هنوز مثال مرغ و خروس در اين جامعه کاربرد دارد! مرد به خروس تشبيه مي‌شود و زن به مرغ که اگر سروکله خروس ديگري پيدا شود، دعواي خونين به راه مي‌افتد! بارها اين مثال را از زبان سنت‌گرايان مذهبي شنيده‌ام. مرغ و خروس! در نظر بگيريد که اثرگذار بودن چنين مثالي در جامعه ما چه توهين بزرگ و پشت پاي محکمي به دست‌آوردهاي بشر و شعوري است که در طول تاريخ با تجربه‌ها و هزينه‌هاي سنگين انباشته کرده است. ما با اين سکون مان هر روز صدهزار دشنام پست به هستي مي‌دهيم!

بلي، شايد روزگاري بشر همچون جامعه مرغان ميزيسته است و نرها بر سر ماده ها دعوا مي‌کردند چون قوي‌تر بوده‌اند. اين ماجرا در ساير جنبه‌هاي زندگي بشر نيز وجود داشته است. مثلا حق تصاحب ملک و ابزار و قلمرو نيز با زورگويي و قدرتمندي افراد رابطه مستقيم داشته است. در گذر زمان، وجه اختلاف اصلي بشر با جامعه مرغان که همان انديشه‌ورزي است، سبب شد که براي ايجاد رفاه و آرامش بيشتر قراردادهاي اجتماعي صلح‌آميز، جايگزين زورگويي شوند! در دنياي مدرن يکي از اين قراردادها رفع حق مالکيت مرد بر زن از هر نظر است. يکي ديگر از اين قراردادها، ارجح دانستن جان انسان و انسانيت بر هر چيز ديگري است. اگر احترام گذاشتن به اين دو قرارداد در جامعه ما نهادينه شده بود، ديگر پديده متعفن»قتل ناموسي» نيز رخ نمي‌داد و يا اگر رخ مي‌داد، همچون رخ‌دادن تيراندازي توسط يک بيمار رواني در يک دبستان، بسيار نادر و غير طبيعي بود.

در جامعه آميخته شدن دين با  احساس مالکيت مرد بر زن که ميراث دوران توحش است و همچنين ارجح دانستن دين بر انسانيت و جان انسان‌ها، موجب شده است که ما از دست‌آوردهاي قراردادهاي اجتماعي و انباشته شعور بشر محروم بمانيم. اين محروميت در اين زمينه اقتدار واِژه توحش‌آميز «ناموس» است. درواقع در اين زمينه ما مرغ و خروس‌هايي هستيم که به‌جاي اينکه خروس‌ها مرغ‌ها را در کنار خود نگه‌دارند، اسم انها را در شناسنامه خود مي‌نويسند يا عاشقشان مي‌شوند! البته فرآيندي که موجب مي‌شود درهم آميختگي دين با توحش دوران قديم اثرگذار باشد، وام‌دار حکومت ديني است. حکومت ديني احکام پوسيده خود را با زور و تبليغات و صرف پول و امکانات زنده ‌نگاه مي‌دارد و سعي مي‌کند مانع دسترسي افراد به دست‌آوردهاي انساني بشر شود. نهادينه شدن اين احکام پوسيده موجب مي‌شود که جامعه‌اي داشته باشيم متشکل از شمشير و چاقو به دستان 1400 سال پيش بيابان حجاز که کت و شلوار مي‌پوشند، به جاي شتر، ماشين سوار مي‌شوند و رقباي سکسي خود را به جاي خيمه در ميداني در سعادت‌آباد تهران سر مي‌برند! البته ناموس در حال حاضر نماينده تمام عيار يک عارضه فرهنگي است. گرچه منشا آن توحش آدمي و عامل زنده ‌ماندش دين بوده است، اما در حال حاضر بخشي از فرهنگ ما است.

