گونهاي جنون و ميل به جنايت و همينطور عادت به جنايت در مملکت امام زمان نهادينه شده است که مثال زدني است! چاقو به دستان به ديگران حمله ميکنند و در مقابل چشمان قانون و مردم، انسانيت را سلاخي ميکنند. در مملکتي که بيشترين آمار اعدام (نسبت به جمعيتش) را در کل دنيا دارا است و بيشترين مجازاتها اعمال ميشود، شاهد رشد روزافزون جنايت هستيم تا بار ديگر ثابت شود که اعدام و مجازات به تنهايي بازدارنده نيستند! تا ثابت شود که جامعه نيازمند برقراري و تثبيت سيستمهاي پيشرفته انساني و اجتماعي است که حاصل هزاران سال تجربه و انديشه بشر هستند.
اگر به کسي يک خوردني ناسازگار با بدن و بيشتر از حد تحمل آن خورانده شود، واکنش طبيعي بدن نسبت به اين خوراکي ناسازگار، استفراغ است! اگر بدن را به جامعه تشبيه کنيم، عرف و قوانين مبتني بر دين، همچون يک خوراکي مسموم عمل ميکنند که لاجرم منجر به استفراغهاي اجتماعي ميشوند. مثلا مالکيت يک انسان بر يک انسان ديگر يک خوراکي مسموم است که بر اساس قوانين ديني گونهاي مالکيت ناتمام زوجين نسبت به هم (مخصوصا مالکيت مرد بر زن) در ازدواج اسلامي قابل مشاهده است. اگر بخواهيم بسيار ساده بگوييم، حق نخواستن همسر پس از ازدواج و خواستن ديگري در ازدواج اسلامي رعايت نميشود. چنين خواستهاي بيناموسي تلقي ميشود و فردي که چنين بخواهد عملا و جدا از گريزهاي قانوني، در قالب يک رفتار عرفي، مشمول حکم قتل ناموسي ميشود. در نظر بگيريد که زني پس از 5 سال زندگي با همسرش، ديگر او را نميخواهد. به همين راحتي، ديگر نميخواهد و ميخواهد با ديگري باشد. آيا ميتواند طلاق بگيرد؟ ميتواند با همسرش در ميان بگذارد؟ اين نتوانستنها، مستقيما ماحصل نگاه مالکيتي برآمده از اسلام در زمينه ازدواج هستند. بر اساس قوانين اسلامي در ايران، زن براي اينکه بتواند از شوهرش طلاق بگيرد بايد دلايل موجه داشته باشد که اين دلايل موجه مشمول «نخواستن همسرش» که به گمان من بهترين دليل است، نميشوند.
مثال فوق يک عدم انطباق با انسانيت است که به زور تحت قوانين مبتني بر دين به خورد جامعه داده شدده است. اين خوردني ناسازگار با انسانيت، بههر حال جايي از ظرفيت جامعه بالا ميزند و استفراغ ميشود. استفراغي اجتماعي که به صورت ناهنجاريهاي رواني ظاهر ميشود و در نهايت اين ناهنجاريها خود تبديل به انوع جنايات ميشوند. البته موارد بسياري از اين دست، ميتوان مثال زد که درقالب عرف و قوانين اجتماعي مبتني بر دين به خورد جامعه داده ميشوند و ماحصل اين خوراندن چيزي جز جنايت و جرائم نيست. قوانين مرتبط با تعهد ديني حکومتي در زمينه اکتساب شغل نيز از اين دست هستند. قوانيني که شايستگي را قرباني ميکنند و دو گروه آدم بيمار توليد ميکنند. اول آنهايي که با بيکفايتي و بر مبناي تعهد داشتن به جايي رسيدهاند که سزاوارش نيستند و دوم گروهي که از آنچه سزاوارش هستند باز ماندهاند. در اين ميان تلاش افراد براي متعهد نشان دادن خودشان و نقابي که بر چهره ميزنند نيز خود يک عامل ايجاد مشکلات رواني است. همينطور باورهاي خشونتآميز ديني که در قالب سلوک و اعمال بازمانده از دوران طفوليت بشر اجرا ميشوند نيز با قرار دادن افراد در مجاورت خشونت و عادت به آن، عارضههاي رواني جدي ايجاد ميکنند. مثالهاي بسياري هست که پرداختن به آنها خود نيازمند يک بحث مجزا است.
با در نظر گرفتن وجود اين زمينههاي خطرناک و قوي ايجاد جنايت که ناشي از به وجود آمدن امراض رواني گوناگون در افراد جامعه است و همينطور با در نظر گرفتن حضور يک حکومت ديني که سرمايه و قدرت و منابع تبليغاتي لازم را در جهت ترويج آن زمينهها به کار ميگيرد، طبيعي است که شاهد جناياتي هولناک در ملا عام و بيتفاوتي مردم باشيم. اين سلاخي بيرحمانه انسانيت به پاي هيولاي حکومت ديني است. لازم به يادآوري است که قصابي شدن يک انسان در خيابان و در مقابل چشمان پليس و نظاره مردم بر قاتل که حتي ممکن است يک زن قابل کنترل (از نظر جسماني) باشد، امري به غايت عجيب است! لازم به يادآوري است که تمامي مردم حاضر در آن صحنه و همينطور پليس، به همراه آن زن و شوهر از چندين بيماري رواني خطرناک رنج ميبرند.
قصد ندارم به مسئله ناموس بپردازم که پيشتر پس از وقوع حادثه مشابه در ميدان سعادت آباد تهران در آن زمينه نوشتم. واژه ناموس خود يک نماينده تمام و کمال از وجود بيماري رواني در افراد جامعه است که ماحصل عدم انطباق نگاه مالکيتي به جنس مخالف با انسانيت است. به هر حال اين استفراغهاي اجتماعي نشان دهنده حضور سم مهلک قوانين و عرف ديني در رگهاي جامعه هستند. اين علائم روشن، فرياد جامعه از دردي جانسوز و خانمانسوز هستند. اگر به موقع پادزهري از جنس انسانيت به رگهاي جامعه تزريق نشود، بدون شک مرگ آن فرا خواهد رسيد. اين مرگ شايد همين الان هم فرا رسيده باشد. مرگ به معني رسيدن جامعه به نقطه بدون بازگشت! چنين جامعهاي را ديگران همچون لاشه يک انسان مرده، از ترس عفونت مردار آن و سرايت بيماري، دفن ميکنند يا آن را خواهند سوزاند.
پ ن:
زني در يکي از خيابانهاي شهر (کرج؟) مردي را در مقابل چشمان نيروي انتظامي و مردم با ضربات چاقو از پاي در آورد و بالاي سر او ماند تا مرد جان دهد. در اين حادثه مامورين نيروي انتظامي و مردم هيچ تلاشي براي نجات جان مقتول نکردند و حتي با وجود اينکه آمبولانس اورژانس در محل حاضر بود، مامورين مسلح نيروي انتظامي و مردم (از ترس قاتل چاقو به دست؟ يا به دليل عدم دخالت در مسائل ناموسي و خانوادگي؟) نتوانستند مقتول را قبل از جان سپرددن به آمبولانس منتقل کنند.
ويدئوي حادثه: http://tinypic.com/player.php?v=2942j3l&s=7
ظاهرا اين حادثه ديماه سال گذشته رخ داده است و قاتل زني به اسم سيمرا است که در برابر دعوت شوهرش (مردي به اسم فرمان) به تن فروشي مقاومت ميکند.