بدترين نوع برخورد با مشکلات، فرار کردن از آنها است و بدترين نوع فرار از مشکلات، پاک کردن صورت مسئله است. اين آتشي که در خرمن جواني فرزندان اين سرزمين افتاده است، خانمانسوزتر از آن است که بتوانيم در حد يک تجزيه و تحليل شخصي و کندوکاوي ذهني در خلوت که به شدت از جنس گوشهگيري و فرار است از آن عبور کنيم. بايد فريادي رساتر برآورد. تقريبا در همه جوامع بشري آدمها حدي از بيهدفي و سردرگمي را تجربه ميکنند که در گاه وبيگاه بر اثر مواجهه با چالشها، در قالب تلنگرهاي ذهني کوچک مورد توجه قرار ميگيرند. اين امر طبيعي است. بخشي از اين سردرگمي بازنمودي از تضاد ذاتي زندگي اجتماعي و خواسته هاي فردي است و بخش کوچکي از آن هم به راز سربهمهر مبدا هستي بر ميگردد که تنها به «نميدانم» ميانجامد!
در جامعه ما اين مسئله فراتر از حد عادي خود رفته است. در اينجا اهداف بلندمدت و حتي کوتاهمدت هم قرباني شدهاند. حتي روزمرگي هم گويي دروغين دنبال ميشود! لذتها و اميال ساده انساني در حالت طبيعي همواره در کنار آن سردرگمي افراد وجود دارند. اما در جامعه ما حتي يک قدم زدن ساده هم قرباني شده است. ما درس ميخوانيم در حالي که نميخواهيم که بخوانيم، به کسي ميگوييم دوستش داريم در حالي که نداريم، لباسهايي ميپوشيم که از آنها متنفريم، شخصيتي داريم که متعلق به ما نيست و دم از خوبيهايي ميزنيم که نميدانيم چيستند. ما حتي ازدواج ميکنيم فقط به اين دليل که نياز به سکس يا محبت داريم. بنيانهاي فکري ما نه تنها بهروز نشده اند، بلکه تخريب هم شده اند. ما عادت کردهايم به دروغ شنيدن و دروغ گفتن. عادت کردهايم به زندگي در جوار جنايت. حتي انسانيت را با همان چوبي که آرمانگرايي را ناخودآگاه زديم، ميزنيم! عادت کردهايم به ندانسته زدن.
اينها همه محصولات ندانستن است. ندانستن اين که چه ميخواهيم؟ و اين ندانستن، خود محصول آرمانسازي اجباري و تحميل اهداف و تزريق ايدئولوژي و جهانبيني اجباري به جامعه است. اين تحميل سبب شده است تا جوانان با مجموعه اي تهي از اهداف منطبق بر خواسته هاي انساني مواجه شوند. در عوض مجموعهاي از اهداف موهوم پيش روي آنها قرار ميگيرد که با شتاب سرسامآوري سردرگمي را در جامعه افزون ميکند. در اينجا لازم است توجه شود که منطقي نيست انتظار داشته باشيم جوانان در يک محيط سازماندهي شده و يکدست که براي تزريق و تحميل آرمانهاي موهوم طراحي شده است، بتوانند براي خود اهداف انساني و ساده را استخراج کنند و اهميت اين استخراج و تلاش براي آن را درک کنند. بسيار دشوار است که جواني در جامعه امروز ما به اهميت وجود مکاني آزاد براي شادي کردن و رقصيدن با همنوعانش و نقش آن در ارتقاء برنامه روزمره پي ببرد.
از طرفي ديگر، پاسخ غلط دادن به نميدانمها و اصرار بر درست بودن پاسخهاي غلط، پيشفرضهاي نادرستي براي قضاوت کردن به افراد و همينطور عرف ميدهد که باعث ميشود فرهنگ خودزني رواج پيدا کند. يعني در مواجهه با عدم انطباقهايي که پاسخهاي غلط با آنچه که هست به وجود ميآورند، افراد خود را عامل پديد آمدن آن عدم انطباقها ميدانند. تداوم اين وضع موجب بروز يک سرخوردگي مزمن و پنهان ميشود که حتي امکان بيانش هم وجود ندارد. اگر اين مورد را هم اضافه کنيم که اين رويدادها به شکلي نامحسوس اتفاق ميافتند که افراد خود از جزئيات اين فرآيند بيخبرند، تاثير آن چند برابر ميشود.
براي اينکه جوانان يک جامعه در جواني پير، سردرگم و افسرده شوند، اين شرايط کافي است. همينطور حضور چنين جواناني در يک جامعه براي سقوط اخلاق و انسانيت در آن کافي است. البته يقينا در اين ميان افرادي وجود دارند که در مواجهه با چالشها، اگر بخت با آنها ياري کند، شرايط به گونه اي مهيا ميشود که متوجه انحرافي خطرناگ از مسير انسانيت به سوي پرتگاه موهومات شوند. جواناني که سعي ميکنند با احتياط براي خود محيطي شاد فراهم آورند. اين افراد هستند که اهميت و لذت خوردن يک قهوه را در يک کافي شاپ به همراه يک دوست يا نقشي را که فرا گرفتن يک فرمول فيزيک در ارتقاء زندگي بشر ايفا ميکند، به خوبي درک ميکنند. با اين حال، نبايد از حق گذشت که در حال حاضر، جامعه بسيار بيمار است و دل خوش کردن به موارد معدودي که در اثر يک بازيابي اتفاقي شخصيتي ايجاد ميشوند، پاک کردن صورت مسئله است.