چاره چيست؟

واضح است که راه خروج از اين بحران، تفهيم احترام به قراردادهاي اجتماعي و انساني است که بشر براي تشکيل جامعه و دست‌يابي به رفاه و آرامش بيشتر وضع کرده است. باز واضح است که براي انجام اين کار، بايد از سد دين که در بسياري از موارد با قراردادهاي اجتماعي بشر مخالف است و موضعي خشک و غير منعطف دارد عبور کرد. يعني بايد تفهيم کرد که ما مرغ و خروس نيستيم بلکه انسانيم! مثلا لازم است که تفهيم شود براي ممانعت از خونريزي و پس از آن انتقام که تداوم خونرزي است و همچنين براي ايجاد احساس آرامش در اثر انتخاب و همچنين احساس آرامش انتخاب مجدد و همچنين براي به دست آمدن احساس مطلوب از آزادي در شيوه زندگي، نبايد کسي را برده جنسي يا عاطفي خود بدانيم! البته در اين زمينه دلايل بسيار زيادي وجود دارد که مي توان آنها را برشمرد اما چون موضوع بحث چيز ديگري است، مطرح نمي‌شوند. اما براي عبور از سد دين، بايد بتوان از سد حکومت ديني گذشت. در اختيار داشتن ثروت و قدرت، موجب مي‌شود که خواستگاه‌هاي پوسيده دين برآورده شوند. بنابراين تنها ابزار و تنها راه خروج از بحران، استفاده از تکنولوژي مدرن براي گسترش آگاهي و قرار دادن مغزهاي افراد در معرض دست‌آوردهاي فکري بشر است تا آرام آرام  از کانال انديشه‌ورزي وارد کاخ قانونگذاري شوند و همه ساکنين آنجا را به ناچار مدهوش عطر خوشبوي خود کنند.

البته همانطور که پيش‌تر هم ذکر شد، دين تنها مانع نيست. گذشتن از سد دين شرط لازم است اما کافي نيست. چراکه معضلاتي همچون «قتل ناموسي» تبديل به يک فرهنگ شده‌اند که از بچگي به طرق مختلف در اذهان افراد وارد مي‌شوند و در ناخود‌آگاه آنها تثبيت مي‌شوند. اين يک معضل فرهنگي است که هيچ‌کس فکر نمي‌کند که همسرش حق دارد در لحظه‌اي از زمان از او متنفر شود و به ديگري علاقه‌مند شود. همه اينگونه حالتي را تجربه کرده‌اند. و البته باز هيچ‌کس فکر نمي‌کند که ممکن است همسرش جايي نتواند  بر سر عهدش بماند و تخلف کند. بگذريم از اين موضوع که در اين ماجرا شريک عاطفي يا جنسي جديد همسر کاملا بي‌گناه است، اما خود او نيز هرگز سزاوار مجازاتي در حد مرگ نيست! کسي در اين زمينه‌ها نمي‌انديشد و اگرهم تلنگرهايي در مواردي حس شود، در اکثر اوقات در برابر ديدگاه مرغ و خروسي رنگ مي‌بازد. اين محصول بيگانگي افراد با قراردادهاي انساني اجتماعي و دلايل وضع آنها است. اين بيگانگي تبديل به عادت شده است و اين عادت بخشي از علايق مردم شده است که خود قسمتي از فرهنگ است.

چاره اين است که گفتمان مخالف با عرف در اين زمينه به راه بيفتد و عادي شود! بايد با بي‌رحمي بر واژه‌هايي چون «ناموس» تاخت و آنها را رسوا کرد. به اين ترتيب اين گفتمان ابتدا در سطوح بالاتر جامعه (از نظر فکري)‌ رايج مي‌شود و کم کم در ميان عامه مردم شکل مي‌گيرد. البته در اين زمينه بايد همواره انصاف رعايت شود تا تلاش‌ها کارساز باشند. مثلا «ناموس» بار مفهومي مثبت هم در بر دارد. مثلا محافظت از بستگان و ديگران در برابر تهديد و تجاوز جنسي. اين يک بار معنايي مثبت است که در حال حاضر مي‌توان آن را هم از واژه «ناموس» بيرون کشيد. اما احساس مالکيت و تمايل به روش مرغ و خروسي را نيز مي‌توان از اين واژه بيرون کشيد که توحشي مثال زدني است! بنابراين نقد منصفانه و بي‌رحمانه چنين واژه‌هايي که در ناخود‌آگاه افراد جايگاهي مقدس داشته و بر خوي وحشي‌گري انسان که از دوران توحش باقيمانده است سازگارند، مي‌تواند بسيار تاثيرگذار باشد. عادي شدن اين گفتمان نيز با اطمينان بالايي برداشتن اولين گام عملي در جهت حذف چنين وحشي‌گري‌هايي است.

پ ن:  پسر جواني در برابر چشمان مردم و ماموران نيروي انتظامي در روز پنج‌شنبه 13 آبان در ميداني در سعادت آباد تهران توسط مردي ميان‌سال سلاخي شد و پس از 45 دقيقه در همان‌جا جان باخت! دليل سلاخي شدن آن پسر جوان وجود رابطه عاطفي يا جنسي با معشوقه مرد ميانسال بوده است! کسي براي نجات جان آن جوان اقدامي نکرد چون مسئله ناموسي بود! 45 دقيقه براي نجات جان يک انسان وقت زيادي بود که مردم و ماموران نيروي انتظامي حاضر در محل و همينطور کلانتري‌هايي که با آنها تماس گرفته شد و اقدام لازم را به اجرا در نياوردند، وقت را تلف کردند. تمامي آن افراد در آن 45 دقيقه بر صورت هستي تف انداختند و انسانيت را همراه با آن مرد ميانسال سلاخي کردند!


آيا بشر خود را در آرزوي آرمان‌شهر نابود مي‌کند يا حد‌اقل‌هاي پسامدرن را برمي‌گزيند؟

The Island of Utopia, in "Utopia" by Sir Thomas More

بشر از ديرباز تا کنون براي خود «آرمان‌شهر» توصيف مي‌کرده که معمولا در آينده‌اي نسبتا دور قابل دستيابي بوده است. اين تصور در دوران علامه‌گري ساخته و پرداخته تفکرات علامه‌ها بوده است، در دوران پادشاهي اديان نيز تقريبا در تمام مکاتب و اديان، مي‌توان اين تصور را در قالب آينده‌اي روشن براي نيکان که معمولا با ظهور منجي همراه است مشاهده کرد. انديشمندان بسياري در سراسر جهان از افلاطون و سقراط تا فارابي و خواجه نصيرالدين طوسي و تا توماس مور انگليسي که براي اولين بار درسال 1516 کتابي با عنوان «آرمان‌شهر» منتشر کرد، به اين موضوع پرداخته‌اند.

جالب است که آرمانشهر، گرچه در نگاهي کلي از منظر تمامي اين انديشمندان و در دوره‌هاي مختلف تاريخي معني يکساني داشته است، در تعريف تفاوت‌هاي نسبتا محسوسي در هر برهه از زمان نسبت به مقاطع زماني ديگر داشته است. وجه اشتراک بين همه تعاريف، تصويري از يک «جامعه بي‌نقص» يا «بهترين حالت ممکن» براي جامعه است. اما اين‌که ويژگي‌هاي اين جامعه چيست و چگونه رسيدن به آن ممکن مي‌شود از نظر انديشمندان مختلف متفاوت از هم بوده است. مثلا افلاطون اين آرمان‌شهر را در قانون‌مداري و تاکيد بر سياست و دولت به ترسيم مي‌کشد. ديدگاه او خردگرا و محدود به سطحي از دانش بود که تا آن زمان توسط خودش و ديگران براي بشر قابل دسترسي بود. مثلا در رساله جمهور او که اصلي‌ترين منبع براي دستيابي به نظر او در اين زمينه است، ممکن است بسياري از معيارهايي که براي «خوب» خواندن يک جامعه در امروز لازم است، بررسي نشده باشند. به هر حال او يک قدم برداشت به سوي «خوب» شدن. از طرفي ديگر، دانشمندان مسلمان همچون فارابي، دست‌آورد يک جامعه آرماني را «سعادت بشر» مي‌دانستند. اين سعادت بشر خود تعريفي برآمده از دين بود که به هرحال ناچار به مطابقت با کلام کتاب مقدس مي‌شد. يعني در اينجا چهارچوب‌ها از پيش تعيين شده‌اند و سعادت به معني دست‌يابي به آنچه مي‌دانيم برايمان خوب است و آنچه نمي‌دانيم برايمان خوب است تعبير مي‌شود! در اين ديدگاه، هيچ تضميني جز ايمان آوردن به چارچوب و سلوک عملي ارائه شده از سوي دين براي مفيد بودن آنها و دست‌يابي به آنچه نمي‌دانيم برايمان خوب است وجود ندارد. بنابراين دچار خودفريبي در جواب دادن به پرسشي که پاسخش» نمي دانم» است شده ايم. پرسشي که اصلا نيازي هم به مطرح کردنش نبوده است! اديان آزادي را محدود به ماندن در چارچوب دين مي دانند و اگر در جامعه‌اي اين چارچوب به طور کامل از سوي همه افراد درک و رعايت شود، آن جامعه آرمان‌شهر است.

 در ديدگاه خردگرا، جامعه‌اي که انسان در آن بيشترين احساس رضايت را داشته باشد بهترين است. معمولا اين احساس رضايت متاثر از عواملي چون آزادي است. آزادي به عنوان يکي از اصلي ترين معيارها در ترسيم يک آرمانشهر از نگاه خردگرايانه مورد نظر بوده‌است. بنابراين در چنين ديدگاهي سعي مي‌شود جامعه‌اي به عنوان آرمانشهر معرفي شود که تا سرحد ممکن محدوديت ها در آن رفع شده باشند. مرز اين رفع محدوديت نيز خود در نظر گرفتن رضايت عمومي است. و رضايت عمومي نيز بايد تعريفي در راستاي برآورده شدن رضايت افراد باشد. در اينجا قوانيني به عنوان ضمانت اجرايي برقراري حداکثر رضايت ممکن پيشنهاد مي‌شوند. بنابراين در اين ديدگاه، آرمان‌شهر جايي است که رضايتمندي در بالاترين ميزان خود قرار دارد. اين رضايتمندي حداقل در يک معيار آزادي محدود به رعايت قوانين است.

در يک نگاه مدرن به آرمان‌شهر، تصورات و بايدها با مي‌شودها تعديل مي‌شوند و سعي بر‌آن است که اين دو را به هم نزديک کرد. آقاي Herbert George Wells اين نگاه مدرن را ترکيبي از واقعيات موجود جامعه و بحث‌هاي فلسفي معرفي مي کند. او در اين زمينه کاري را در سال 1905 با عنوان «يک آرمانشهر مدرن» خلق کرد. اين ديدگاه همچون بسياري از عناصر دنياي مدرن به سرعت در حال واگذاري جايگاهش به جايگزين‌ش در دوران پسامدرن است. در اين زمينه عامل اصلي اين تحول را مي توان جوش نخوردن ميراث دوران علامه‌گري با واقعيت دانست. مخصوصا در اين دوره از تاريخ که گستره دانش و علم به حدي بزرگ شده است که دوران تولد علمي آرمانشهر همچون يک خاطره شيرين احمقانه در کودکي است!

بنابراين هم در ديدگاه خردگرايانه و هم از نگاه مکتبي اديان، در آرمانشهر محدوديت داريم. اما به نظر مي‌رسد نگاه خردگرايانه به نتايج مطلوب‌تري در جهت حرکت به سمت آرمانشهر به ما مي‌دهد. آنچه موجب برتري نگاه خردگرايانه مي‌شود، انعطاف‌پذيري و قابليت برهم زدن مرزها و محدوديت‌ها در آن است. يعني مي‌شود در قوانيني که براي بهبود وضعيت جامعه وضع شده اند بر اساس تجربه و استدلال تجديد نظر کرد. اما در چارچوب منتسب به داناي مطلق که هميشه در پاسخ به شکست‌ها جواب «شما نمي دانيد آنچه برايتان خوب است» را در چنته دارد نمي‌توان تجديد نظر کرد.

به نظر مي‌رسد اين‌ روزها نگاه به آرمان‌شهر بيش از هر زماني به اصل واژه‌اش نزديک‌تر است. آرمان‌شهر در اصل از واژه utopia گرفته شده است که به معني جايي است که وجود ندارد! با توجه به بلوغي که بشر در زمينه ادراک مفاهيمي چون آزادي به آن رسيده است، دست‌يابي به حد‌اکثر را با دست‌يابي به حداقل عوض کرده است! اين يک نگاه پسا مدرن است که بشريت به سمتي پيش برود تا حداقل‌هاي لازم براي زندگي يکسان و برابر براي انسان‌ها رعايت شود. مي‌توان گفت آزادي در دل تعريفي چون برابري ادغام شده است. تاکيد بر رعايت حقوق بشر در تمامي نقاط جهان از سوي انديشمندان و متفکران خود نشان‌دهنده همين رويکرد تازه است. بنابراين انتظار مي‌رود که بشر آن ناکجا آباد را به خاطرات دوران کودکي‌اش بسپارد و به دنبال فراهم آوردن حداقل‌ها برود. اگر چنين شود تحولي شگرف در جوامع بشري ايجاد خواهد شد که بسياري از دشواري‌هاي زندگي افراد در جوامع کنوني را سهل خواهد کرد.

در اين ميان مشکلاتي سر راه اين تحول قرار دارند. ازجمله آنها مي‌توان به ديدگاه‌هاي مکتبي ديني که دربرابر تغيير مي‌ايستند و ماهيتي آرمانگرايانه و سنتي دارند اشاره کرد .  اين يک فاجعه است که درست در زماني که يک تحول نيک در حال وقوع است، چنين مهمان ناخوانده‌اي هم وارد ماجرا شود. در حال حاضر اسلام قانونگذار، تاثيرگزارترين مهمان ناخوانده است! البته شايد بهترباشد از لفظ «اسلام‌گرايي» که عموميت دارد استفاده شود. تقابل دوديگاه مدرن که حداقلهاي ممکن را نشانه گرفته است و ديدگاه اسلام‌گراها که سعادت يا همان ناکجاآباد پيشين در ديدگاه سنتي را توصيه مي‌کند مي‌تواند خطرناک باشد. بسياري معتقدند که اين تقابل ممکن است به نابودي تمدن بينجامد. البته اين سرانجام شوم فقط در قالب رخ دادن جنگ‌ها و درگيري فيزيکي قابل تصور نيست. يک‌دست نشدن جامعه بشري در مدت زمان محدودي که براي نجات جهان باقي مانده است ممکن است يک جنگ پنهان اما مرگبار باشد.

بنابراين دوگونه فرجام براي بشر قابل پيش بيني است. يا اينکه کتاب عمرش به آرامي ورق مي‌خورد و حقوق بشر سرآغاز فصل تازه‌اي از حياتش مي‌شود و يااينکه از عهده پشت سرگذاشتن اين مرحله باز مي ماند و برگ‌هاي باقيمانده از دفتر عمرش را در اقدامي غم‌انگيز با بي‌رحمي پاره مي‌کند. در حال حاضر با توجه به تحول‌خواهي و قوت گرفتن نگاه سيستمي به هستي، اين خوش‌بيني وجود دارد که کفه ترازو به سمت ورق خوردن حساس‌ترين برگ کتاب زندگي بشر و سرآغاز فصل نوين آن سنگيني کند.


سخناني از سید محمد خاتمی رئیس جمهور اصلاحات (99 درصد‌های خالی لیوان)!

در بین جمع کثیری از مخالفین و اکثر موافقین دولت کنونی ایران، محمد خاتمی فردی آزاد اندیش و پیرو یا حداقل معتقد به نظام های سیاسی و اجتماعی مدرن غربی و خصوصیات آنها از جمله لیبرال دمکراسی به حساب می‌آید. حتی آقای امنیت کشور(سردار مشفق) نیز سعی داشت از این تصور برای خائن نشان دادن ایشان استفاده کند و تئوری نخ‌نمای توطئه را جانی تازه بخشد. جالب است که هم از سوی حکومت در اجتماعات خودشان و هم از سوی طرفداران خوش‌بین ایشان (اگر لیبرال بودن خاتمی را خوش‌بینی بدانیم) در بین قشر جوان جامعه، تنها سخنانی که مخالفت با قدرت فعلی در جامعه می‌باشد پررنگ می‌شود تا با هیاهوی تبلیغاتی، انطباق با انسانیت و نظام‌های مدرن سیاسی اجتماعی برای مخاطبین از آن سخنان استخراج ‌شود.

مثلا یک نمونه در اینجا.

 این در حالی است که سید محمد خاتمی هرجا توانسته است با بی‌رحمی تمام بر نظام‌های انسانی و مدرن غربی تاخته است و به جای آن، نسخه جمهوری اسلامی را برای جامعه تجویز کرده است.

 

در اینجا جملاتی از محمد خاتمی ذکر می‌شوند که به نظر من باید پس از خواندن آنها در صحت تصور فوق شک کرد!

 

سید محمد خاتمی (در واکنش به گزارش کمیته ویژه مجلس درباره حوادث کهریزک):

دل خوش نداشتن از حکومت دینی بدتر از سکولار شدن است.

 ما مدعی هستیم اصلاحاتی که می‌گوییم از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری می‌کند.

ما از جمهوری اسلامی که منطبق با معیارهای اسلامی و مردم‌سالاری نیز هست دفاع می‌کنیم و تنها راه دفاع از این حکومت و تقویت آن را همین اصلاحات می‌دانیم.

 

سید محمد خاتمی ۲۵ خردادماه 89، در دیدار با اعضای شورای مرکزی سازمان جوانان و دانشگاهیان حزب اعتماد ملی:

فاشیسم از لیبرالیسم بسیار بدتر و خطرناکتر است!

ما نمی‌توانیم با حربه فاشیسم به جنگ لیبرالیسم برویم!

بنده در حد توان به غرب و لیبرالیسم نقد داشته‌ام و کرده‌ام. کتاب از دنیای شهر تا شهر دنیا را بخوانید فصل آخر آن نقد لیبرالیسم است. بنده متهم می‌شوم به طرفداری از لیبرالیسم و از آن طرف یک نوع رفتارهای فاشیستی در کشور وجود دارد که به نام اسلام و انقلاب می‌خواهند آن را در کشور جا بیندازند!

 

سید محمد خاتمی در چهارمین نشست تبیین مبانی نظری اصلاحات ۱۴ دى ۱۳۸۷

(درمورد سکولاریسم) این تفکر در قرن هجدهم هم بود و از همین جاست که استعمار بوجود می آید. در غرب، شرق شناسی و اسلام شناسی بوجود آمد، اما نه به عنوان چبزهای مهم، بلکه مانند کاوش در تپه های قدیمی و آثار باستانی و به این منظور که تمدنهای غیر غربی مانند مواد مرده ای هستند که دوران آنها گذشته و به این دلیل باید صورت غربی پیدا کنند، باید آنها را بشناسیم و به آنها صورت غربی بدهیم

وی تصریح کرد:«این دیدگاه توجیه کننده استعمار است که غرب را پیشبرنده و متمدن کننده همه می داند. نگاه غرب به دنیا اینچنین بود. »

تسری سکولاریسم غربی به دیگر جوامع غلط است!

 

 سیدمحمد خاتمی در دیدار با خانواده های زندانیان سیاسی

ما در ایران با توجه به تجربه تاریخی که داشتیم نه تنها نمی‌خواهیم و نمی توانیم سکولاریسم را بپذیریم بلکه می خواهیم تمام مزایایی را که بشر در طول تاریخ داشته و برای آن قربانی‌هایی داده است را داشته باشیم»

ما راهمان این راه بود که اگر تداوم پیدا می‌کرد و انشالله باید تداوم پیدا کند، می‌توانست و می‌تواند هم استبداد را به عنوان پدیده تلخ و زشت تاریخی از صحنه خارج کند و هم مانع سکولاریسم که انسان را از بسیاری معیارهای معنوی محروم می‌کند؛ بشود

:«همه باید دلمان برای اسلام و انقلاب بسوزد و در کنار همدیگر باشیم ولی باید کسانیکه دلسوز نیستند، از صحنه بیرون بروند، منظورم حذف آنها نیست بلکه می‌گویم محور کار نباید آنها باشند.»

 سید محمد خاتمی در مراسم پاسداشت شهدای ‌١٦ آذر و روز دانشجو در سال 87 در دانشگاه تهران:

جمهوری اسلامی برای همه ما نویدبخش بود که بتوانیم بر اساس آن تحولی را ایجاد کنیم؛ چنان‌که فداکاری‌هایی برای آن، و این همه شهید داده و تلاش‌ شد. اکنون هم هر کاری که برای تحقق آن جمهوری به آن صورت که امام گفت و به آن صورت که در قانون اساسی آمده و خواست ملت ماست، انجام می‌دهیم.

این اسلام و دنیای اسلام در مواجهه با دنیای جدید که به لحاظ سیاسی، فکری و اقتصادی تحولاتی را ایجاد کرده بود، رویکردهای مختلفی پیدا کرد که یکی رویکرد انفعالی بود و از طرف سنت‌پرستان که فقط به ظواهر دین و اندیشه‌های خود پایبند بودند، مطرح می‌شد. هم‌چنین مساله‌ مقاومت کامل در مقابل غرب مطرح شد، البته می‌دانید این روش و سنت، خود از عوامل بسط و پیدایش سکولاریسم در کشورهای اسلامی بوده است.

خاتمی در پاسخ به این سوال که آیا امیدی به آینده است؟ گفت: این کشور خیلی مهم است و انقلاب شما خیلی بزرگ بود. امیدهای بزرگ به این کشور است. بنده به هیچ‌وجه معتقد نیستم دولت فعلی می‌خواهد کارها را خراب کند و مشکل ایجاد کند و مطمئنم قصد خیر دارند.

ما از موضع دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی می‌گوییم.

 

 موارد بسیار زیادی از این دست می‌توان یافت که محمد خاتمی در سخنانش به شدت بر نظام‌های سیاسی اجتماعی غربی و انسانی تاخته است و تمام و کمال از جمهوری اسلامی و خمینی دفاع کرده است. این مواضع رسمی و دقیق از سوی خاتمی و تکرار آنها در لحظات حساس، می تواند معیار خوبی برایقضاوت در مورد گرایش سیاسی او باشد. در عمل نیز محمد خاتمی همواره حد ومرزهای جمهوری اسلامی و ولایت را رعایت کرده است. او به راستی فردی ولایت‌مدارو پایبند به جمهوری اسلامی است.

آنچه قابل توجه است، اصرار بر نشان دادن سید محمد خاتمی بر خلاف آن چیزی است که واقعا هست! اصراری که موجب شد خودش هم صراحتا موضع بگیرد و بگوید من آنچه که می‌گویند نیستم! او حتی در مواردی از دولت احمدی‌نژاد هم دفاع کرده است و آن دولت را خیرخواه خوانده و اختلاف نظرها را تنها در مسیر دست‌یابی به اهداف مشترک عنوان کرده است. اگر از منظری که در آن لیبرال بودن خاتمی پربودن لیوان محسوب ميشود به او  بنگریم، طرفداران چنین دیدگاهی همواره 99 درصد از فضای خالی لیوان را نادیده گرفته‌اند و ذره‌بین را بر قطراتی از حدسیات گذاشتند و آن حدسیات را با بزرگنمایی اغراق آمیز منعکس کرده‌اند.

در پایان شاید بهتر است یادآوری شود که جای خرده گرفتن برمحمد خاتمی در داشتن هرگونه گرایش سیاسی نیست. این نوشتار تنها از سر رفع سوتعبیر در آنچه واقعا ایشان هستند با آنچه برخی‌ها به غلط تصور کرده و می‌گویند، نگاشته شده است.